close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ روزی که دیپورت شدیم!

۱ آبان ۱۳۹۷
شما در ایران وایر
خواندن در ۸ دقیقه
سعید:««از استانبول قاچاق برها با اتوبوس ما را بردند لب ساحل. عصر رسیدیم آن جا و تا شب منتظر شدیم تا قایق‌ها را آوردند. هنوز قایق‌ها را باد نکرده بودند که مامورها حمله کردند»
سعید:««از استانبول قاچاق برها با اتوبوس ما را بردند لب ساحل. عصر رسیدیم آن جا و تا شب منتظر شدیم تا قایق‌ها را آوردند. هنوز قایق‌ها را باد نکرده بودند که مامورها حمله کردند»

گذر از مرز مثل یک خاطره فراموش نشدنی تا سال‌ها با آن‌ها مانده. هر کدامشان وقتی از آن زمان حرف می‌زنند انگار همین دیشب آن لحظات را گذرانده‌اند و ترس و هیجان از لابه لای کلماتشان بیرون می‌ریزد. گاهی روایت‌های آن‌ها مثل فیلم‌های ترسناک می‌شود وقتی از دراز کشیدن در کانتینر لابه لای کیسه‌های برنج حرف می‌زنند، یا از مچاله شدن در صندوق عقب یک ماشین سواری. وقتی از سینه‌خیز رفتن زیر سیم‌های خاردار می‌گویند یا از  نشستن توی قایق‌های فکستنی و بادی... آن‌ها قاچاقی مرز‌ها را رد کرده‌اند و روایت‌هایی تکان‌دهنده دارند.  ان‌ها تنها راویان این مجموعه نیستند ایران وایر در این مجموعه سراغ دسته دیگری هم رفته، آن‌هایی که کارشان رد کردن همین آدم‌ها از مرز است. روایت‌های آن‌ها هم جذاب است وقتی از خودشان حرف می‌زنند از آدمی که شغل‌اش قاچاق انسان است.با ما در این مجموعه روایت  همراه باشید. روایت‌هایی که به همت شهروندخبرنگارهای«ایران وایر» در کردستان ایران برای ما فرستاده شده است. 

------------------------------------------------------------------

بهروز ماهر، شهروند خبرنگار 
 

یک روز ظهر در راه برگشت ازمدرسه، جنگنده‌های عراقی دوباره در آسمان ظاهر می‌شوند. این بار بمب‌ها دور نیستند، درست بالای سر «سعید» هستند. سعید وحشت زده شروع به دویدن می‌کند. فکر می‌کند اگر تند بدود، می‌تواند از زیر بمب‌ها کنار برود. ناگهان زمین می‌لرزد. ابتدا گوش‌هایش درد می‌گیرند وسپس سوت می‌کشند ولی او هم چنان به دویدن ادامه می‌دهد. در همان حین خانه‌ای را می‌بیند که دیوارهایش تکه تکه ازهم کنده می‌شوند و در هوا چرخ می‌زنند. او یک دفعه متوجه می‌شود خودش هم دارد با سنگ و آجر متلاشی‌ شده آن خانه توی هوا می‌چرخد...

39 ساله است اما بیش تر موهایش سفید شده اند. می‌گوید: «بعد از انفجار، 11 روز توی آی سی یوبستری شدم چون با سر خوردم زمین. از توی سینه و شکم من دو تا ترکش بزرگ در آوردند. از آن موقع به بعد همیشه ناخوش بودم. اوایل خیلی تشنج می کردم و زود عصبی می شدم. سردرد های خیلی شدیدی می‌گرفتم. بعد تشنجم کم کم قطع شد ولی سر دردهایم ماندند تا همین الان. قبل از آن درسم بد نبود ولی بعد دیگر برایم خیلی سخت شد. تا دوم راهنمایی به زور خواندم. پدر و مادرم که دیدند چه قدر اذیت می‌شوم، گفتند دیگر ادامه ندهم. من هم ول کردم و به جایش رفتم مغازه دایی‌ام که خیاط بود تا کار یاد بگیرم.»

او کم کم کار یاد می‌گیرد وکمک دست دایی خود می‌شود: «دیگر روی من حساب می کرد و سفارش بیش تر می گرفت. دستمزدم هم رفته بود بالا. ولی وقتی می دیدم خواهر و برادرهایم دارند درس می خوانند تا دیپلم بگیرند، خیلی ناراحت می شدم؛ مخصوصا وقتی دوتا برادرهای بزرگم یکی دو سال بعد از دیپلم، با هم قاچاقی رفتند آلمان. من چون حالم آن موقع‌ها خوب نبود و باید مرتب داروی ضد تشنج می خوردم، پدر و مادرم نگذاشتند با آن ها بروم. تا بیست و یکی دو سالگی با دایی‌ خود کار کردم، بعد جدا شدیم.»

سعید یک مغازه برای خودش اجاره و در 26 سالگی ازدواج می‌کند و صاحب یک دختر می‌شود: «هم باید اجاره خانه می دادم، هم اجاره مغازه و هم خرج بچه. دخترم که یک ساله شد، دل را زدیم به دریا و قاچاقی رفتیم ترکیه. برادرم هایم برایم پول فرستادند و راهنمایی‌ام کردند و شماره تلفن قاچاق بری را دادند که از رفقای قدیم خودشان بود. قاچاق بر گفت بیایید سلماس. رفتیم. دو شب آن جا ماندیم، بعد قاچاق‌بر آمد دنبال مان. ما راحت از مرز گذشتیم. سختی نداشت برای ما چون قاچاق برها خیلی هوایمان را داشتند. فقط یک تکه از راه را که باید با بچه پیاده می رفتیم، زحمت داشت که ما بچه را گذاشتیم توی ساک و من و همسرم هر کدام یک طرفش را گرفتیم. به شهر "وان" که رسیدیم، قاچاق بر گفت باید برویم "یو ان"((UNو بعد پیش والی شهر در استانداری و خودمان را معرفی کنیم.»

آن‌ها بعد از این کارها، یک هفته خانه یکی از هم شهری‌هایشان می‌مانند تا تکلیف‌شان روشن شود: «اجازه اقامت و کار در وان را دادند. بعد یک خانه برای خودمان اجاره کردیم و من در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شدم. ما چهار سال در وان منتظر ماندیم چون تصمیم داشتیم به صورت قانونی و از طریق رفتر امور پناهندگی سازمان ملل متحد در ترکیه به آلمان برویم.»

اما بعد درخواست‌شان برای پناهندگی به آلمان رد می‌شود و اقامت شان در ترکیه هم دیگر تمدید نمی‌شود: «من و همسرم بعد از مشورت با برادرهایم، تصمیم گرفتیم قاچاقی به آلمان برویم. خودمان سه هزار و 500 دلار داشتیم، برادرهایم هم گفتند اگر کم آوردیم، آن ها برایمان پول می‌فرستند. گشتیم و یک قاچاق بر پیدا کردیم. او گفت الان زمینی بروید بلغارستان مطمئن‌تر و راحت‌تر است تا این که بخواهید از دریا بروید یونان. ما هم قبول کردیم. اول رفتیم استانبول. آن جا پول قاچاق بر را با اسم رمز "بیوک تهران رفتم" دادم به یک صرافی که برادرم معرفی کرده بود تا اگر به سلامت ردمان کردند، پول را برایشان بفرستند.»

بعد از استانبول، به سمت «ادرنه» می‌روند: «آن جا بعد از سه روز، با دو خانواده  ایرانی دیگر سوارمان کردند و بردند وسط برهوت و دادند دست دو جوان بیست و چهار پنج ساله ترک و گفتند 20 دقیقه با این ها پیاده بروید تا به مرز برسید. هوا خیلی سرد بود. باران هم می آمد. ولی ما با خودمان فکر کردیم 20 دقیقه چیزی نیست، زود می‌رسیم. اما هر چه می‌رفتیم، تمام نمی‌شد آن برهوت. 9 ساعت پیاده رفتیم با بچه‌ پنج ساله. هیچ غذایی چیزی هم همراه مان نبود. باز بقیه که بچه نداشتند، خیال شان راحت تر از ما بود. بعد از 9 ساعت، همسرم گفت بچه این جا از سرما و گرسنگی می‌میرد. آن قدر اصرار کردیم تا یکی از آن جوان‌ها دوباره ما سه نفر را از همان راه برگرداند.»

