close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

داریوش بایندر: مصدق در آزمون تحکیم دموکراسی ناکام بود

۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آرش عزیزی
خواندن در ۱۷ دقیقه
داریوش بایندر: برداشت‌های نادرست از وقایع سرنوشت ساز در تاریخ معاصر کشورــ و به یقین در ادوار پیش از آن ــ کمیاب نیست.
داریوش بایندر: برداشت‌های نادرست از وقایع سرنوشت ساز در تاریخ معاصر کشورــ و به یقین در ادوار پیش از آن ــ کمیاب نیست.

سایه کمتر واقعه‌ای مثل ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بر سر تاریخ ایران مستدام مانده و از همین رو است که روایت‌های تاریخی در مورد این واقعه، معمولا موضوع روزهستند. امسال هم بحث ۲۸مرداد داغ است و از جمله این سوال دیرین که روند سقوط مصدق تا چه حد بر اثر حرکت آمریکا و بریتانیا بود و تا چه حد کار عوامل داخلی؟

داریوش بایندر از چهره‌هایی است که روایت غالب از کودتای ۲۸ مرداد را به چالش کشیده و اصلا «کودتا» بودن آن ‌را زیر سوال برده است. سابقه او البته نه دانشگاهی که دیپلماتیک است.در سال‌های بلافاصله پس از کودتا،یعنی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی او در تهران و نیویورک در وزارت خارجه خدمت کرده است. در تهران، مسئول قاره آمریکا در وزارت خارجه و مشاور امور خارجه دو نخست‌وزیر بود. از ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۵ در نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل در نیویورک خدمت می‌کرد. از سال ۱۳۵۸ به سازمان ملل پیوست و در دفاتر مختلف آن در سراسر دنیا،از کوالالامپور و داکا تا کینشاسا و پاریس، کار کرده است. مهم‌ترین سمتش احتمالا در اواخر دهه ۱۳۷۰ بود که در میان جنگ کنگو،در این کشور مستقر بود. بایندر پس از بازنشستگی عازم سوئیس شد و سال‌هاست همان‌جا زندگی می‌کند.در سال ۲۰۰۶ کتابی راجع به حافظ نوشت.بالاخره در سال ۲۰۱۰ بود که کتاب جنجالی خود با نام «ایران و سازمان سیا:بازبینی سرنگونی مصدق» را منتشر کرد.کتابی که روایت رسمی را به چالش کشیده بود و با واکنشی عموما منفی از سوی جامعه دانشگاهی اهل تاریخ روبرو شد.آقای بایندر در این گفتگوی کتبی، به پرسش‌های ایران‌وایر در مورد ۲۸ مرداد،پاسخ داده است:

- کتابی که شما در مورد سقوط مصدق نوشتید،معروف است به تجدیدنظرگرایی تاریخی. روایت رایج  پیش از نوشتن کتاب شما چه بود و چه شد که به فکر تجدیدنظر در آن افتادید؟

برداشت‌های نادرست از وقایع سرنوشت ساز در تاریخ معاصر کشورــ و به یقین در ادوار پیش از آن ــ کمیاب نیست. بازبینی روایات رایج از رویدادهای تاریخی، اگر بر مبنای اسناد و شواهد محکم و غیر قابل انکار باشد، نه فقط قابل ایراد نیست، بلکه یک ضرورت ملی و میهنی‌ است. جورج اورول معروف، در جائی یادآور شد:"موثرترین راه برای از بین بردن ملتی، تاریخ زدائی است. یعنی مردم را از درک تاریخ خود محروم کنند و آنان را به انکار واقعیات تاریخ شان بکشانند". کمتر کسی‌ امروز، نزدیک به شصت و پنج سال بعد از واقعه بیست و هشت مرداد 1332،منکر این حقیقت است که سرنگونی دولت ملی‌ دکتر محمد مصدق،مسیر تاریخ ایران را تغییر داد.ولی‌ در آگاهی‌ جمعی ایرانیان این رویداد به شکلی ناگسستنی با دسیسه‌گری بیگانگان گره خورده و نقش نیروهای داخلی در آن نادیده گرفته شده است.

