close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
مستند

العشق یزید بالسماع

۲۵ فروردین ۱۳۹۴
خواندن در ۱۸ دقیقه

انسان و موسیقی

سماع به فتح «سین» در لغت‌نامه دهخدا به معنی شنیدن است اما در فرهنگ درویشان و صوفیان به جدا شدن از خویشتن معنی می‌شود. در این جدا شدن دو وجود نقش دارد یکی انسان است و دیگری موسیقی. 

بهاءالدین وَلَد در ولد نامه می‌گوید: انبیا توجه و رویکرد به خدا را در قالب نماز به مردم می‌رساندند اما اولیاء (صوفیه) آن نماز حقیقی را به‌صورت سماع به عالمیان رساندند. (ولد نامه ۱۱۲ ومناقب العارفین ص ۳۹۴)

این جدا شدن ابتدا در کلام شکل می‌گیرد. وقتی‌که به موسیقی در شعر یعنی همان وزن‌های عروضی دقت کنیم رقص و شادی را در کلماتی می‌بینیم که قبل از قرار گرفتن در اوزان عروضی جانی برای جنباندن نداشته‌اند. اما بعد از  سروده شدن و  قرار گرفتن در کنار موسیقی و تأکید بر بی معنایی غیر ذاتی کلمه و چرخش ردیف‌های شعر ماهیت جدیدی به خود می‌گیرند. 

بی معنا بدون کلمه از جنبه معنای لغوی ‌یکی از علت‌های تمایز مولاناست که ثمره اش شادی و شادمانی است و این شادمانی نتیجه متلاطم بودن روح او و نوع نگرشی‌ست که به  «وحدانیت» دارد. 

وزن در غزلیات شمس نوعی رقص و سماع کلمات است که در خوانش به رقص جسم بدل می‌شود. و این می‌تواند مکتب «شاد گرایی» مولانا باشد. بنا به تحقیقات «مسعود فرزاد» مولانا چهل‌وهشت وزن عروضی را به‌کاربرده است و این نشانه تنوع روح «جلال‌الدین محمد بلخی» نسبت به لذت از موسیقی و رقص می‌تواند باشد.

خلاقیت‌های شعری و زبانی مولانا نه تنها در آموزه‌هایش از «حضرت شمس» است بلکه در شکل بیان اوست که وضعیتی کاملاً شورانگیز به همراه دارد. کلمات به‌تنهایی بار معنایی دارند و وقتی‌که در حلقه زبانی در قالب شعر معرفی می‌شوند بی‌معنای در ذات لغوی خود می‌شوند. در بغضی از  غزلیات، برجسته‌سازی نظام موسیقیایی اولویت بر معنا دارد و گاهی با اصوات و اشارات لغوی به معنی سخن می‌نشیند. شاید یکی از علت‌های  نوع «سلام» در سماع صوفیان همین پیروی از بی‌معنایی کلمه در غزلیات مولانا باشد. 

درویشان در هنگام مراسم سماع به یکدیگر و مراد خود سلام می‌کنند. این سلام بدون ادای کلام و با نگاه کردن به یکدیگر است. مراسم سماع مشتمل بر چهار نوع است. این چهار سلام هرکدام معرف یک معنی خاص است. «شریعت»، «طریقت»، «حقیقت» و سلام چهارم «معرفت» را معنی می‌کند. در سه سلام اول درویش به دور خود و کل مجموعه ی دایره ای که درویش در آن می‌رقصد می‌چرخد و در سلام آخر (چهارم) وی فقط به دور مراد خود می‌چرخد. مراد با حرکت خود در بین درویشان، حرکات آن‌ها و نحوه ی جای‌گیری  آن‌ها را تنظیم می‌کند*.

یکی از اولین خواست‌های سماع و رقص رسیده به ابتدایی‌ترین وجه ممکن یعنی رسیده به «وجد باطنی»ست که کعبه هر صوفی است. این ابتدای ویرا نیست. اما اشتباه نکنید این ویرانی خرابی به همراه نخواهد داشت. 

