بعضی اشکها از سر شوق سُر میخورند، گاهی هم پشت شکست، اندوه، وداع، مرگ یک عزیز یا رویا، شبهایی در پی یک حسرت و روزهایی از سر ذوق. وقتهایی هم میرسد که از ترس، اشک شُر میکند روی پهنای صورت. شبهایی هست اما که اشکها، مرزهای احساس را میدرند و برای خودشان سیل میشوند؛ مثل نوزدهم آبانماه در غرب پایتخت ایران، اطراف ورزشگاه «آزادی».
شنبه ساعت ۱۰ صبح بود که حدود ۷۵۰ زن به هتل «المپیک» رفتند. بعضی خبرنگار بودند، تعدادی فوتبالیست و فوتسالیست تیمهای ملی، بعضیها گزینش شده از سوی کانون هواداران باشگاه «پرسپولیس» و تعدادی هم کارمندان وزارت خانهها و فدراسیونهای ورزشی. «زنان گزینشی» تا ساعت ۱۶ منتظر انجام مراحل مقدماتی برای ورود به ورزشگاه بودند؛ همان زمانی که دوربینها ورود زنان را میان تشویق کرکننده 80هزار مرد ثبت کردند. میگویند از همان لحظهای که وارد ورزشگاه میشدند، اشک شوق میریختند. اگرچه فدراسیون فوتبال میخواست برخی از زنان خبرنگار را حذف کند اما آنها با ایمیل کنفدراسیون فوتبال آسیا با خبر شده بودند که آی دی کارت هایشان برای ورود به ورزشگاه با دستور این کنفدراسیون صادر شده است. فدراسیون فوتبال اطلاع رسانی نکرده بود. بعضی در آخرین لحظه موفق به دریافت کارت ورودی خود شدند، تعدادی هم پاسخی سر بالا گرفتند: «بروید از همان کسی که ایمیل زده و گفته کارت شما صادر شده است، پی گیری کنید.»
فدراسیون فوتبال برای زنان در آزادی یک هزار و ۵۰۰ صندلی جدا کرده بود. اما وزارت ورزش و فدراسیون فوتبال کم تر از ۹۰۰ زن را گزینش کردند. انگار جمعیت زنانی که پلههای آزادی را پیموده بودند، باب میل مسوولان نبودند. نمایش آنها هنوز جمعیت کم داشت. یکی از زنان خبرنگار حاضر در استادیوم میگوید:«یکی از مدیران وزارت ورزش با عجله به سمت ما آمد و چند خانم را کنار کشید و گفت تعدادتان کم است. همین الان زنگ بزنید خانمهایی را که میشناسید، دعوت کنید تا فوری خودشان را به اینجا برسانند.»
شاید این همان زمانی بود که مسوولان فدراسیون جهانی فوتبال در ورزشگاه به دنبال زنان میگشتند و باور نداشتند که درهای آزادی به روی آنها باز شده است. اگرچه از گزینشی بودن این زنان بیخبر ماندند. در این میان اما ماجرای زنانی که نه گزینشی بودند و نه اهل رسانه، متفاوت بود. از ساعت شش صبح روز شنبه، زنانی که نه لباس و گریم مردانه داشتند و نه بلیتی در دست، به شوق شکستن فقلهای همیشگی، پشت درهای غربی ورزشگاه آزادی جمع شده و امیدوار بودند که این بار آزادی به روی آنها گشوده شود.
ترسیده بودم. همهجا تاریک بود. رفتم سمت یکی از خانمها و التماس کردم که ما را دوباره سوار اتوبوس کنید. گفتم دیگر هیچوقت ورزشگاه نمیآیم. بازویم را لای انگشتها و ناخنهایش گرفت و فشار داد و گفت همینجا بمان و بمیر.»
«سحر» یکی از همین زنان بود. ماجرایش را که تعریف میکرد، شنونده را میبرد به یک دنیا بهت و حیرت: «برای بازی "السد" در اول آبان ماه از مشهد به تهران آمدم. مرا راه ندادند. نمیخواستم دوباره برگردم شهرم و باز بیایم تهران. همین جا ماندم. هر شب خانه یکی از اقوام و فامیل و دوستان بودم. شب قبل از بازی فینال آمدم جلوی در ورزشگاه. امروز باید هرطور شده بروم داخل.»
میان زنان در جلوی ورزشگاه، مردانی هم بودند که تلاش میکردند درهای ورزشگاه بر روی زنان باز شوند. یکی دو بار صدای اعتراضها بلند شد اما تعداد ماموران یگان ویژه و ونهای پلیس خود به خود صدای اعتراضها را ساکت میکرد. همین زمان، اتوبوسهای زنان گزینشی درست از مقابل چشم آن ها عبور کرده بود. یکی از ماموران گفته بود: «صبر کنید آن ها سرجایشان بنشینند، بعد در را باز میکنیم که شما رد شوید.»
سحر به «ایرانوایر» میگوید چند زن گزینشی همانجا فریاد زده بودند از دخترانی که به آزادی آمدهاند، انتخاب کنید؛ آنها را راه بدهید. اما نه مدیران وزارت اهمیتی داده بودند، نه زنان ماموری که باید جمعیت گزینشیها را بالا میبردند: «تا ساعت سه بعدازظهر اتوبوسها برمیگشتند که گزینشیهای جدید را به ورزشگاه بیاورند.»