عبارت « کودتای ۲۸مرداد» در فرهنگ سیاسی ایران در زمره مُسلمات تاریخی است. این باور، هر چند از دیدگاه دیگری از به واقعیات نزدیک می‌شود ولی توصیف درستی از آنچه در آ‌ن‌‌ روز رخداد ارائه نمی‌دهد. ما ایرانیان به علت بی‌اعتمادی به خودمان اجازه داده‌ایم که تاریخ ما توسط غربی‌ها نوشته شود. در دانش و فرهیختگی پژوهشگران معتبر خارجی تردید نمی‌کنم ولی تجربه من این بوده که حتی بهترین‌شان در درک جامعه و فرهنگ ما، کاستی‌هائی بروز می‌دهند.

نظریه‌ای که به پیشکسوتی پرفسور مارک گاسیروسکی مورد استقبال بخش وسیعی از پژوهشگران قرار گرفت، بر پایه روایت کرمیت روزولت،عضو بلندپایه سیا است که برای هدایت کودتای آژاکس یعنی به هدف سرنگون کردن دولت مصدق به تهران اعزام شده بود. وی بعد از شکست این کودتا در شب ۲۵ یا ۲۶مرداد، فورا از کشور خارج نشد و در روز واقعه یعنی بیست و هشت مرداد در پایتخت به سر می‌برد.

روایت گاسیروسکی و هم‌فکرانش حاکی از این واقعه این است که رویدادهائی که در آن روز منجر به سرنگونی دولت مصدق شد، از قبل توسط روزولت و مامورین سیا در تهران طراحی و در آن روز هدایت شده بود.بنا بر این روایت،بعد از خروج شاه از کشور، روزولت جماعاتی از دست نشاندگان و گروه‌های جیره بگیر سیا را در شکل و شمایل اعضای حزب توده، برای ایجاد ناامنی‌ به خیابان‌ها گسیل کرد و با توسل به شیوه‌های تبلیغاتی «خاکستری و سیاه» برای القای ترس و ناراحتی به علما و شهروندان عادی و به‌منظور بی‌اعتبار جلوه دادن مصدق و نمایش تسلط حزب توده بر اوضاع، زمینه را برای اجرای فصل دوم توطئه آژاکس آماده کرد.

بر اساس این روایت،عوامل سیا پایتخت را به آشوب کشیدند و با رشوه به روحانیون ارشد تهران آنها را شریک برنامه براندازی خود کردند. در روز موعود یعنی‌ 28مرداد، با پرداخت پول نقد، جماعاتی از مردم پائین شهرو اراذل و اوباش را برای تظاهرات و شورش علیه مصدق به خیابان‌ها آوردند و جداگانه، نظامیان در پادگان‌های اطراف تهران را که با آنان در ارتباط بودند با تانک و تجهیزات روانه شهر کردند. برهمین مصداق، تاریخ‌دان پرسابقه «یرواند آبراهامیان»در نوشته‌های اولیه خود بر این باور بود که طرح آژاکس از ابتدا پیش بینی‌ یک کودتای دوم را در صورت شکست کودتای اول کرده بود.

وقتی کتاب گاسیروسکی و مقالات اساتید فرهیخته آن را خواندم، با سابقه ذهنی که از زیر و رو کردن اسناد آرشیوهای وزارت خارجه امریکا و مطالعه دقیق تاریخچه سری کودتای آژاکس، که در خود سی.آی.َای تنظیم شده و در سال 2000 توسط نیویورک تایمز به خارج نشر کرد، به نظرم مسجل بود که حکایت آنها گویای تمامی واقعیت‌ها نیست.

در رده‌ای کاملا متمایز به داستان سرائی‌ها و خیالبافی‌های نویسنده کتاب "تمام مردان شاه" استفن کینزر برخوردم به وضوح می‌دیدم که تاریخ وطن ما با بی‌ مبالاتی دست خوش تحریف است و بسیاری از هموطنان ندانسته آن را تحسین می‌کنند. این کاستی‌ها و تحریفات انگیزه من در انتشار روایتی دیگر مبتنی بر اسناد با عنوان "ایران و سازمان سیا، بازبینی سرنگونی مصدق" در سال 2010 بود.

