close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

شهرزاد بهشتیان: می خواهم در ایران آواز بخوانم، می‌خواهم شنیده شوم

۱۷ اسفند ۱۳۹۶
نیوشا صارمی
خواندن در ۸ دقیقه
شهرزاد بهشتیان در دانشکده‌ی هنرهای زیبا، دانشگاه تهران موسیقی خوانده و کارشناس نوازندگی ساز جهانی با ساز ویلنسل است عکس از حمید نجفی راد
شهرزاد بهشتیان در دانشکده‌ی هنرهای زیبا، دانشگاه تهران موسیقی خوانده و کارشناس نوازندگی ساز جهانی با ساز ویلنسل است عکس از حمید نجفی راد
شهرزاد بهشتیان٬ آوازخوانی که از۶ سالگی خواندن  را شروع کرد و  حالا ۳۳ ساله است. عکس از شیرین خیری
شهرزاد بهشتیان٬ آوازخوانی که از۶ سالگی خواندن  را شروع کرد و  حالا ۳۳ ساله است. عکس از شیرین خیری

هواداران خودش را دارد؛ آن‌هایی که هزاران بار در «ساندکلاد»(Soundcloud) و «یوتیوب» به صدایش گوش داده‌اند و لابد زیر لب با او خواند‌ه‌اند «هان به یاد آر آن شب اردیبهشت، آن شب که بر شکرش توان صد یاس نوشت» یا از تصور جمعه‌ شیرینی که او برایشان ترسیم کرده، حظ برده‌اند: «یه جمعه بهاری تو کوچه کناری...».
اما شاید همه آن ها ندانند که خواننده این شعرها، همان صاحب صدای «صدف» در تبلیغات «داروگر» و ده‌ها سرود کودکانه و پیام بازرگانی دیگر است: «قوری‌ قوری‌ جون گل کاشتی، هر چی می‌خواستم، داشتی».

«شهرزاد بهشتیان»، آوازخوانی که ازشش سالگی خواندن را شروع کرد، حالا ۳۳ ساله است. او در «دانشکده‌ هنرهای زیبا» «دانشگاه تهران» موسیقی خوانده و کارشناس نوازندگی ساز جهانی با ساز ویلنسل است. شهرزاد کارشناسی ارشد خود را در رشته‌ آهنگ‌سازی همان دانشکده نیمه‌تمام گذاشت و راهی سالزبورگ اتریش شد. در «دانشکده ارف »  «دانشگاه موتزارتیوم» این شهر رقص و موسیقی را ادامه داد و بعد از فارغ‌التحصیلی، به ایران برگشت؛ به جایی که صدایش در رسانه‌ها و تریبون‌های رسمی جایی ندارند و «غیرمجاز» است. او ۱۳ترانه را خوانده و در ساندکلود منتشر کرده است، موسیقی تدریس می‌کند و آرزویش ساده است: «شرایط برابر؛ بستر عادلانه‌ فعالیت و ارایه کار. فرصت این‌که من در این بستر عادلانه، عیان کار کنم، شنیده بشوم، مورد قضاوت حرفه‌ای قرار بگیرم و همین‌ها برایم انگیزه و پویایی بشوند برای طی کردن مسیری که با علاقه انتخابش کردم و گرفتار تردید بیهودگی آن نشوم.»

 

عشق به موسیقی چه زمانی در شما شکل گرفت؟

  • من از سن خیلی کم در دنیای موسیقی و فضای موسیقایی بودم. از همان سن آموزش‌های ابتدایی موسیقی را داشتم. هم برادرم و هم مادرم موسیقی کار می‌کردند و به واسطه‌ همکاری‌ مادر و پدرم در محیط آموزشگاهی موسیقی، همیشه در آن فضا بودم. برای همین هیچ‌وقت برای من موسیقی جدا از زندگی نبوده است؛ یا دست‌کم من به یاد نمی‌آورم. همیشه از ابزارم بوده است انگار. شکل علاقه‌ام به موسیقی، شکلی برآمده از مواجهه‌ آنی با پدیده‌ای نیست، شکل علاقه‌ای است که آدمی زاد به خانواده دارد یا خانه. علاقه به همراهی که همواره داشته‌ای و شبیه به همان شکل از علاقه، در روند زمان تغییرات زیادی کرده، فراز و نشیب داشته، عمق پیدا کرده و جدی‌تر شده.