به ادرنه که می‌رسند، دوباره با برادرهایش تماس می‌گیرد و یک قاچاق بر دیگر پیدا می‌کنند: «بعد از سه چهار روز آمدند دنبال مان. بازهم با یک خانواده دیگر راه افتادیم. آن خانواده عراقی بودند و تعدادشان زیاد بود. چند تا پسر بزرگ داشتند. با هم 12 نفری می‌شدیم. قاچاق برها هم سه نفر بودند که یکی از آن ها اسلحه داشت. این دفعه با خودمان خرما و "ردبول" و خوراکی برای بچه و پتو و کیسه پلاستیکی برای باران برده بودیم و می‌دانستیم باید زیاد پیاده برویم. اما صبح تا شب پیاده رفتیم تا قاچاق برها گفتند شب باید همان جا وسط بیابان بمانیم. یکی از پسرهای خانواده همراه ما خیلی عصبانی شده بود و هی داد و بی داد می‌کرد و می گفت حتما گم شدیم که تا حالا نرسیده ایم. من و همسرم هم توی دل مان خالی شده بود. دخترم هم از سرو صدای آن ها وحشت کرده بود و مدام گریه می کرد. با هر بدبختی بود، تا صبح همان جا ماندیم چون کار دیگری نمی توانستیم بکنیم. صبح باز با صدای دعوا بیدار شدیم. دوباره پسرها داشتند با قاچاق برها کتک کاری می کردند و اسلحه آن ها را گرفته بودند. ما هم آن جا فکر کردیم آن عراقی ها راست می‌گویند چون هیچ چیزی دور و برمان نبود، فقط دشت لخت بود. هوا هم آن قدر سرد بود که مغز آدم درست کار نمی کرد. خلاصه آن عراقی ها قاچاق برها را به زور اسلحه مجبور کردند ما را برگردانندند سر جای اول مان.»

سعید و خانواده اش این‌ بار تصمیم می‌گیرند به استانبول برگردند و از مسیر دریا به یونان بروند: «از استانبول قاچاق برها با اتوبوس ما را بردند لب ساحل. عصر رسیدیم آن جا و تا شب منتظر شدیم تا قایق‌ها را آوردند. هنوز قایق‌ها را باد نکرده بودند که مامورها حمله کردند. همه می‌خواستند فرار کنند. ولی ما از ترس این که بلایی سر دخترمان نیاید، از جایمان تکان نخوردیم. ما را با بقیه سوار اتوبوس کردند. 33 نفر بودیم. من هنوز خیلی متوجه نبودم چه اتفاقی برای مان افتاده است. خیلی ها از ترس دیپورت شدن شروع کردند به التماس کردن که ول شان کنند. مامورها هم می‌گفتند ما را به مرز نمی‌برند، برمی گردانند استانبول. من هم ته دلم امید داشتم که راست بگویند. اما وقتی از دور پاسگاه مرزی و عکس بزرگ خمینی و خامنه ای را دیدم، زانوهایم سست شد و افتادم کف اتوبوس... »

حالا شش سال از آن روزی که به ایران بازگردانده شده است، می‌گذرد. سعید می‌گوید: «در این شش سال، هر روز به این فکر کرده ام که چه طور دوباره از این‌جا فرار کنیم. خدا شاهد است اگر پول داشتم، یک روز نمی گذاشتم زن و دخترم عمرشان را این جا تلف کنند. اما این جا با پول خیاطی نمی شود زندگی را گذراند، چه برسد به پس انداز کردن.»

***

شما هم می‌توانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کرده‌اند و یا مرتکب خلاف شده‌اند شکایت دارید، لطفاً شکایت‌های خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]

مطالب مرتبط:

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ سیم خاردار، قایق بادی و صندوق عقب

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ آن طرف سیم‌های خاردار

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ مهاجرت نیمه‌تمام

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ از کار قاچاقی تا مهاجرت قاچاقی

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ ۳ سال قاچاق انسان برای پرداخت بدهی

قاچاق انسان در کردستان ایران؛ هورا، زنی که قاچاقچی آدم بود

                                                                                                        

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

عکس

بازی پرسپولیس -السد در تهران

۱ آبان ۱۳۹۷
ایران وایر
بازی پرسپولیس -السد در تهران