«معنویت» هدایت عقل را کامل نمی‌داند به همین دلیل است آن را سد راه عاطفه می‌داند. 
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ

سماع در تصوف کوششی است برای رهایی و رسیدن به شادی و رقصیدن حرکتی برای رسیدن به وجد است و تا زمانی که انسان به عقل باشد محال است. 

در سماع ادبیات از تمام وضعیت‌های ادبی خود آشنازدایی می‌کند، ردیف در غزل به اهمیت تکرار پی می‌برد و در تکرار است که مرتکب به تمرکز اندیشه می‌شود و این تمرکز سبب می‌شود که ذهن گسترده شود در کلمه و یا ذکری که مرتب توسط درویش در حال تکرار است،به وضعیتی بی‌هوا (خلع گونه) تبدیل شود. این تکرار با تمرکز بر صورت صوت چون‌که به عادت تبدیل‌شده است  و همراه با چرخیدن، دست زدن و یا تکان دادن سر در یک مسیر مشخص به اشکال هندسی سبب سرگیجه و درنهایت غافل شدن عقل می‌شود. و این «شعور بلاشعوری»‌ست که انسان را از خود بی‌خود می‌کند و رقصنده به جهان بی‌عقلی و درونی خود بنا به توانایی و درک و شناختش از هستی خود دست می‌یابد. 

 اما پوشیدن لباس سفید در سماع می‌تواند ریشه در آیین «زرتشت» داشته باشد که ایرانیان باستان میل به سفیدی داشته‌اند و یا می‌تواند پیام رها کردن صفات زمینی را به گوش‌زد کند.
سماع نهایت بی‌خویشی و رها شدن در «مراد» است. خاموش شدن زبان و چرخش ضمیر است.

بیا بیا که تویی جان جان جان سماع
بیا که سرو روانی به بوستان سماع
بیا که چون تو نبودست و هم نخواهد بود
بیا که چون تو ندیدست دیدگان سماع
بیا که چشمه خورشید زیر سایه تست
هزار زهره تو داری بر آسمان سماع
سماع شکر تو گوید به صد زبان فصیح
یکی دو نکته بگویم من از زبان سماع
برون ز هر دو جهانی چو در سماع آیی
برون ز هر دو جهانست این جهان سماع
اگر چه بام بلندست بام هفتم چرخ
گذشته است از این بام نردبان سماع
به زیر پای بکوبید هر چه غیر ویست
سماع از آن شما و شما از آن سماع
چو عشق دست درآرد به گردنم چه کنم
کنار درکشمش همچنین میان سماع
کنار ذره چو پر شد ز پرتو خورشید
همه به رقص درآیند بی‌فغان سماع
بیا که صورت عشقست شمس تبریزی
که بازماند ز عشق لبش دهان سماع

-------------------------------

منابع:

*
ولد نامه: بهاءُالدّین وَلَد، محمد بن حسین خطیبی بکری (۵۴۳-۶۲۸ ق/۱۱۴۸-۱۲۳۱ م)، معروف به بهاء ولد، سلطان‌العلما، عارف، واعظ، از مشایخ تصوف و پدر جلال‌الدین محمد مولوی.
*
سماع: مهین جهانبگلو /مجله کاوه، پاییز ۱۳۵۲ مونیخ


پی‌نوشت: این یادداشت بی نهایت ناقص است اگر که  زیاده گویی می کردم از حوصله مخاطبانم در «ایران وایر» خارج بود و اگر قرار بود که تخصصی بنویسم، برای منِ جوان لازمه‌اش یک عمر تحقیق است. در انتها لازم است که ذکر کنم: بر این اشراف دارم که درویشان سلسه های متعددی هستند که شاید این گونه رقصندگی را قبول نداشته بانشد، در این یادداشت کوتاه منظور از درویش، رقصندگان عالم حضرت شمس اند و بس.

یا شمس حق 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

من به شما اعتماد می کنم، پس بغلم کنید!

۲۵ فروردین ۱۳۹۴
بلاگ میهمان
خواندن در ۵ دقیقه
من به شما اعتماد می کنم، پس بغلم کنید!