کی شروع به خواندن کردی؟

  • شش ساله بودم که در کلاسی که هم‌نوازی می‌کردیم و کلاس اُرف بود، از طرف معلم کلاس به عنوان تک‌خوان انتخاب شدم برای یک اجرا در «فرهنگ‎سرای بهمن» [آن‌وقت‌ها تازه تاسیس شده بود]به مدیریت وقت آقای «غریب‌پور». در واقع، این نقطه‌ شروع کار من به عنوان تک‌خوان و خواننده کودک بود. بعد از آن اجرا، این روند ادامه پیدا کرد و در گروه‌ها و اجراهای دیگر تک‌خوان بودم. بعد ضبط کارهای کودک شروع شد برای آهنگ‌سازان مختلف صداوسیما و بعدتر جاهای دیگر.

 

در خانواده‌ای که آن را توصیف کردی، بعید به نظر می‌رسد به عنوان یک زن محدودیتی را تجربه کرده باشی. چه وقت با این واقعیت مواجه شدی که به عنوان یک زن در حوزه‌ موسیقی با تبعیض و سانسور روبه رو هستی؟

  • از ۱۳ یا ۱۴ سالگی این حرف را زیاد شنیدم که «دیگه کم‌کم نمی‌تونی بخونی». کم‌کم ایرادهایی که به سن خواننده گرفته می‌شد، توسط حراست و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شروع شد. تا مدت‌ها -گمانم تا ۱۶ سالگی- من را به عنوان خواننده‌ خردسال معرفی می‌کردند و سِنَم را زیر «سن تکلیف» می‌گفتند. یادم است یکی از آهنگ‌سازان صداوسیما یک‌ بار تعریف می‌کرد از فردی در بخش صدور مجوز پخش کار که وقتی در پاسخ به ایراد «تک‌خوانی خانم» به او گفتند این خواننده خردسال است، گفته یود «بابا ۱۰ سال است که می‌گویید شهرزاد  خردسال است!» از جایی به بعد، ۱۵یا ۱۶ سالگی، از من خواسته می‌شد که موقع خواندن، لحن و صدایم را کودکانه کنم که اجازه‌ پخش و مجوز گرفته شود. اجراهای صحنه‌ای من بسیار کم و برای مسوولان اجرا، اضطراب‌آور شده بود. در جریان همه‌ این ماجراها، می‌فهمی که حدود فعالیت تو در این حوزه، بیرون از خودت و توسط کسانی دیگر تعیین می‌شود و با بزرگ‌تر شدنت، این محدودیت بیش تر و نمایان‌تر می‌شود.

 

این جا وقتی فهمیدی صدایت دیگر به صورت رسمی جایی در رسانه‌ها و دیگر فضاهای رسمی ندارد، چه کردی؟

  • خب این‌جا و در حدود ۲۰ سالگی دیگر من سابقه و تجربه‌ خوبی در کارم داشتم و حرفه‌ای بودم. شناخته‌شده بودم در بین اهالی کار. بنابراین، هم‌چنان بودند آهنگ‎سازانی که با من کار می‌کردند و اصرار، حمایت و تلاش‌شان بر این بود که کار پیش برود. این‌جا فکر کردم که حالا اندازه‌ای که من می‌توانم کار کنم، همین‌قدر است؛ اما فعلاً! در ابتدای جوانی، آیندۀ دورتر به نظرم گذر از این دوران بود؛ گاه به این امید که جغرافیای من عوض خواهد شد و جهانی کار خواهم کرد و گاه به این امید که اوضاع همین جغرافیا دگرگونه خواهد شد.