- اسناد جدیدی که سازمان سیا منتشر کرده،چه تغییری در دید شما راجع به کودتا ایجاد می‌کنند؟ اصلا اهمیت این اسناد در چیست؟

پیش از اینکه به اسناد جدید سیا بپردازیم، لازم است در چند کلمه عرض کنم که نظریه‌ای که در کتابم ارائه کردم،بر چه مبنائی بود. در تحلیل این واقعه،بر خلاف روایت گاسیریوسکی و همفکرانش، تکیه و تأکید روی عملکرد نیروهای سیاسی داخلی و تاثیر و تأثر این نیروها از یکدیگر و دینامیسمی که برخورد آنها به وجود می‌آورد، قرار داشت.

البته نفوذ و عملکرد قدرت‌های بزرگ در شکل گیری حوادث مهم تاریخ سیاسی ایران در دو قرن نوزده و بیست قابل انکار نیست، به شرط اینکه این تأثیر را در ابعاد واقعی آن ببینیم و از اغراق درباره آن احتراز کنیم. دو فصل از کتابم به ارائه مدارک و شواهی اختصاص داده شده که نشان می‌دهد چرا روایت روزولت در مورد واقعه بیست و هشت مرداد ساختگی و خلاف واقعیت است و این نکته‌ای است که به وضوح در اسناد جدید سیا تائید شده است.

در این میان، مدرکی که گویاتر از همه استنتاجات و تحلیل های قبلی است، سندی است به شماره 285 که در مجموعه اخیر فراس [اسناد وزارت خارجه آمریکا] ارائه شده و اهمیتش از لحاظ تاریخ ارسال آن یعنی "صبح بیست هشت مرداد 1332" است. در دو کلام، این سند مؤید این است که در صبح واقعه روزولت، از حوادثی که در پایتخت در شرف وقوع بود، به کلی بی‌اطلاع بوده است.

دراین پیام روزولت با لحن تلخی از این‌که واشنگتن توصیه‌های قبلی او را در خصوص اهمیت ارسال پیام جانداری از سوی شاه پشت گوش انداخته، گِله کرده و برای روزها و هفته‌های آینده، توصیه‌های دیگری را ارائه کرده است.

مثلا اینکه امریکا کمک نظامی خود را به مصدق قطع کند یا آیزنهاور در کنفرانس‌های مطبوعاتی هفتگی خود، مشروعیت نخست وزیری مصدق را زیر سوأل ببرد و علمای شیعه عراق از بروجردی تقاضای اعلام جهاد کنند.

در این سند، کوچک‌ترین اشاره‌ای به احتمال تظاهرات و اغتشاش به نفع شاه در آن روز،که همزمان با انشاء این پیام در جریان بود، به چشم نمی‌خورد و این در حالی‌ است که روزولت در همین متن، به شایعه شورش در پادگان سنندج اشاره کرده بود. اگر او به طوری‌که بعدا ادعا کرد وقایع آن روز را دو شب قبل در "شورای جنگ " خود برنامه‌ریزی کرده بود،می‌توانست ولو به ابهام اشاره‌ای به احتمال شلوغی در تهران بکند.

اما در کتاب من،نقش زعیم شیعیان یعنی آیت الله العظمی سید حسین بروجردی به عنوان حلقه مفقوده در معمای بیست و هشتم مرداد هم مورد بررسی و تائید قرار گرفته بود. در مقالاتی که در نقد کتاب اینجانب در شماره مخصوص مجله انجمن بین‌الملللی ایرانشناسی در سپتامبر 2012 منتشر شد، دکتر فخرالدین عظیمی‌ و دکتر علی‌ رهنما به خصوص از این بخش کتاب به شدت انتقاد کردند و مقام زعیم شیعیان را ورای هر نوع دخالت در امور دنیوی دانسته و خلاف این معنی را «غیر قابل دفاع» و «غیر قابل اثبات» قلمداد کردند.

