داوود موسوی، شهروند خبرنگار، هرات
ساعت چهار بعدازظهر چند مرد میان سال از سوی لشکر «فاطمیون» به خانه آن ها میروند و میگویند: «به تعداد اعضای خانوادهتان برای "حسن" صلوات بفرستید. او در جنگ زخمی شده و حالا در یکی از بیمارستانهای تهران در کما است.»
اما چند ساعت بعد از «بنیاد شهید و امور ایثارگران» به آن ها تماس میگیرند و میگویند: «برای شناسایی پیکر پسرتان تشریف بیاورید "معراج شهدا".» معراج شهدا مکانی است که پیکر قربانیان جنگ به آن جا منتقل می شوند تا برای برگزاری مراسم تشییع آماده شوند. خانواده قربانیان برای شناسایی و وداع با عزیزانشان هم به ان جا دعوت می شوند.
حسن پسر 25 ساله، سومین فرزند یک خانواده افغانستانی بود. او در دومین اعزامش به جنگ سوریه از سوی لشکر فاطمیون، در اواخر ماه صفر ۱۳۹۴ در منطقه حلب کشته شد. لشکر فاطمیون یک نیروی شبه نظامی وابسته به سپاه «قدس»، متشکل از شیعیان افغانستان است که مأموریت اصلی خود را دفاع از مقدسات مسلمانان و مأموریت ثانویه خود را مبارزه با ظلم در سراسر جهان میداند.
۱۷ سال قبل آن ها از ایران به افغانستان رد مرز شدند اما هشت سال بعد دوباره تصمیم میگیرند به ایران بیایند. سفر پر ماجرای قاچاقی آن ها از پاکستان آغاز و به قم ختم میشود و ساکن شهر قم میشوند. حسن که در آن زمان نوجوان بوده است، کمک دست پدرش میشود و کارهای ساختمانی انجام میدهد.
او بیش از شش سال در شهرهای مختلف ایران، از جمله تهران، مشهد، قم و شیراز با سنگ، آجر، سیمان و کار میکند. مادرش میگوید: «با دوستهای خود در شهرهای دیگر کار میگرفتند. میرفت برای دو ماه، سه ماه کار میکرد، با دست پر به خانه بر میگشت. بیش تر عمرش در مسافرت سپری شد.»
یک روز که حسن از تهران به خانه برمیگردد، با مادرش درباره رفتن به سوریه حرف میزند: «گفت مادر تمام دوستانم میروند سوریه، من هم میروم. گفتم نه خیر مادرجان، کار که همین جا هست، چرا میخواهی بروی آن جا؟ حال هوا سرد است.»
مادر حسن تصور میکرده است حسن میخواهد برای کار ساختمانی به سوریه برود اما وقتی متوجه منظور او میشود، بیش تر با رفتن به سوریه مخالفت میکند.
حسن چند روزی درباره این موضوع حرف نمیزند اما به گفته مادرش، چند روز بعد دوباره همان قصه سابق را تکرار میکند: «از این که تعدادی از دوستانش برای جنگ به سوریه رفته بودند، بیتابی مینمود و تلاش داشت من و پدرش را راضی کند.»
آنها رضایت نمیدهند اما یک روز ظهر حسن حرفهای مشکوکی به مادرش میزند و میگوید یک سفر طولانی در پیش دارد و در صورتی که سالم به خانه برنگشت، او را ببخشد. البته مادرش آن روز متوجه مشکوک بودن حرفهای حسن نشده و فکر کرده است مثل همیشه برای کارهای ساختمانی به شهرستان میرود: «به او گفتم انشالله سالم به خانه بر میگردی.»