 

 چه‌قدر امید داری که روزی بتوانی فعالیت‌ خود را آن‌طور که دوست داری، در ایران دنبال کنی؟

  • این خیلی سوال خطرناکی است برای من چون بعدش خودم را می‌نشاند جلوی خودم و می‌پرسد: «خب، پس حالا چه‌کار می‌خواهی کنی؟» یک روزهایی خیلی ناامیدم، یک روزهایی کمی امیدوار. قطعاً اوضاع این‌طور نمی‌ماند اگر مطالبه و تلاش برای دست‌یابی به مطالباتِ جدی مستمر، پی‏گیرانه و نامیرا باشد. اما گاهی آن‌چنان این متغیرها خودشان دست‌خوش تغییرات می‌شوند که ناامیدی بیش تر می‌اید جلوی چشم. این‌که بتوانم در ایران جوری که دوست دارم کار کنم، شده زیرمجموعه‌ این که باید این حق در ایران به صاحبانش برگردد.

 

به نظر می‌رسد که خوانندگی را بیش‌تر از نوازندگی دوست داری. اگر این محدودیت‌ها نبودند، کجای این عرصه بودی؟ خودت را کجا می‌بینی؟

  • من بین این دو، با خوانندگی اُخت‌ترم. هر دو را دوست دارم و آهنگ‌سازی را بیش از همه. اما همراهی و تجربه‌ام با خوانندگی بیش تر است. راستش نمی‌دانم اگر این محدودیت‌ها نبودند، چه می‌شد. اصلاً بزرگ‌ترین اشکال این محدودیت‌ها همین است. من نمی‌توانم متصور شوم که در شرایط دگرگون و فارغ از این منع‌ها و حدها، فعالیت من در حوزه‌ موسیقی و خوانندگی چه‌طور می‌بود. مدام در این تردیدم که فارغ از این محدودیت ها و آن نگاه ویژه به خوانندگان زن در داخل کشور به عنوان «محرومین»، جایگاه من کجا است. همان‌طور که خیلی از ناکامی‌هایم را برآمده از این شرایط می‌بینم، خیلی وقت‌ها به کامیابی‌ها هم با تردید نگاه می‌کنم که آیا به راستی شایسته‌ آن‌ها هستم یا صرفاً به خاطر جذابیت موضوعِ «زن خواننده محروم» به آن ها دست یافته ام. متوجه منظورم می‌شوی؟ گاهی می‌افتم به این وسواس که مدام دارد به من ترحم می‌شود و اگر «تماشا» می‌شوم، نه برای توانایی‌هایم در حوزه‌ فعالیتم، که برای جذابیت موقعیت حرمانِ اجتماعی است.

 

گفتی خوانندگی را دوست داری؛ الان با این عشق ممنوع چه کار می‌کنی؟ خودت را چه طور تخلیه می‌کنی؟

  • من عشق ممنوعی نمی‌بینم. من در عشق به خواندن ممنوعیتی ندارم، در پرداختن به این عشق هم ممنوعیتی ندارم و دارم کارم را انجام می‌دهم. این ممنوعیت -یا درست‌ترش، محرومیت از این حق- در ارایه و شکل ارایه آن است که اعمال می‌شود. من کار خودم را انجام می‌دهم و تلاش می‌کنم شنیده بشوم. البته که بستر عادلانه‌ای در شکل ارایه ا‌ش ندارم و این خیلی آزاردهنده و لطمه‌زننده و گاه دل‌سردکننده ا‌ست اما در نهایت من در پرداختن به این شیفتگی و ابرازش محدود نیستم و نخواهم بود هرگز.

 

علاوه بر محدودیت‌های قانونی و رسمی، آیا از نظر عرفی و نگاه جامعه هم با دشواری رو به رو بوده‌ای؟

  • من هیچ‌وقت از نظر عرفی و نگاه جامعه احساس محدودیت نکرده‌ام. در واقع، این محدودیت را از آن سو بر خودم تحمیل ندیدم. برای من همیشه عرف و جامعه پذیرا بوده‌اند. دست‌کم من تجربه‌ ناخوشایندی نداشته‌ام تا به حال. به لطف پروژه‌های «کلاس پرنده»، مدتی با تیم خلاقی که از فعالان حوزه‌های مختلف فرهنگ و هنر با تمرکز بر آموزش کودک تشکیل شده بود، چند سفر به مناطق روستایی محروم داشتم و در بخش‌های زیادی از نمایش/داستانی که راوی آن بودم،  آواز می‌خواندم و ساز می‌زدم. در جمع مخاطبین این نمایش/ داستان خیلی وقت‌ها بزرگان روستا که اغلب مذهبی هم هستند، حضور داشتند و همیشه با احترام و حال خوش از من و کارم استقبال می کردند.

 

 حس‌ شما نسبت به تدریس برای بچه‌ها، به ویژه دختربچه‌ها چیست؟ آیا در کلاس پرنده یا در آموزشگاه تاکنون با سوالی درباره محدودیت‌هایشان مواجه شده‌ای؟

  • در تجربه‌ کار با بچه‌های کوچک‌تر، کم تر توجه به این مساله پیش می‌آید. اما در نوجوان‌هایی که با آن‌ها کار کردم، چه بلندمدت و دوره‌ای، چه کوتاه و پروژه‌ای، زمینه برای توجه به این مساله بیش تر است. سوالی پرسیده نمی‌شود اما همه می‌دانیم این ماجرا هست و نیازی به یادآوری مکررش نیست. بیش تر تلاش‌ ما به یادآوری چیزی است که دوست داریم، حق داریم و باید به آن برسیم. ما کار خودمان را می‌کنیم و سعی می‌کنیم پیش برویم. تنها چیزی که من در کار با نوجوانان تاکید می‌کنم، این است که چیزی که دوست دارند را به‌خاطر شرایط عوض نکنند. چیزی که دوست دارند را دنبال کنند و آن‌چنان خوب پیش ببرند که شرایط مجبور(و لازم) بشود که تغییر کند. مهم‌ترین کار من به عنوان معلم در این زمینه این است که حواسم باشد و مراقب باشم شرایط بیرونی هر چه که هست، روی انتخاب و تصمیم بچه‌ها برای دنبال کردن کاری که دوست دارند، تاثیر نگذارند.

 

چه آرزویی برای آینده کار خود داری؟

  • قرار گذاشتم از آرزو پرهیز کنم در این زمینه! شکل حسرت می‌گیرد به خودش و از جان آدم کم می‌کند. ولی چیزی که دوست دارم اتفاق بیفتد، شرایط برابر است؛ بستر عادلانه‌ فعالیت و ارایه کار. فرصتِ این ‌که من در این بستر عادلانه، عیان کار کنم، شنیده شوم، مورد قضاوت حرفه‌ای قرار بگیرم و همین‌ها برایم انگیزه و پویایی بشود برای طی کردن مسیری که با علاقه انتخاب کردم و گرفتار تردید بیهودگی‌ آن نشوم.

 

آیا می خواهی در آخر چیزی اضافه کنی؟

  • دوست دارم یادآوری کنم که یک درخواست گروهی وقتی تبدیل به یک مطالبه‌ جمعی می‌شود که گروه‌های مختلفی با هدف دست‌یابی به آن در کنار هم و در جهت‌ آن تلاش کنند و پی گیر باشند. بازگرداندن حق خواندن زنان به صورت کامل یک درخواست زنانه نیست و نباید تلاش‌ها برای دست‌یابی به آن تنها منحصر به زنان باشد. اگر همه با هم داریم افسوس می‌خوریم، از این قانون غیرمنصفانه همه باید با هم برای رسیدن به شرایط انصاف تلاش کنیم.

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

عکس

زنان ایران‌ زمین

۱۷ اسفند ۱۳۹۶
ایران وایر
زنان ایران‌ زمین