اینک با انتشار این اسناد می بینیم که آیت‌الله العظمی آن‌طور که آقایان تصور کرده بودند بی‌طرف و صامت نبوده است. در این راستا آمده است که از اسفند ماه سال ۱۳۳۱، علیرغم گرایش‌های گاه نامتجانس، صف روحانیون فشرده شده و نوعی اتحاد ضمنی بین آنان به وجود آمده بود.

آیت الله بروجردی در بالاترین رده رهبری با این‌که به عدم دخالت در امور دنیوی شهرت داشت،در جهت گیری به تدریج به روحانیت سیاسی به سرگردگی کاشانی نزدیک شده بود (سند به تاریخ 17 آوریل 1953).

در گزارش مبسوطی دیگری که دونالد ویلبر مشاور سیا،در رابطه با برنامه ریزی اژاکس به منظور شناساندن و صف بندی نیروهای سیاسی داخلی ایران تهیه کرد،«بروجردی، بهبهانی و کاشانی برای پشتیبانی از شاه به توافق رسیده‌اند.»(سند 192 به تاریخ 16 آوریل). همچنین در ارزیابی که روزولت، دو روز قبل از سرنگونی مصدق به واشنگتن مخابره کرد،می‌خوانیم «طبق اطلاع من برجسته‌ترین روحانیون ایران که البته شامل بروجردی است،از شاه پشتیبانی می‌کنند.»( سند 273 به تاریخ 17 اوت).

- بعضی تاریخ‌دانان اخیرا در تصویر مصدق به عنوان شخصیتی دموکرات ابراز شک کرده‌اند و به جنبه‌های غیردموکراتیک حکومت او اشاره کرده‌اند. ارزیابی شما از زمامداری او چیست؟ چقدر دموکرات بود؟

در یک شمای بسیار کلی، ارزیابی زمامداری دکتر مصدق و دولت او را باید در دو دوره مجزا بررسی کرد. عملکرد او از شروع کارش در اردیبهشت 1330 تا بازگشت او از لاهه در خرداد 1331 از هر حیث قابل تحسین است. از نگاه تاریخ، اقدام به ملی‌ کردن صنعت نفت و چالش بریتانیا که در آن وقت هنوز یک ابرقدرت محسوب می‌شد، دست استعمار نو را از ایران و صنایع نفت آن، یعنی ممر معاش اصلی ملت، کوتاه کرد.

این اقدامی بود پر مخاطره که مصدق، جسورانه به آن دست زد و هم در عرصه داخلی‌ و هم در صحنه بین‌المللی به خوبی آن را مدیریت کرد. مواضع ایران در مراحل اول مذاکرات نفت،واکنش به ارجاع اختلاف به دیوان بین‌المللی لاهه و و دفاع از منافع ایران در شورای امینت و سفرش به لاهه و پیروزی درخشان ایران در دیوان بین‌المللی به حق موجب سربلندی و افتخار ایرانیان چه در آن زمان و چه برای نسل‌های آینده شد.

ولی‌ بهره برداری از این موقعیت استثنایی، لازمه‌اش انعطاف و واقع بینی‌ بود،خصائلی که با افسوس، مصدق فاقد آن بود. در شرایطی که ایران، بازار نفت خود را از دست داده بود و دولت حتی برای پرداخت حقوق کارمندانش در مضیقه بود و پول چاپ می‌کرد و دشمنانش، چه داخلی چه خارجی، در صدد دسیسه بازی بودند، مصدق از نشان دادن هر نوع انعطاف در حل مساله نفت سر باز زد و اصرار داشت که حداکثر تقاضاهايش بر اساس قانون ملی شدن نفت برآورده شود.

دولت نوپای آیزنهاور که در آغاز، قصد تعامل با مصدق را داشت، به این نتیجه رسید که تا زمانی که او در رأس کار است، بحران نفت حل نخواهد شد و ایران بدون نفت، تاب مقاومت در برابر کمونیسم را که حزب توده نمادش بود،نخواهد آورد. با چنین محاسبه ای دولت آیزنهاور در آوریل 1953 برای براندازی مصدق با بریتانیا همداستان شد که جزئیات در اسناد سیا آمده است.