اما باز هم سکوهای اختصاصی زنان خالی مانده بودند. مردان و حالا معدود زنانی که ورزشگاه آزادی را لبریز از تماشاگر و بدون سکوی خالی می دیدند، خوب میدانستند که باشکوهترین لحظات این غول بتنی، لحظه ورود تیمها به زمین و مراسم آغاز مسابقه است. یک خبرنگار ایرلندی که سال ۲۰۰۱ برای تماشای بازی انتخابی ایران و ایرلند به ورزشگاه آزادی آمده، پیش از شروع مسابقه گفت بود: «من صدای برخاستن هواپیمای کنکورد را از نزدیک شنیده بودم اما صدایی که در ورزشگاه شما میپیچد، از آن هم هولناکتر است.»
بازی آغاز شد اما زنانی که پشت میلههای در غربی ورزشگاه آزادی مانده بودند، هنوز التماس میکردند. آنها باشکوهترین لحظات آزادی را از دست داده بودند؛ همانزمان که ۹۰۰ زن گزینش شده روی سکوها از شوق اشک میریختند و مورد تشویق مردان قرار میگرفتند، حدود ۳۰۰ زن دیگر پشت درهای آزادی نمایش را از روی مونیتور می دیدند و میگریستند. به زنان پشت درمانده خبر رسیده بود که سکوهای زنان هنوز خالی مانده است!
روایت این زنان از این هم غمبارتر است. درها نیمه باز شدند. دقیقه 20 بازی پرسپولیس و «کاشیماآنتلرز»، حدود ۲۰۰ زن دیگر را به آزادی راه دادند. ماموران گفته بودند آنهایی که باقی ماندهاند، با چند دستگاه اتوبوس از در آکادمی فوتبال به ورزشگاه خواهند رفت. یکی از این زنان روایت میکند: «من از ساعت ۱۲ ظهر تا شش عصر جلوی ورزشگاه بودم. یک سری را راه دادند و گفتند بقیه با اتوبوس بروید. با رفتاری وحشیانه ما را سوار اتوبوس کردند. میگفتند داریم میرویم داخل ورزشگاه. چند سرباز هم سوار شدند و درهای اتوبوس را قفل کردند. من در اتوبوس چهارم بودم.»
این زنان به شوق رسیدن به ورزشگاه، در اتوبوس {{ __192519_videocomponent__video component__ }}">سرود {{ __192519_videocomponent__video component__ }}">می{{ __192519_videocomponent__video component__ }}">{{ __192519_videocomponent__video component__ }}">خواندند و امید داشتند که دست کم به اواخر نیمه اول بازی میرسند: «آنقدر در این حس لعنتی پرواز کردن غرق شده بودیم که نفهمیدیم رانندههای اتوبوس فرمان چرخاندهاند و به سمت جاده مخصوص میروند و نه ورودی ورزشگاه!»
ناگهان اتوبوس میایستد و دری باز میشود. حالا ماموران بودند که با داد و هوار و زور، این زنان را وسط اتوبان پیاده میکردند. آنها ترسان و گریان، در تاریکی هوا رها شده و مورد تمسخر سربازهای میان راه قرار گرفته بودند: «سربازها قهقهه میزدند و میگفتند گول خوردید. حالا برگردید خانه. وسط یک بیابان پیادهمان کرده بودند. همه گریه میکردند. همه التماس میکردند که شما را به خدا ما را به شهر ببرید. دور تا دورمان را ونهای نیروی انتظامی گرفته بود.»
دختری ۱۹ ساله میان این رهاشدگان بود. به روایت او، زنان سیاهپوشِ ونهای نیروی انتظامی به سمت آنها حمله میکردند: «داد میزدند که خفه شوید. ترسیده بودم. همهجا تاریک بود. رفتم سمت یکی از خانمها و التماس کردم که ما را دوباره سوار اتوبوس کنید. گفتم دیگر هیچوقت ورزشگاه نمیآیم. بازویم را لای انگشتها و ناخنهایش گرفت و فشار داد و گفت همینجا بمان و بمیر.»
انگار گاهی نقطهای از جغرافیا جورکش تمام بغضها میشود؛ ورزشگاهی که تنها نام آزادی را یدک میکشد، شنبهشب چشم بر اشکهای این زنان دوخته بود؛ اشکهایی از شوق، اشکهایی از حسرت و تبعیض. تمام حادثه در یک خط میگنجد: «نیروی انتظامی بیش از 100 زن را که برای تماشای بازی فینال لیگ قهرمانان رفته بودند، در بیابانهای اطراف تهران رها کرد.»
بغض اما با فشار بیش تری گلوها را میفشرد. حالا شبکههای اجتماعی پر شده اند از خبر آزادی زنان ایرانی در ورزشگاه آزادی؛ چه در صفحات کاربران ایرانی و چه اکانتهای کاربری فیفا! به قول «فرج سرکوهی»، روزنامهنگار ساکن خارج از کشور، تیتر پیشنهادی بازی پرسپولیس و کاشیماآنتلرز باید «حضور نمایشی زنان، تک گل جمهوری اسلامی به فیفا» میبود؛ تکگلی که هیچکس اشکهای جاری در اتوبانهای اطراف ورزشگاه و فریادها و التماسهایش را ندید و نشنید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر