۱۱ بهمن ۱۴۰۱ بود که «حسن کرمی»، فرمانده یگانهای ویژه فراجا در گفتوگو با روزنامه «همشهری» و در پاسخ به سوال شلیک عمدی به نقاط حساس، مثل چشم و سر معترضان، به «حرفهای» و «با مهارت» بودن نیروهای یگان ویژه پرداخت و از اساس هرگونه آسیب عمدی را رد و از سلاحهای غیر کُشنده صحبت کرد.
«ایرانوایر» پیشتر در گزارشی نوشت طبق اسنادی که در اختیار دارد، نیروهای سرکوب، معترضان را به شکل نظاممند در سراسر ایران هدف قرار دادهاند. پیشتر هم چند تن از پزشکان خبر داده بودند بیشتر آسیبها از سوی نیروهای سرکوب، به ناحیه سر، چشم و اندام جنسی معترضان بودهاند.
***
«شاید این اسلحهای که با آن به ما شلیک کردند، ما را نکُشت ولی وقتی چشم جوانی ۲۰ ساله از بین میرود، آیندهاش چه خواهد شد؟ این مساله کم از جنایت و مرگ ندارد. اگر ضارب را ببینم، از او میپرسم چرا و در ازای چه این کار را کردی؟ الان خوشحالی که من و صدها نفر بدتر از من، چشمهایمان را از دست دادهایم؟ دغدغه دیگری نداری، فقط مشکل تو چشم من بود؟»
به هفته اول اعتراضات برگردیم؛ استان چهارمحال و بختیاری.
هنوز مهر ماه بود؛ هفته نخست اعتراضات. ساعت هفت شب شده بود. مثل دو سه شب پیش که مردم معترض به قتل «مهسا [ژینا] امینی» به خیابانها آمده بودند، معترضان در یکی از شهرستانهای استان چهارمحال و بختیاری هم به خیابان آمدند. ترافیک سنگین بود. معترضان در تعداد اندک و پراکنده در یک سمت بلوار جمع شده بودند و شعارهایی هم به گوش میرسید.
«مصطفی» ۳۱ ساله است. او به روایت خودش، در آن جمع معترضان، بزرگسالترین بود. میگوید پسرها سعی میکردند دخترها را در پوشش خود قرار دهند: «جمعیت هنوز اندک بود که نیروهای سرکوب سر رسیدند. موتورسوارها و نیروهای پیاده از دو طرف بلوار به سمت ما میآمدند. تعدادشان زیاد بود. شروع کردند به شلیک. خیلی از ما ساچمه خوردیم. همزمان، گاز اشکآور هم شلیک میکردند. شاید با دو تا شلیک هوایی، آن جمع پراکنده میشد اما نیروهای سرکوب ما را هدف گرفته بودند. انگار بازی کامپیوتری بود!»
مصطفی برای پناه گرفتن در کوچهپسکوچهها، باید از بلوار میگذشت. وقتی از عرض بلوار رد میشد، نیروهای سرکوب شروع به شلیک کردند.
او حالا دستکم ۵۰ ساچمه در بدن خود دارد؛ سه تا در ناحیه سر که یکی از آنها چشم او را شکافت و از کره چشم هم رد شد، بقیه از گردن به پایین: «وقتی عرض بلوار را رد میشدم، ساچمههایی را که به تنم برخورد میکردند، حس میکردم تا یک دفعه چشمانم ندیدند. ساچمه به چشم چپم خورد اما چشم راستم هم همانوقت دید را از دست داد. کف دستم پر از خون شده بود.»
مصطفی خودش را از عرض بلوار، میان ساچمههای سرکوبگران رد میکند. سرکوبگران گلولههای ساچمهای و گاز اشکآور شلیک میکردند. مصطفی میان دود و خون، به کوچهای در طرف مقابل بلوار پناه میبرد. دختری در سنین نوجوانی آنجا پناه گرفته بود. مصطفی به دختر نزدیک میشود و میگوید: «ببین چشمم چی شده!»
دختر برمیگردد: «این صحنه را هیچوقت یادم نمیرود که ترس در چشمان یک کودک چهطور است. دختر چنان کم سنوسال بود که دچار شوک شد.»
همان زمان یکی از ساکنان آن محله و کوچه در ساختمان را به روی معترضان باز میکند. مصطفی هم به داخل خانه میرود و همزمان با تقریبا ۱۰ نفر دیگر که گلوله خورده بودند، روبهرو میشود. تعدادی از آنها از ناحیه چشم ساچمه خورده بودند: «اکثر معترضان، دخترهای نوجوان بودند. اصلا نیاز به شلیک مستقیم به معترضان نبود اما وقتی نیروهای سرکوب رسیدند، به قدری وحشتناک از دو طرف شلیک میکردند که میتوانم بگویم همان جمعیت اندک را منهدم کردند. بچهها واقعا ترسیده بودند.»
بیشتر از سه ماه از آن شب میگذرد. چشم چپ مصطفی همانشب در همانجا ماند: «شاید به نظر مساله ساده و کوچکی به نظر بیاید اما من حتی برای یک خط ریش زدن ساده هم با مشکل روبهرو هستم. خط ریش هم برایم معضل شده است و باید از دیگران کمک بگیرم. سمت چپ را نمیبینم. من رانندگی هم میکنم اما آینه سمت راننده را نمیتوانم ببینم. رانندگی برایم سخت و خطرناک شده است. من از کار خودم پشیمان نیستم اما هر بار جلوی آینه میروم، مدام [از ضارب] میپرسم، آیا واقعا ارزشش را داشت؟ به خاطر دو تا شعار؟»
از شهرستان و شهرهای کوچک صحبت میکنیم که آدمها همدیگر را میشناسند. مصطفی به خاطر مسایل امنیتی که احتمالش را میداد، شب به بیمارستان مراجعه نمیکند. تمام شب را با قطرههای بیحسی سر میکند و صبح به یکی از شهرستانها میرود و درمان را آغاز میکند.
پزشک به او گفته بود ساچمه از چشم رد شده و پشت چشم او باقی مانده است. حالا در ناحیه سر، دو ساچمه دیگر در چانه و زیر چانهاش دارد.
مدارک پزشکی چه میگویند؟
دکتر «روزبه اسفندیاری»، پزشک سابق اورژانس تهران و پژوهشگر پزشکی هستهای مستندات پزشکی مصطفی را مورد مطالعه قرار داده است. او میگوید: «ساچمه از چشم چپ و سمت بینی وارد شده و به داخلیترین لایهها نفوذ کرده است. برای او سونوگرافی انجام و تشخیص داده شده که احتمال جدا شدن رتین [شبکیه] وجود ندارد. اما تشخیص بینایی مصدوم، چهار از ۱۰ بوده است؛ یعنی بینایی به شدت کاهش پیدا کرده بود. در گزارش پزشک معالج هم آمده است که پارگی مشیمیه و همچنین لایههای میانی و داخلی که مهمترین رتین یا همان شبکیه است، به چشم میخورد. احتمال زیاد بخواهند ساچمه را در بیاورند.»
نخستین پزشکی که با کمترین امکانات مصطفی را معاینه کرده، به او گفته بود کاری نمیتوان کرد و باید منتظر گذر زمان ماند اما مصطفی به چندین شهر بزرگ مراجعه میکند تا بلکه بتواند بینایی چشم خود را بهبود بخشد.
به او گفتهاند به خاطر این ساچمه، ممکن است حفرهای که در چشمش ایجاد شده است، هیچوقت ترمیم نشود. این جوان همچنان تحت درمان قرار دارد.
میدان جنگ یکطرفه؛ دو بار ساچمه خوردم
آخرین بار، همین باری بود که در اعتراضات سراسری، چشم خود را از دست داد. اما نخستین بار به اردیبهشت سال جاری برمیگردد؛ وقتی شهرهای مختلف استان چهارمحال و بختیاری در اعتراض به وضعیت نفسگیر معیشت، شاهد تجمعات بودند.
مصطفی به اردیبهشت برمیگردد: «در شهر ما خیلی از معترضان حین اعتراضات آسیب دیدند. خیلی از معترضان هنوز ساچمهها را در بدن خود دارند. تن من هم در آن اعتراضات ساچمه خورد. از پشت سرم تا پایین پاهایم پر از ساچمه بود. ساچمهها را جاهای حساس در آوردم اما با بقیه زندگی میکنم؛ مثل همینها که در صورت و تنم از این اعتراضات هستند و وقتی دستی به صورتم میکشم، لمسشان میکنم.»
مصطفی بعد از آسیب دیدن چشمش، باز هم در تظاهرات و تجمعات شرکت میکرد: «به هیچوجه نمیترسیدم. من هدف و اعتقاد دارم. چشم خود را هم در این راه دادم. مهم بود ولی نه آنقدر که عقب بکشم. خیلی از بچهها جانشان را از دست دادند. مبارزه را وظیفه خودم میدانم. باز هم خواهم رفت. هر کاری هم بتوانم برای دادخواهی و عدالت انجام دهم، با جان و دلم انجام خواهم داد. این جنگ یک طرفه بود.»
جنگ یک طرفه اصطلاحی است که از بسیاری معترضان شنیده میشود؛ معترضانی که بیسلاح، با فریادهای آزادیخواهی در خیابان تن و جان سپر کردند در مقابل سرکوبگران مسلح. حالا صدها نفر از آنها دیگر نیستند اما آنها که چشمانشان را از دست دادهاند، سندهای زنده این جنایت هستند.
بازی کامپیوتری به قیمت جان؛ جوایز سرکوبگران
در روایتهای آسیب دیدههای اعتراضات اخیر از نحوه شلیک سرکوبگران به معترضان، شباهت توصیفی است که با بازیهای کامپیوتری دارند. برخی از آنها به صراحت میگویند: «انگار وسط بازی کامپیوتری هستیم. ما برای سرکوبگران دشمن هستیم که به راحتی ما را هدف قرار میدهند.» شاید مثل آنچه بر سر مصطفی آمد.
در عینحال، در دورههای مختلف سرکوب، همواره بحث بر سر جوایز و پاداشهایی بوده است که نیروهای سرکوب در ازای آسیب یا جان ستاندن از معترضان، از آن خود کردهاند و در نهایت هم یک فرمانده نیروی انتظامی یا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به میان آمده و همهچیز را تکذیب کرده است؛ مثل همان کاری که این بار حسن کرمی انجام داد.
«ایرانوایر» با یک مامور سابق نیروی انتظامی در اینباره گفتوگو کرده است. این فرد که به خاطر امنیت او، هویتش محفوظ است، میگوید: «زمانی که گاردهای یگانهای امداد و ویژه به ماموریت اعزام میشوند، طبق چارت سازمانی، هر کدام وظیفه خود را میدانند. هرکس هر سلاحی دارد، شمارهاش و اینکه دست چه کسی است، ثبت میشود. تعداد فشنگهایی هم که هر شخصی در اختیار دارد، مشخص است. هرکس کمترین مهمات را به مقر برگرداند، با ذوق و شوق تعریف میکند و مراتب بالاتر از او تقدیر و تشویق به عمل میآورند و به او پاداش میدهند.»
پیش از پرداختن به پاداش، لازم به یادآوری است که نیروهای یگان امداد یک مرتبه پایینتر از یگان ویژه هستند؛ همانهایی که پوتین به پا دارند و لباسهای یشمی بر تن. آنها معمولا برای درگیریهای جزیی وارد عملیات میشوند.
اما پاداش کور کردن یا کشتن معترضان چهقدر است؟ به گفته این مامور سابق نیروی انتظامی، تشویق میتواند در حد بن ۵۰۰ هزار تومانی برنج یا کارت هدیه ۲۰۰ هزار تومانی باشد: «رقمها به یک میلیون در ماه هم نمیرسند.»
در خصوص اعتراضات سراسری اخیر و سازماندهی نیروهای سرکوب، این فرد میگوید در گذشته هم به این شکل بوده است که از «اوباش» محلهها برای سرکوب دیگران استفاده میکردهاند؛ مثل همانچیزی که سردار «حسین همدانی» پیش از مرگ خود گفته بود که از میان «اراذل و اوباش» محلهها، چندین گروه را سازماندهی کرده و به کار سرکوب گماشته بودند: «اما مساله فقط این نیست، در شهرستانها نمیتوانند از هممحلهایها استفاده کنند. این مساله مختص کلانشهرها است. در شهرهای کوچک، همه ماموران یکدیگر را میشناسند. در شهرهای کوچک، جابهجایی نیروهای سرکوب انجام شد؛ یعنی از شمال به جنوب و از شرق به غرب، نیروها را جابهجا کردند تا بتوانند سرکوب وحشیانهتری انجام دهند. به هر حال هرکسی ممکن است فکر کند که فلان شخصی که هدف گلوله قرار داده، ممکن است فردا با مادرش چشم در چشم شود. اما با جابهجایی نیروها، این مشکل برطرف میشود.»
از سوی دیگر، به گفته مامور سابق نیروی انتظامی، فرماندهان یگان ویژه همواره از میان افرادی انتخاب میشوند که از دیگر استانها هستند: «به اینگونه میتوانند برخورد خشن و وحشیانهای را دامن بزنند.»
برخوردهای خشن و وحشیانهای که این فرد میگوید، در کنار روایتهای مصدومان اعتراضات سراسری اخیر، حکایت جنایتی هستند که پیشتر شرح دادهایم؛ هم گسترده در نقاط مختلف اعمال شده، هم ماموران و مقامات از آنها آگاهی داشته و هم نظاممند رخ دادهاند؛ جنایت علیه بشریت.
ثبت نظر