«بهنام لایقپور» ۳۷ ساله یکی از جانباختگان اعتراضات سراسری ایران است که با جان باختن «مهسا امینی»، در شهرهای مختلف ایران آغاز شد. بهنام شامگاه چهارشنبه۳۰شهریور، به ضرب گلوله ماموران امنیتی جان باخت. هنرمندی که کارش طراحی و اجرای تتو و پیرسینگ بود و در آخرین پست اینستاگرامیاش اعلام کرده بود به احترام مردم ایران فعالیتهایش را تعلیق کرده است. نزدیکان او گفتند که پیکر او چهار روز بعد از کشته شدن، با این شرط که امضا کنند بهنام به دلیل سکته قلبی یا تصادف جان خود را از دست داده به آنها تحویل داده شد.
با «حمیده مقدم» مادر و «بیتا لایقپور» خواهر بهنام درباره آنچه بر این خانواده گذشته، گفتوگو کردهایم.
***
صدای همهمه از اطراف میآید، مادر بهنام میگوید: «من الان خانه بهنام جان هستم. آمدهم دیدن بهنام جان.» اما خانهای که حمیده مقدم، مادر بهنام لایقپور از آن حرف میزند، قبری است در آرامستان رشت که قامت رعنای جوانش را در آن به خاک سپرده است.
میگوید: «من تا ساعت ۶ عصر با بهنام در تماس بودم. آخرین باری که زنگ زدم گفت دارم ناهار میخورم. پسرم همهاش کار میکرد. سرش به کار خودش بود. اصلا لازم به گفتن من نیست، خیلی خوب بود. بعد از آن دیگر هرچه زنگ زدم جواب نداد تا ساعت ۱۰:۳۰ شب که به من زنگ زدند و گفتند بهنام پایش شکسته و بیمارستان پورسینای رشت است. سراسیمه رفتیم.»
صدای حمیده مقدم میشکند: «رسیدم آن جا، قیامت بود. محشر محشر. دیدم هر چه دوست و آشنا داریم آنجا هستند. دیگر فهمیدم که بهنامم بلایی سرش آمده.» و اشک امانش را برای حرف زدن میبرد.
صدای زن جوانی در گوشی تلفن میپیچد، میگوید: «ببخشید مادرم حال روحی خوبی ندارد. من خواهر بهنامم. از من بپرسید تا برایتان بگویم چه بر سر برادرم و خانواده ما آمده است.»
آنچه در ۳۰شهریور۱۴۰۱ اتفاق افتاد
بیتا لایقپور به شامگاه چهارشنبه۳۰شهریور باز میگردد. به ساعت ۹:۳۰ شب که بهنام همراه با دوست دختر و چند تن از دوستان دیگرش به محلی آشنا برای اهالی رشت رفته بود که شبهای قبل هم همانجا قرار میگذاشتند: «ماشینش را طرفهای بانک ملی پارک میکند که با دوستانش بروند به سمت لاکانی. وقتی پیاده میشود متوجه ازدحام جمعیتی که از پشت سرشان در حال دویدن بودند، میشود. درست پشت سر جمعیت، یک سری موتوریهایی همه مسلح و دو ترکه، با کلاهکاسکتهای سیاه در حال شلیک به جمعیت بودند. در همان حال بهنام به دوست دخترش که همراهش بوده میگوید غزل بدو.»
به گفته بیتا کوچههای سمت راست خیابانی که بهنام و دوستانش با ماموران برخورد کرده بودند همه بنبست است: «بهنام را توی کوچهای که کتابفروشی دهستان قرار دارد گیر میاندازند. از فاصله خیلی نزدیک سه تیر به بهنام شلیک شده بود. برای اینکه فاصله را بدانید میگویم اگر قد اسلحههایشان را در نظر بگیرید فاصله بین بهنام جان ما و اسلحه همانقدر بوده است.»
سه تیر از فاصله نزدیک به بهنام لایقپور شلیک میشود و او با صورت به زمین میخورد، اما برای ماموران گویا این کافی نبوده است: « کسانی که همراه بهنام بودهاند به ما گفتند ماموری که به بهنام شلیک کرد از موتور پیاده شد، با اسلحه بالای سر بهنام ایستاد و اجازه نداد کسی نزدیکش شود. ایستاد و جان دادن او را تماشا کرد، از بالای سرش تکان نخورد و اجازه نداد کسی برای کمک به بهنام نزدیک بشود. دوستان دیگرش هم توی کوچه بنبست شروع کردن با باتوم کتک زدن ناظران.»
بهنام زخمی و بدحال و دوستانش کتک خورده و نالان توسط یکی از همسایهها که در خانهاش را باز میکند پناه داده میشوند: «بهنام آنقدر خونریزی شدید داشته که هیچکس حاضر نبوده او را به بیمارستان برساند. یکی از همسایهها تصادفا پزشک بوده و همانجا به دوستانشان گفته همه شریانهای او احتمالا به واسطه شلیک از نزدیک پاره شده. یکی از دوستان بهنام او را به بیمارستان رساند، اما او قبل از رسیدن به بیمارستان در ماشین تمام کرده بود.»