بخش دیگر پرسش شما معطوف به شیوه زمامداری مصدق است و این‌که در سال‌های اخیر، برخی مورخین پایبندی او را به موازین دموکراسی زیر سال برده‌ا‌ند. به نظر من، آنچه که در این راستا باید به آن توجه داشت، موانع ذاتی دموکراسی در کشوری مثل ایران آن روز است.

در آن دوره، معنای حکومت قانون، اجرای قانون اساسی‌ بود. اما باید توجه داشت که قانون اساسی بخصوص متمم آن، حاصل یک مصالحه بین سه نیروی سیاسی-اجتمأعی دوران مشروعیت یعنی دربار و هیأت حاکمه از یک سو، تجدد خواهان یا به اصطلاح اینتلیجنسیا از طرف دیگر و بالاخره روحانیت بود که این سه نیرو قدرت را بین خود تقسیم کرده بودند، بدون توجه به تضادهائی که ذاتا بین منافع آنها وجود دارد.

اما این تضادها باعث شد که کار مشروطه از همان آغاز کار خراب شود.در سال 1911 نایب السلطنه ناصر الملک، مجلس دوم را به زور تعطیل کرد و به مدت سه سال با صدور فرمان، مملکت را اداره می‌کرد. خود مصدق، وقتی در کابینه قوام السلطنه در سال 1922 وزیر دارائی شد، بلافاصله از مجلس تقاضای اختیارات کرد. رضا شاه به سهم خودش اختیارات نظارت بر قانوگذاری را که متمم قانون اساسی برای روحانیت پیش بینی کرده بود، معلق کرد و مجلس را تبدیل به مجمعی کرد که به تصمیمات شاه چشم بسته مهر تأیید می‌زند.

گرچه مصدق به حکومت قانون و اصول مشروطیت پایبند بود ولی در گذشته به ناتوانی دموکراسی در ایران اذعان کرده بود و زمزمه سلب حق رأی از بیسوادان،که اکثریت ۹۰درصدی مردم را تشکیل می‌دادند، از سوی او شنیده شده بود و چون زنان هم از حق رای محروم بودند، تکلیف دموکراسی روشن بود.

مصدق پس از بازگشت از امریکا توجه خود را به برگزاری انتخابات معطوف کرد، ولی کمی بعد از این که انتخابات دوره هفدهم را آغاز کرد، متوجه شد نمی تواند به نفوذ روسأی ایلات،ملاکین بزرگ و متشخصین محلی،که معمولا سرنوشت انتخابات را اغلب با هم‌دستی مقامات دولتی یا دربار،تقریبا در تمام حوزه‌ها به جز پایتخت تعیین می‌کردند، پایان بخشد.

مصدق در یک اقدام بی سابقه، انتخابات مجلس هفدهم را پس از آن‌که تنها ۷۹ کرسی از کرسی پر شده بود،متوقف کرد. کمی بعد مصدق با زبردستی،به کار مجلس سنا که اعضای محافظه‌کار آن، اغلب به مصدق بدبین بودند و نیمی از آنها را شاه تعیین می‌کرد، خاتمه داد.

مصدق چون به حقانیت خود و حکومتش اطمینان داشت،بنای کار را بر اساس اصل مشروعیت گذارده بود؛ یعنی این‌که یک دولت ملی که برای استیفای حقوق ملت بر طبق قانون و با پشتیبانی مردم روی کار آمده، حق دارد تصمیم‌هائی را که مصلحت می‌داند، اتخاذ کند. ولو این که این تصمیمات، انطباق کامل با قانون اساسی نداشته باشد‌.

او به غلط اختیارات پادشاه را صوری و تشریفاتی قلمداد می‌کرد. بعد از وقایعه سی‌ تیر 1331 که قدرتش به اوج رسیده بود،از مجلس اختیارات قانون‌گذاری با تصویب‌نامه دریافت کرد ولی‌ در نهایت همین مجلس نیم بند را که در دوره زمامداری خود او تشکیل شده بود، در مرداد 1332 به دنبال یک رفراندوم ساختگی منحل کرد. برای همه این تصمیمات توجیهاتی داشت و طرفداران بی‌ قید و شرط او تمامی این تصمیمات را موجه قلمداد می‌کنند.ولی در یک قضاوت بی طرفانه،باید گفت که‌ مصدق به وضوح در آزمون تحکیم دموکراسی، کاستی‌هائی بروز داد و ناکام بود.

- ارزیابی‌تان از واقعه ۳۰ تیر و نقش مصدق و قوام در آن چیست؟

لازم است قبل از ارزیابی این واقعه و نقش مصدق و قوام چند کلمه ای، برای یادآوری، درباره اصل واقعه سی‌ تیر 1331 عرض کنم.با گشایش مجلس هفدهم ــ یعنی مقطعی که طبق روش متداول آن زمان نخست وزیر می‌بایست استعفاء کند تا عند اللزوم مجددا به خدمت دعوت شود ــ شاه،علی‌رغم فشارهای سفرای امریکا و انگلیس برای تعویض مصدق و تشویق نزدیکان خودش بر دودلی‌های ذاتی غالب شد و مصدق را مجددا به نخست وزیری منصوب کرد.

این خصلت دودلی در شاه، کمتر بر واقع‌بینی سیاسی او چیره می‌شد.او به این نکته واقف بود که در صورت صدور رأی دیوان بین‌المللی به سود مصدق، برکناری وی در مردم اثری منفی خواهد داشت. ولی هنگامی که مصدق فهرست اعضای دولت جدید را در اواسط تیرماه به شاه نشان داد، پست وزارت جنگ را که معمولا با نظر شاه تعیین می شد، به خود اختصاص داده بود.

تعبیر شاه این بود که مصدق خواهان آن است که به این وسیله دست او را از ارتش کوتاه کند. قدرت شاه بر فرماندهی ارتش متکی بود و او حاضر نبود این تکیه گاه را از دست بدهد. اختلاف نظر عمیق شاه و مصدق بر سر تفسیر قانون اساسی بار دیگر نمایان شده بود. قانون اساسی فرماندهی کل قوا را، همراه با حق انتصاب نیمی از سناتورها، به شاه اعطاء کرده بود ولی از نظر مصدق این اختیارات اسمی و وظایف شاه تشریفاتی بود.

این اختلاف نظر منجر به استعفای مصدق شد و مجلس به قوام السلطنه رأی تمایل داد و شاه با وجود نفرتی که از قوام داشت، او را به نخست وزیری منصوب نمود. قوام که به هشتاد سالگی نزدیک می شد،در طول سه دهه قبل چهار بار به مقام نخست وزیری دست یافته بود که مهم‌ترین آن در جریان بحران آذربایجان است.

شاه به دلیل شخصیت قوی و تکبر اشرافی و عدم وفاداری او به خاندان پهلوی، به قوام بدبین بود و مصدق را ترجیح می‌داد ولی قوام از انگلیس استمداد جسته و به طور محرمانه مورد پشتیبانی آن دولت بود.

او در عوض وعده داده بود که با قدرت و بدون تزلزل حکومت کرده و مشکل نفت را حل کند و کاشانی و یا هر سیاست‌مدار دیگری که در برابر وی بایستد را حتی بدون رعایت مصونیت پارلمانی، دستگیر کند. با این وصف در ۲۷ تیرماه ۱۳۳۱، قوام با لقب پر طمطراق جناب اشرف به قدرت باز می‌گشت. پس از انتصاب،قوام در اقدامی نابخردانه، اعلامیه شدید اللحنی صادر و طی آن با عبارت مشهور "کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد"، برنامه خود را حاکی از تغییر جهت اساسی و شدت عمل در مقابل "آشوبگران" تشریح و تلویحا مخالفان خود را تهدید به بازداشت و حتی محاکمه در دادگاه‌های انقلابی کرد.

در سوی دیگر، در یک همایش مردمی، توده‌ای‌ها، بازاری‌ها، دکان‌داران، روشنفکران و دیگر هواداران مصدق به هم پیوستند و دعوت آیت الله کاشانی به اعتصاب و راهپیمایی در روز۳۰ تیر۱۳۳۱را اجابت کردند.

جمعیت تظاهرکننده، مقررات حکومت نظامی را نادیده گرفت، در درگیری با مأمورین امنیتی،ده‌ها تن کشته و زخمی شدند و شاه با دستپاچگی به نظامیان دستور عقب‌نشینی داد.تا غروب آن روز قوام به خواست شاه کناره گرفت و مصدق با رأی مجلس پیروزمندانه به قدرت بازگشت. این مقطع،بدترین دوره عمر سیاسی قوام و اعلامیه شدید و غلیظ یاد شده، آخرین تیر در ترکش او بود.

از بخت خوب مصدق، درست روز بعد دیوان بین‌المللی رأی نهائی خود را صادر کرد. در یک قضاوت تاریخی، دیوان با نه رأی موافق در مقابل پنج رأی مخالف خود را برای بررسی شکایت انگلیس صالح ندانست و به این ترتیب موضع ایران را تأئید کرد.

هم‌زمانی این دو رویداد موجد نقطه عطف تازه‌ای شد. نه فقط مصدق اینک از نظر سیاسی نیرومندتر از همیشه بود، بلکه جامعه بین المللی نیز بر حقانیت او صحه گذاشته بود.

وی همچنین در مصاف با شاه بر سر کنترل ارتش غلبه یافته و مخالفانش را خفیف و مرعوب کرده بود. حزب توده هم که تا آن زمان با مصدق مخالفت می کرد اینک تغییر روش داده و شعار "جبهه واحد ضد استعمار" را سرلوحه تبلیغات خود ساخت.

مصدق در آن زمان جز به معدودی اطرافیانش به همه بازیگران در صحنه منجمله شاه مظنون بود و بی شک دسایس وزیر دربار حسین علا را علیه خودش به حساب شاه می‌گذاشت و به همین جهت می‌خواست چه در ارتش و چه در مجلس، دستش کاملا باز باشد.

اما او در محاسبه موضع شاه در قبال نهضت ملی‌ قدری در اشتباه بود.چرا که شاه به رغم میل باطنی‌اش از دولت مصدق حمایت می‌کرد و این حمایت را در جریان انتصاب مجدد او در تیرماه - که جزئیات آن در کتاب من آمده- تا هفته‌های پایانی حکومت مصدق ادامه داد.

با نگاهی به عقب،اختلاف بین شاه و مصدق در سیر تاریخ معاصر ایران تأثیر بسیار منفی داشت،با این حال نمی‌شود قاطعانه گفت اگر این اختلاف در تیرماه 1331 پیش نیامده بود،کودتای آژاکس و رویدادهای مرداد سال 1332 اتفاق نمی‌افتاد.

این وقایع بیشتر به سیاست‌های نفتی مصدق ارتباط داشت، از جمله این‌که با باز گذاشتن دست حزب توده،می‌خواست خطر کمونیسم در ایران را به رخ امریکا بکشد و از این حزب به عنوان مترسک در مقابل آن‌ها بهره‌برداری کند،موجبات نگرانی روحانیت سنتی را فراهم کرد.به عبارت دیگر معنای عدم اختلاف با شاه این نبود که مصدق از سیاست‌هایی که آن را به مصلحت نهضت ملی‌ تشخیص داده بود عدول کند.

مطالب مرتبط:

حزب توده و کودتای ۲۸مرداد: گفتگو با مازیار بهروز

عباس امانت: تباني كودتاچيان ٢٨مرداد و روحانيون قطعي ست

مارک گازیوروسکی: ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت ساخته اند

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

«مصدق زیادی دموکرات بود»؛ گفتگو با استفن کینزر

۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آرش عزیزی
خواندن در ۴ دقیقه
«مصدق زیادی دموکرات بود»؛ گفتگو با استفن کینزر