در هیچکدام از روایتهای پناهجویان، کلمهها گویای رنج آنها نبودهاند. حتی تصاویر در ویدیوها و مستندهایی که از آنها گرفته و ساخته میشود هم حقیقت آنچه را بر آنها گذشته است، روایت نمیکند؛ کلمهها، عکسها، ویدیوها تنها برشهایی لحظهای هستند از حقیقت بیپناهی، لگدمال شدن کرامت انسانی و چشمهای بسته جهان.
در پنجم شهریور رسانههای فارسیزبان با پخش چند ویدیو، هشدار دادند که بیش از ۸۰ پناهجو که بیشتر آنها ایرانی بودند، در اقیانوس میان یونان و ایتالیا ماندهاند و خطر مرگ آنها را تهدید میکند. آنها بالاخره نجات یافتند اما روزانه دهها پناهجو در دریاهای جهان سرگرداناند. طبق آمار از سال ۲۰۱۴ تاکنون ۵۰ هزار و ۱۳ پناهجو در آبهای جهان گم شدهاند که حدود ۲۵ هزار نفر آنها در دریای مدیترانه مفقود شدهاند.
روایتی که میخوانید، حکایت در آب ماندن زنی است که یک هفته پیش، در واقعهای مشابه در همان اقیانوس، یکی از ۸۷ مسافر قایقی بود که بالاخره پلیس ایتالیا در شبی طوفانی، از مرگ نجاتشان داد.
***
«هیچ شبی را در آن قایق نخوابیدم. تمام شبها بیدار بودم و با دریا حرف میزدم. زل زدن به دریای بیکران به تنهایی، انسان را دچار جنون میکند. واقعا با دریا حرف میزدم که ما را نجات بده، آرام باش، ما را حمل کن، بگذار ما [به خشکی] برسیم. اضطراب و تشویشی که در آن قایق تجربه کردم، با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست. انسان وقتی میترسد یا در بستر مرگ است، میخواهد شاهدی داشته باشد. ما هیچ شاهدی نداشتیم. تنها شاهد ما دریا بود و آسمان. ما قایقی کوچک در دریایی بیکران بودیم.»
اهل رسانه است و با کلمه آشناست؛ اما برای توصیفی که تنها هفت روز پیش بر او گذشته است، واژهای نمییابد. ناماش را به مستعار «رها» میگذاریم؛ به معنای «نجاتیافته.»
چشمهایش هنوز ملتهب است. پس از آنکه توسط پلیس ایتالیا از وسط دریا نجات یافت، چند روز در بازداشتگاهی بدون اندک امکانات بود. حالا مقابل دوربین نشسته است و هر از گاهی سیگاری روشن میکند و اشکی بر گونههایش میغلطد: «هیچوقت تا این اندازه مرگ را نزدیک ندیده بودم. به همراهم میگفتم من مطمئن هستم که میمیریم. اگر الان زنده هستم و با تو حرف میزنم فکر میکنم که معجزهای اتفاق افتاده است. مرگ، چهار روز در آن قایق، بیخ گوشم بود. خبر همین است؛ قایقی غرق شد و تعدادی پناهجو ناپدید شدند. هیچکس حتی اسم آنهایی را که غرق شدند، نمیداند. تلخ است؛ به نظر من هرکس در این جهان رنج و عذاب میکشد باید شاهدی داشته باشد. همیشه کسی باید شاهد رنج انسان باشد.»
اما در آن اقیانوس بیپایان، فقط آب بود و آسمان؛ شبهای سرد و روزهای گرم.
به چند هفته قبل برگردیم؛ پیش از رسیدن به آن لحظههای سرگردانی در دریا.
رها انگار که گزارشی خبری مینویسد، جملهها را کنار هم میچیند و سریع رد میشود: «وقتی تصمیم گرفتم سوار قایق بشوم، تقریبا هیچ راه دیگری وجود نداشت. ماهها بود ویزایم در ترکیه تمام شده بود. حضورم غیرقانونی بود. ترکیه نه اقامت و نه پناهندگیام را نپذیرفته بود. با یک قاچاقچی هماهنگ کردیم، من و همراهم را با یک خانواده و دو پسر مجرد برای یک هفته در خوابگاه جا داد تا لحظه حرکت.»
آنها سوار بر مینیبوسهای ترکیه [دلموش] شدند. همه صندلیهای مینیبوس از جا درآمده بود. هیچ روزنهای برای نفس کشیدن نبود. نزدیک به ۴۰ انسان را روی هم سوار کرده بودند. ۱۴ ساعت از روایت مسیر او در چنین محفظهای گذشت تا به ازمیر رسیدند. قاچاقبر آنها را در یک جنگل کاج با شیبی تند قرار داد تا بقیه مسافرها برسند. اما بعد از ساعتها، خبر رسید که خودروی دیگر مسافران توسط پلیس ترکیه متوقف شده است. باید به استانبول برمیگشتند.
در استانبول، رها و همراهش قاچاقبرشان را تغییر دادند. قاچاقبر به آنها گفت که برایشان شرایط ویژهای چیده است و به اصطلاح VIP خواهند بود. قرار شد خودشان را به شهر «بودروم» برسانند. آنها را در هتلی که به نظر رها صاحب هتل، همسایهها و حتی پلیس هم احتمالا میدانست محل اسکان پناهجوهای در حال حرکت است، جای دادند. قاچاقبر به آنها گفت ۶۰ مسافر در قایقی بزرگ دو موتوره خواهند بود. آنها به جنگل منتقل شدند و بعد از چند ساعت قدم به داخل قایق گذاشتند.
«در قایق متوجه شدیم که ۸۷ نفر هستیم. قایق ۱۴ متری خانوادگی بود که نهایتا ۱۰ نفر گنجایش داشت. قایق چهار اتاق خیلی کوچک داشت. در این جمعیت شش زن و یک کودک بودیم. بقیه همه مرد بودند. چهار زن را در آن ۴ اتاقک چپاندند. همه روی هم نشسته بودند. دو تا از زنها را روی عرشه نگه داشتند که اگر پلیس یونان ما را دید، خیال کند قایق خانوادگی و تفریحی است.»
همراه رها زبان ترکی بلد بود و با سه نفری که کاپیتانی قایق را برعهده داشت، صحبت کرد و متوجه شد: «آنها کاپیتان نبودند. صرفا همیشه قایقهای تفریحی را در آبهای کوچک و مسافتهای کم رانده بودند. از مدیترانه و اقیانوس هیچ نمیدانستند. به مرور خودشان هم ترسیده بودند. قایق روی کاپیتانی اتوماتیک بود با برنامه مسیری که به حافظهاش داده بودند. آنها فقط کمی از مسایل فنی بلد بودند. حتی نمیدانستند با بادبانها چه باید بکنند. قایق فقط یک موتور داشت که در مسیر مدام داغ میکرد و خاموش میشد. ما بودیم و دریا و یک برنامه در حافظه قایق.»
یکی از مسافرها که جوانی افغانستانی بود از روی اپلیکیشن آبوهوا را رصد کرده بود و گفته بود شب چهارم طوفان شدیدی از سمت ایتالیا به سوی آنها خواهد آمد. تنها امید مسافران این بود که زودتر به مقصد برسند.
به روایت رها، دریا در ابتدا آرام بود. مسافرها کرد عراق، افغانستانی و تعدادی هم ایرانی بودند. هرچه زمان میگذشت نگرانی آنها برای گرفتار ماندن در طوفان بیشتر میشد. شب چهارم فرا رسید: «همه از ترس پلیس یونان اجازه نمیدادند بیسیم بزنیم. من و مردی که پدر آن بچه همراه ما بود، تصمیم گرفتیم بیسیم بزنیم. غروب بود؛ موجها بالاتر آمده بودند. مهم نبود پلیس کدام کشور به سراغمان بیاید. با ایتالیا ۱۷۰ کیلومتر فاصله داشتیم. در آبهای آزاد بودیم. پلیس ایتالیا گفت نمیآید.»