در بیمارستان پورسینای رشت
بیتا لایقپور حوالی ساعت ده شب با تلفن برادر بزرگترش از فاجعه مطلع میشود: «داداش بزرگم زنگ زد و گفت بهنام را با تیر زدند. چند ثانیه بعد هنوز من خبر را هضم نکردم همسر برادرم زنگ زد و گفت همه چیز تمام شده و بهنام رفته است. من وقتی به بیمارستان پورسینای رشت رسیدم قیامتی بود نگفتنی. بدن برادرم هنوز گرم بود که تحویل سردخانهاش دادند. سردخانهای که انقدر آن شب پر بود که بهنام را روی زمین خوابانده بودند. من گفتم این همه آدم شاید اشتباه شده باشد. من باور نداشتم که کشته شده. گفتم یک نشانه بدهید که بهنام جان من اینجاست. مسوول سردخانه گفت تمام بدنش تتو دارد. فرو ریختم. فهمیدم خودش است. مادرم نمیدانست. برادرم و من زیپ کاور بهنام را باز کردیم. دماغ و دهانش خونریزی وحشتناک کرده بود. از زیر گونه تا تمام تنش، روی سینه و شکمش پر از ساچمه و تیر بود. اصلا نمیتوانستیم بشماریم چه تعداد ساچمه خورده. برادرم آبکش شده بود.»
آغاز تهدید و ارعاب خانواده
در خبرهای اولیه خانوادههای جانباختگان از تهدید نهادهای امنیتی و اعمال فشار برای پذیرش هر عاملی جز شلیک مستقیم تیر، برای گواهی مرگ خبر داده بودند. اتفاقی که تازگی نداشته و درباره جانباختگان اعتراضات در دورههای دیگر نیز تکرار شده بود.
خانواده بهنام لایقپور ساعاتی بعد از فاجعه کشتهشدن او با حضور ماموران امنیتی مواجه میشوند. خواهرش میگوید: «ساعت سه و نیم بامداد بود. دو مرد تنومند با ریش آمدند و گفتند آمدهایم بهنام را ببریم. پرسیدم کجا؟ گفتند ما عوامل بیمارستانیم مگر نمیخواهید کارهایش زودتر انجام شود. گفتم شما درباره ما چی فکر کردید؟ نشستم جلوی در سردخانه و اجازه ندادم وارد شوند. گفتم اگر میخواهی بهنام را ببری من را هم بکش هر دویمان را با هم ببر. آمدند با من گلاویز شوند که دوستانمان مداخله کردند. همین شد که تهدیدها آغاز شد.»
مردانی که برای بردن پیکر بهنام آمده بودند دست خالی باز میگردند، اما روند تحویل پیکر به خانواده لایقپور تا عصر روز شنبه۳مهر به درازا میکشد: «شنبه عصر هم پیکر را به ما تحویل ندادند. بردند پزشکی قانونی. گفتند باید ببینیم علت مرگ چیست؟ با آنهمه گلوله که توی تن برادرم بود وقتی موقع خاکسپاری پیکرش را دیدیم سرش دور تا دور بخیه داشت. سینه بهنام تا زیر ناف بخیه داشت. خدا برای هیچ کسی نخواهد که عزیزش را اینطور ببیند.»
بعد از کالبدشکافی پیکر بهنام لایقپور تحویل سردخانه باغرضوان رشت میشود. خواهر بهنام میگوید آنجا دیگر تهدیدها علنی شد: «گفتند تنها به این شرط که در سکوت مطلق و با حداقل حضور افراد خاکسپاری را انجام بدهید او را به شما تحویل میدهیم، وگرنه ما خاکسپاری را انجام میدهیم بعد به شما میگوییم کجا خوابیده. ما فقط برای اینکه بهنام را بگیریم ساکت ماندیم و فقط افراد نزدیک در مراسم بودند. همان وقت هم در محاصره لباسشخصیها بودیم. برای مراسم روز سوم هم که ما به فامیل اطلاع دادیم زمان و مکان مراسم کجاست، گفتند تا قبل از ده و نیم صبح باید مراسم تمام شود.»
بیتا لایقپور با بغض ادامه میدهد: «از آن روز تا حالا نفس راحت نکشیدهایم. همه جا ماموران اطلاعاتی هستند. ما هر شب میآییم به بهنام سر میزنیم. توی باغ رضوان مامورها هستند، پایین خانه مادرم مامورها هستند. حتی آن روز من از پنجره اتاق بهنام بیرون را نگاه میکردم دونفرشان رد شدند و همینطور چشم در چشم من بلند شعار دادند وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد.»
هفتمین روز سوگواری خانواده لایقپور هم با هشدار و تهدید میگذرد: «رفتیم برای مراسم روز هفتم صندلی بگیریم، از همان دفتر گفتند مراقب باشید اینجا پر از مامور اطلاعاتی است. فیلم عزاداری روز خاکسپاری و سوم پخش شده و اینها منتظر بهانهاند که شما را ببرند. برادر بزرگم گفت از بهنام عزیزتر چه داشتیم برای از دست دادن؟ گفتند اینها با خانواده اذیتت میکنند، خواهرت و همسرت را میبرند. موقع مراسم هم مادرم روسریاش را برداشت و شروع کرد به شعار دادن، چهار پنج تا لباس شخصی درست مثل لحظهای که قبل از دویدن نیم خیز میشوید، از چهار طرف حاضر بودند که اگر شعارها زیاد شد بریزند و ببرند. ما خودداری کردیم که برای اقوام و دوستانی که آمده بودند مشکلی پیش نیاید آنها هم وقتی دیدند فقط مادرم دارد عزاداری میکند اقدامی نکردند.»
بیتا لایقپور دوباره تکرار میکند: «ما ترسی نداریم. گاهی به من میگویند تلفنت شنود میشود حرف نزن. من اتفاقا میخواهم داد بزنم که بشنوند. بهنام جان ما برای تک تک خواستههایی که داشتیم، برای اینکه یک روزی همه ما بتوانیم راحت و آزاد زندگی کنیم رفت. مادرم مدام نگران بود و میگفت نروی تجمع. بهنام تلفنش را از دسترس خارج میکرد به مادرم میگفت جایی بودم که آنتن نمیداد. جانش را هم برای رهایی داد. ما هم نمیترسیم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر