close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

چشم‌هایش؛ هلیا بابایی؛ صداپیشه‌ای که عاشق حیوانات است

۱۵ اسفند ۱۴۰۱
آیدا قجر
خواندن در ۶ دقیقه
هلیا بابایی یکی از افرادی است که در اعتراضات سراسری در استان اصفهان، چشمش هدف سرکوبگران قرار گرفت
هلیا بابایی یکی از افرادی است که در اعتراضات سراسری در استان اصفهان، چشمش هدف سرکوبگران قرار گرفت
نوری به سمت هلی پرتاب شد؛ یک نور زرد مایل به سفید. صدای خودش بود که در پاساژ پیچید: «کور شدم بابا.»
نوری به سمت هلی پرتاب شد؛ یک نور زرد مایل به سفید. صدای خودش بود که در پاساژ پیچید: «کور شدم بابا.»
تالاب‌گردی و پیدا کردن تالاب‌هایی که حتی نامی از آن‌ها به گوش نمی‌رسد، مگر در ویرانی‌های به‌بار آمده در ایران، یکی ازسرگرمی‌های هلی است. در آخر هم تالابی پیدا کردند که پر از پرنده بود و برای همین با دوستانش نام آن را «تالاب هلیا» گذاشتند
تالاب‌گردی و پیدا کردن تالاب‌هایی که حتی نامی از آن‌ها به گوش نمی‌رسد، مگر در ویرانی‌های به‌بار آمده در ایران، یکی ازسرگرمی‌های هلی است. در آخر هم تالابی پیدا کردند که پر از پرنده بود و برای همین با دوستانش نام آن را «تالاب هلیا» گذاشتند

نامش «هلیا بابایی» است و «هلی» صدایش می‌کنند. تار می‌نوازد، طبیعت‌گردی می‌کند، عاشق دنیای حیوانات و مخصوصا پرنده‌ها است. گوینده و صداپیشه است. شاید، یک صبح بهاری، برایتان شعر خوانده باشد. 

هلیا یکی از آسیب‌دیدگان از ناحیه چشم در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در استان «اصفهان» است که او را می‌توان از لابه‌لای پست‌ها و نوشته‌هایش پیدا کرد، دید و شنید.  

تحقیقات «ایران‌وایر» پیرامون نابینا کردن شهروندان در اعتراضات سراسری در پی کشته شدن «مهسا [ژینا] امینی»، و ثبت روایت‌های گوناگون از قربانیان، بیانگر طرحی هدفمند برای شلیک به چشم‌های معترضان است که در گزارشی توضیح داده‌ایم چه‌طور مصداق «جنایت علیه بشریت» به‌حساب می‌آید. 

***

«سلام. هلی هستم. پرنده‌نگر. عاشق حیات وحش و دامپزشکی‌ش. نیمه فعال محیط زیست. نوازنده. گوینده. دنسر [رقصنده] سالسا.»

خودش را این‌گونه در صفحه اینستاگرامش معرفی می‌‌کند. اما وقتی گذری در پست‌ها و نوشته‌هایش داشته باشیم، تمامی این ویژگی‌ها را درمی‌یابیم. مثل وقتی که روی صندلی میان دیوارکاری‌ها نشسته است، پابند به پا دارد و دامنی نُت‌نگاری شده، و قطعه «شهرآشوب» را می‌نوازد

 

روایت خون؛ شلیک مستقیم از فاصله دو سه متری 

نخستین روز از دی بود که هلی در صفحه اینستاگرامش، آن شب خونین را روایت کرد. چند روز پیش از کشیدن بخیه‌های قرنیه‌اش نوشت که هنوز معلوم نیست چشم آسیب‌دیده‌اش مثل قبل از شلیک بشود یا نه. 

چهارم آبان بود: «نرده‌های پاساژ رو کشیده بودن. مردم داشتن از آدم فضایی‌های خون‌خوار با لباس‌های ارتشی فرار می‌کردن. داشتم به صحبت‌های آقایی که ساچمه از کنار پاش رد شده بود گوش می‌کردم و تصور می‌کردم ساچمه خوردن چه جوریه، مثل صحنه‌های فیلم‌های اکشن که طرف تیر می‌خوره، پخش زمین می‌شه؟ همه‌چیز آروم بود، رومو کردم به طرف نرده‌ها، یه آدم فضایی با قد و هیکل متوسط و لباس ارتشی روشن، پشت نرده‌ها بود. من جلوتر از همه ایستاده بودم. فکر کنم دو سه متر باهاش فاصله داشتم. نتونستم صورتشو ببینم چون شاتگان رو از لابه‌لای نرده‌های سبز پاساژ گرفته بود جلوی صورتش، درست روبه‌روی صورت من. همونی که خداش کریم و رحیم بود. همونی که حسینش مظلوم بود… و بنگ.» 

نوری به سمت هلی پرتاب شد؛ یک نور زرد مایل به سفید. شدت شلیک به‌قدری شدید بود که خودش نوشته است چشمش را احساس نمی‌کرد، یا شاید هم به قول خودش «بیشتر از همیشه حس می‌کردم.» افتاد کف سرامیک‌های سرد پاساژ. 

نخستین کاری که کرد، دست بردن به گردنبندش بود. گردنبندی که در آن نوشته بود: «شجاع باش» و اولین صدایی هم که شنید، صدای خودش بود که در پاساژ پیچید: «کور شدم بابا.» 

ترسیده بود که دیگر نتواند پرنده‌ها و طبیعت را ببیند. 

پدر هلی همراه او بود و به کمکش رسید. زیر کتفش را گرفت و در همهمه مردمی که در پاساژ از سرکوب نیروهای سرکوبگر پناه گرفته بودند، هلی را به دستشویی برد تا صورتش را بشوید. هلی نمی‌خواست به آینه نگاه کند. می‌ترسید: «می‌ترسیدم خیلی بد شده باشه. ولی چند لحظه‌ کوتاه دیدم، خوشبختانه هیچی از صورتم پیدا نبود. همه‌اش خون بود، آخه اون شب، خون جلوی چشم خیلیا رو گرفته بود.» 

 

بیمارستان؛ اگر خونی قرار است از مردم بچکد، خون من هم باشد 

او را در یک پراید مشکی گذاشتند. هلی هیچ‌وقت صورت مردی را که به کمک شتافته بود ندید. تا بیمارستان بیست دقیقه راه داشتند. چشم، لب، کتف و قفسه سینه‌اش می‌سوخت. 

در آن شب، هلی به کویید هم مبتلا بود و با هر سرفه، خرده‌های شیشه عینکش تکان می‌خورد و قرنیه‌اش را بیش از پیش زخمی می‌کرد. 

دست پدرش را گرفت و با یک حس رضایتی ساکت ماند: «اگر قراره قطره‌ای خون از این مردم بچکه، باید خون منم باشه.» 

چشم‌هایش؛ هلیا بابایی؛ صداپیشه‌ای که عاشق حیوانات است

 

یک سال پیش؛ روز جهانی زن 

از پشت پنجره‌ای تاریک در شب، میان نور خانه، زن و مردی با موزیک تانگو می‌رقصند و صدای هلی در گوش می‌پیچد: «کسی چه می‌داند؟ شاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می‌رقصد، یا پیانو می‌زند و آواز می‌خواند و جلوی جنگ جهانی بعدی را می‌گیرد.» 

این پست اینستاگرام هلی در هشت مارس سال گذشته است. او در توضیح این کلیپ نوشته است: «به مناسبت روز جهانی زن، نوش گوش‌هاتون. در ضمن تویی که این روز رو نرفتی تبریک بگی، برو تو اتاقت به کارهای زشتت فکر کن و خجالت بکش، اوف بر تو.» 

هیچ‌کس اما نمی‌دانست که یک سال بعد، در آستانه روز جهانی زن، یکی از چشم‌های گوینده آن شعر بر رقص تانگو، در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ آسیب جدی می‌بیند. 

هلیا صدا پیشه است. همین سال گذشته به او تقدیرنامه دادند  که «صدا پیشه محترم، ترنم روح‌انگیز صدای شما چنان به گوش جان مردمان و اهالی صدای این سرزمین خوش نشسته است که به‌عنوان اثر برگزیده مرحله دوم مسابقه صدای کتاب، شایسته‌اش دانسته‌اند.» 

چشم‌هایش؛ هلیا بابایی؛ صداپیشه‌ای که عاشق حیوانات است

هلیا بابایی یکی از صدها دختر و پسر شایسته ایران است که در سرکوب خشونت‌بار اعتراضات سراسری امسال، به چشم آن‌ها مستقیم و هدفمند شلیک کردند. اگر چشم آن‌ها را گرفتند، اما صدای‌شان بلندتر از هر فریادی شد. 

 

از پرواز تا پیروز 

استوری‌های اینستاگرامش پر از انواع پرندگان و صدای‌شان میان درختان طبیعت است. انگار پرنده‌ها و پرواز برایش تمایز دیگری دارد. او به طبیعت‌گردی هم مشغول بوده است؛ مثل هر جوان دیگری که در سال‌های اخیر قدم به طبیعت گذاشت تا زندگی را میان تاریکی‌های جهان کشف کند. 

تالاب‌گردی و پیدا کردن تالاب‌هایی که حتی نامی از آن‌ها به گوش نمی‌رسد، مگر در ویرانی‌های به‌بار آمده در ایران، یکی ازسرگرمی‌های هلی است. در آخر هم تالابی پیدا کردند که پر از پرنده بود و برای همین با دوستانش نام آن را «تالاب هلیا» گذاشتند. 

چشم‌هایش؛ هلیا بابایی؛ صداپیشه‌ای که عاشق حیوانات است

عشق او به پرندگان و حیات حیوانات آن‌قدر قوی است که از زمان نوشتن روایت آن شب خونین تا وقتی «پیروز» جان سپرد، پستی در اینستاگرامش نگذاشته بود. پس از مرگ پیروز [آخرین گونه یوزپلنگ ایرانی] بود که تار به دست گرفت، روی تخت نشست و برای آن یوز تلف شده نواخت و خواند: «ای نامت در دل و جان به هر زبان جاری است.» 

او خطاب به پیروز در این پست نوشت: «من خیلی ناراحتم که نمی‌تونم کاری برای موجودات مظلومی مثل تو و امثال تو بکنم. نهایت تلاشم این بود برم چشم و لبمو ناقص کنم تا بلکه ایران جای بهتری براتون بشه و باز هم می‌رم.» 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ویدیو

پشت صحنه گزارش «حسین ثوری: دوران رئیسی فشار روی من بیشتر شد،...

۱۴ اسفند ۱۴۰۱
خواندن در ۱ دقیقه
پشت صحنه گزارش «حسین ثوری: دوران رئیسی فشار روی من بیشتر شد، چون بلوچ بودم»