تاریک شدن هوا و بالا آمدن موجها، باعث شد که رها بیسیم را از آن مرد بگیرد و خودش با پلیس ایتالیا ارتباط برقرار کند: «گریه میکردم. داد میزدم. گفتم اینجا زن و بچه هست و ما داریم میمیریم. دریا طوفانیتر شده بود. یک ساعت بیسیم زدم. بعد از یک ساعت پلیس ایتالیا جواب ما را داد که برای نجاتمان میآیند. شانس ما این بود که کشتی نیروهای دریایی ایتالیا به ما نزدیک بودند. به گفته پلیس اگر از ساحل حرکت میکردند، ما مرده بودیم. ما را ۱۷۰ کیلومتر یدککش بردند. ما موجهای ۱۰ متری را میدیدیم.»
آنها به ساحل رسیدند اما رها میگوید: «تمام این شبها و روزها تصویر آن مردها و زنان مقابل چشمانم است. فکر نکنم هیچوقت آنها را از خاطر ببرم. مردها در آن اتاقکها در حال مرگ بودند. ما روی استفراغ هم میخوابیدیم. چاه توالت بالا زده بود. با تکانهای قایق، فاضلاب وارد اتاقها شده بود. بله، خیلی ترسیده بودیم.»
آنها خیال میکردند که به محض رسیدن به ساحل، پتوها و نوشیدنیهای گرم دریافت میکنند. در ابتدای ورودشان با موجی از خبرنگاران دوربین به دست مواجه شدند که با هرکدام مجزا مصاحبه کردند. خبرنگاران رفتند و پلیس آنها را به بازداشتگاهی منتقل کرد که فقط زمین سرد بود؛ بدون پتو و خوراک. سرویس بهداشتی قابل استفاده نبود. برق و اینترنت وجود نداشت. دورتادور بازداشتگاه پلیس بود. چند نفر اقدام به فرار کردند اما پلیس آنها را به بازداشتگاه برگرداند. آنها حالا به فکر خانوادههای نگران خود بودند. پلیس ایتالیا بعد از ۴ روز آنها را با دریافت درخواست پناهندگی یا برگه ترک خاک رها کرد.
سکوت میانمان برقرار میشود. رها سیگاری روشن میکند. من خیره به او ماندم و او به سمتی دیگر نگاه میکرد: «میدانی، هرگز در زندگیام نگفتم غلط کردم. همیشه پشت تصمیماتم ایستادم. اما در آن قایق فقط میگفتم غلط کردم. با خودم فکر میکردم در حرکتهای زمینی از مرز، هر لحظه که پشیمان شوی خودت را به پلیس معرفی میکنی و میتوانی بگویی من را دیپورت کن. اما در آن قایق، هیچ راه بازگشتی وجود نداشت. تا چشم کار میکرد دور و برت آب بود. فقط آب. گوشیهایمان را گرفته بودند وگرنه دلم میخواست آن لحظهها را فیلم بگیرم و به همه بگویم که سوار این قایقها نشوید. هرچند هر روز انسانها سوار بر این قایقها، وسط دریا رها میشوند.»
نفسی میگیرد و ادامه میدهد: «همیشه با خودم فکر میکردم بعد از طی کردن این مسیر، لحظهلحظهاش را مینویسم. الان یک هفته است که از قایق پیاده شدم اما هیچ کلمهای ننوشتهام. فکر میکنم هیچوقت نمیتوانم بنویسم. نمیتوان آن لحظهها را به کلمه تقلیل داد. همین حرفهای من هم بیهوده است. این شکل از بیپناهی در دریا و رفتار تحقیرآمیزی که ما با در آن قایق و بعد در بازداشتگاه شد، در کدام کلمه میگنجد؟! از لحظهای که از قایق پیاده شدم، یک لحظه خوش ندارم. یادم نیست کی لبخند زدم. نمیتوانم بخوابم یا کاری انجام دهم. مدام به خودم میگویم، همین الان که من اینجا نشستهام، انسان دیگری روی آب است.»
سفر رها در ایتالیا پایان نمییابد؛ به او برگه ترک خاک دادهاند. او همین حالا در مسیری دیگر به کشوری دیگر است؛ اما اینبار قدمهایش بر خاک است و نه سرگردان در دریا. میگوید: «ماهها است که در راهم. هرکجا به من سقفی برای زندگی بدهند، میمانم.»
ثبت نظر