مادر توصیه میکند که از خودش مواظبت کند و هرجا بود، خبر سلامتی خود را بدهد. حسن سه روز بعد از رفتنش با خانه تماس میگیرد و به مادرش اطمینان میدهد که او سالم به مقصد رسیده است. چند روز بعد اما تلفن او به یکباره از دسترس خارج و تماس خانواده با فرزندشان قطع میشود. این وضعیت 45 روز ادامه مییابد. خواهر حسن میدانسته که او از سوی سپاه پاسدران به جنگ سوریه فرستاده شده اما این موضوع را از مادرش پنهان کرده است تا بیش تر نگران نشود. مشخص نیست حسن چه طور بدون رضایت نامه پدر و مادر راهی سوریه شده بود. رضایتنامه پدر و مادر و همسر در صورت تاهل، از شروط لشکر فاطمیون برای عضوگیری است.
حسن بعد از 45 روز به مرخصی میآید، بازهم به مادرش نمیگوید که در جنگ سوریه حضور داشته است. اما آن قدر اخبار مربوط به جنگ با سوریه را با کنجکاوی دنبال میکرده که مادرش متوجه موضوع میشود و او هم بالاخره پیوستن خود به فاطمیون را تایید میکند. مادرش از او درباره وضعیت سوریه می پرسد اما او جوابهایی میدهد که مادر را بیش تر نگران نکند:«گفتم تو که رفتی، همین طور که در اخبار نشان میدهد، جنگ است؟ خطرناک است؟ گفت نه مادرجان، اصلا جنگ نیست، وضعیت خوب است. بیبیهای ما خیلی مظلوم هستند. در سوریه باید کسی که خود را مسلمان و شیعه میگیرد، برود از آن ها دفاع کند.»
مادرش تلاش میکند تا او را از رفتن دوباره منصرف کند اما او پس از یک ماه مرخصی در قم، به مادرش میگوید که سه روز دیگر قرار است دوباره به سوریه اعزام شود. مادرش میگوید که به هیچوجه اجازه نمیدهد به سوریه برود: «گفتم تو جوان هستی و حیف جوانی ات. او گفت کسانی آن جا هستند که نسبت به من هم جوان ترند. من با بیبی خود عهد کردم که از حرمش دفاع میکنم.»
مادرش بازهم پافشاری میکند. اما یک روز بعد حسن به بهانه رفتن به تهران برای کارگری، دوباره عازم سوریه میشود.
بعد از رفتن او، مادرش تا مدتها از پسر بی خبر بوده است و نگران. یک شب ساعت دوازده و نیم از سوریه با خانه تماس میگیرد و پس از احوال پرسی، به مادرش میگوید که برایش دعا کند: «خیلی ناراحت بودم. با عصبانیت پرسیدم تو کجایی؟ چرا خبر نمی گیری از ما؟ نمی فهمی که نگرانت میشوم؟ گفت من جایی خیلی خوب هستم، فعلا در حرم بیبی زینب هستم. از طرف شما هم زیارت کردم. به همه سلام برسان.»
دو ماه از رفتنش میگذرد که یک شب دوباره او با مادرش تماس میگیرد و میگوید در موقعیت مناسبی قرار ندارد و زیاد نمیتواند صحبت کند و فقط برای احوال پرسی زنگ زده است. حسن اینبار هم از مادرش میخواهد که او را دعا کند. خانواده نگران هستند و خواهرش پیشنهاد میدهد که چند روز را به خاطر این که حسن سالم به خانه بر گردد، روزه بگیرند. آن ها 10 روز روزه میگیرند: «چند بار رفتم روضه و دعا کردم که خدایا حسن را به تو سپرده ام، او را به من برگردان. نان داغ نذر پخش کردم.»
اما در همان روزها حسن در سوریه کشته شده و سپاه خبر کشته شدنش را به خواهرش داده بود ولی او به خاطر وضعیت بد روحی مادرش، به او چیزی نمیگوید. یک روز بعد از نماز، در حال ترک کردن مسجد با چند فردی که در حیاط مسجد بوده اند، قضیه پسرش را مطرح میکند و از آن ها مشورت میگیرد که برای اطلاعات گرفتن در مورد پسرش باید به کجا مراجعه کند. به او توصیه میکنند که به بنیاد شهید برود.
پس از رسیدن او به خانه، در حالی که هنوز چادرش را از سرش در نیاورده است، تلفن زنگ میخورد. پشت خط، یک مرد ایرانی وابسته به سپاه پاسداران بوده که از او آدرس دقیق منزل شان را میپرسد و میگوید به خاطر تکمیل پرونده حسن به آن جا میروند و باید تمام اعضای خانوادهاش در خانه حضور داشته باشند.
ساعت چهار بعدازظهر چند فرد میان سال وابسته به سپاه پاسداران به خانه آن ها می روند که صحبتهایشان مشکوک بوده است. از آن ها میخواهند برای حسن صلوات بفرستند و دعا کنند. آن ها ادامه میدهند که او در یکی از بیمارستانهای تهران در حالت کما به سر میبرد و نیاز به دعا دارد: «گوشهایم قفل شد. هیچ صدایشان را نمیشنیدم. فقط میدیدم که دهن شان تکان می خورد و حرف میزنند. تنها همین جمله را شنیدم که گفتند 10 تا خانواده شهید دیگر هم در این محل داریم و باید برویم آن ها را هم ببنیم و جنازه هشت تن شان فردا به قم میرسد.»
پس از رفتن آنها، مادر حسن با تمام دوستان و آشنایان تماس میگیرد و سفره صلوات پهن میکند تا پسرش از کما زنده بیرون آید. هنوز مشغول صلوات فرستادن بودهاند که تلفن پدر حسن زنگ میخورد. گوشی را که جواب میدهد، رنگ از صورتش میپرد. میگوید:«از بنیاد شهید تماس گرفته بود. گفت فردا ساعت یک برای شناسایی پیکر پسرتان و وداع با او تشریف بیاورید معراج.»
مادر حسن می گوید:«همین حرف را که شنیدم، سرم گیج رفت و هیچ نفهمیدم که چه شد. وقتی به هوش آمدم، دیدم که همه بالای سرم هستند و میگویند برایش آب بدهید. اما من میگفتم آب نمیخواهم. با گریه و زاری فریاد میزدم که پسرم، پسرم.»
فردای آن روز خانواده حسن برای شناسایی پیکر او به معراج میروند و پسرشان را از میان 9 جسد که همه شهروندان افغانستانی بودهاند، شناسایی میکنند. مادرش میگوید چندین گلوله به بدن او اصابت کرده بود و او تحمل دیدن زخمهای بدن پسرش را نداشته است. گریههای بی امانش همه را به گریه انداخته بود.
او حالا شهادت حسن را مایه افتخار میداند اما میگوید زخمزبانهای زیادی شنیده است که پسرش به خاطر پول به سوریه رفته و کشته شده است. مادر حسن می گوید تمام این کنایهها را پشت گوش میاندازد و توجه نمیکند: «به حسن افتخار میکنم.»
جمهوری اسلامی اسلامی به خانوادههای کشتههای فاطمیون کارت اقامت میدهد. وقتی از او در این باره میپرسم، توضیحی نمیدهد و میگوید پسرش این کار را به خاطر حفاظت از حرم و در راه خدا انجام داده است ولی سپاه پاسداران و بنیاد شهید گاهی در هزینههای زندگی به آنها کمک میکنند. او دوست ندارد در این باره توضیح بیش تری بدهد.
پس از کشته شدن حسن در جنگ سوریه، مادرش از سوی سپاه پاسداران برای زیارت به سوریه فرستاده شده است: «وقتی رفتم سوریه، دیدم چیزهایی که حسن در مورد حضرت بیبی زینب گفته بود، همه درست بود. در کنار ضریح بیبیمان نشستم و گریه کردم. برای تمام رزمندههای فاطمیون دعا کردم که انشالله کُفار را شکست بدهند و همهشان سالم به خانههای خود برگردند.»
***
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]
مطالب مرتبط:
زندگی پر فراز و نشیب یک جنگجوی لشکر فاطمیون
آموزش آمریکا در خدمت لشکر فاطمیون ایران
پول جنگ برکت ندارد؛ گام به گام با تربیت یک شبهنظامی لشکر فاطمیون
پادگان یزد، مرکز سری آموزش سربازان افغانستانی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر