close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

روایت یک کودک ۱۱ ساله افغانستانی از قاچاق کودکان به ایران

۹ آذر ۱۳۹۷
شما در ایران وایر
خواندن در ۶ دقیقه
محمدحسین و عمویش در یکی از مسافرخانه های کابل
محمدحسین و عمویش در یکی از مسافرخانه های کابل
کودکان در ولایت دایکندی در حال فراگیری علم و دانش وضعیت مدارس بگونه‌ای است که تعداد زیاد از مدارس دایکندی ساختمان ندارد و کودکان زیر سایه درختان و حتی زیر آفتاب سوزان درس می‌خوانند
کودکان در ولایت دایکندی در حال فراگیری علم و دانش وضعیت مدارس بگونه‌ای است که تعداد زیاد از مدارس دایکندی ساختمان ندارد و کودکان زیر سایه درختان و حتی زیر آفتاب سوزان درس می‌خوانند
یکی از راه‌های ولایت دایکندی که جاده‌های خاکی آن سبب مشکلات زیاد باشندگان(ساکنان) این ولایت در فصل خزان، بهار و زمستان می‌شود
یکی از راه‌های ولایت دایکندی که جاده‌های خاکی آن سبب مشکلات زیاد باشندگان(ساکنان) این ولایت در فصل خزان، بهار و زمستان می‌شود

مریم احسانی، شهروند خبرنگار، دایکندی، افغانستان 

۱۱ساله  است. طولانی ترین سفرش، رفتن به بازارهای محلی منطقه‌ خود در ولایت «دایکندی» افغانستان بوده اما تنگ دستی روزگار و شدت فقر اقتصادی حالا او را به ولایت «نیمروز»، نقطه‌ مرزی بین افغانستان و ایران کشانده است؛ جایی که روزانه صدها نفر از آن راه‌های قاچاقی پر خوف و خطر را برای رسیدن به ایران در پیش می‌گیرند به امید این که در آن جا زندگی بهتری تجربه کنند. خیلی از آن ها برای پیدا کردن تنها لقمه‌ای نان این همه سختی را به جان می‌خرند.

نیمروز ولایتی است که قاچاق بران زیادی در آن حضور دارند. قاچاق بران افغانستانی در تبانی با بلوچ‌های مرزی ایران، از راه‌های قاچاقی افغانستانی‌ها را راهی ایران می‌کنند.

«محمد حسین»، دانش آموز کلاس سوم دبستان، اهل ولایت دایکندی است. خانواده‌اش با فقر اقتصادی شدید دست و پنجه نرم می‌کند و پدرش که دو سال قبل برای کارگری به ایران سفر کرده وهنوز نتوانسته است به افغانستان برگردد، حالا با کاهش ارزش تومان در جمهوری اسلامی، تصمیم گرفته است پسر ۱۱ ساله‌اش را نیز برای کمک دست به ایران ببرد تا شاید چرخ زندگی‌شان آسان تر بگردد.

محمدحسین پسر بزرگ خانواده‌ است. یک خواهر بزرگ تر از خود و سه برادر هم دارد. پولی که پدرش به تازگی برای آن ها می‌فرستد، جواب گوی نیازهای اولیه زندگی‌ آن ها هم نیست، به همین دلیل از همسرش خواسته است تا محمدحسین را قاچاقی به ایران بفرستد: «پدرم زنگ زده بود بِرِی مادرم گفت که مِرِه ایران روان کند.» 

او با شش نفر دیگر ولایت دایکندی را به مقصد ایران ترک می‌کند. از آن جا به ولایت نیمروز می‌روند تا راهی ایران شوند. دو کودک دیگر هم در بین آن‌ها بوده اند: «دو بچه دیگر هم بودند که یکی ۱۲ ساله بود، یکی ۱۴ ساله. آن ها را هم خانواده‌اش روان کرده بود تا ایران بروند کار کنند.»

چهار نفر دیگر پسرهای جوانی بودند که یکی از آن ها تجربه رفتن به راه‌های پر خم و پیچ ایران را داشت و دو سال پیش از مرز نیمروز قاچاقی به ایران رفته بود. اصطلاحی که محمد حسین برای او استفاده می‌کند، کلمه «راه بلد» است.

پس از رسیدن به کابل، این پسر جوان با یکی از قاچاق بران در ولایت نیمروز تماس تلفنی می‌گیرد تا در  آن جا منتظر نمانند و به محض رسیدن به این ولایت، به سوی ایران حرکت کنند. پدر محمدحسین نیز با این شخص از طریق تلفن در تماس بوده و به او گفته که پسرش را با خودش به ایران برساند و پس از رسیدن به تهران، او پول قاچاق بر را در آن جا پرداخت می‌کند.

مشکلات این پسر ۱۱ ساله به گفته خودش، پیش از حرکت به سوی نیمروز در کابل آغاز می‌شود. می گوید پولی که در این سفر طولانی در جیب داشته، تنها ۴۰۰ «افغانی» بوده است. این مقدار پول هزینه سه وعده غذای کامل هم نمی‌شود. هرچند تا این جای سفر، هزینه او را همراهانش پرداخت ‌کرده بودند.

قاچاق بر به امید این که پس رساندن محمدحسین به ایران، هزینه‌های سفرش را از پدرش می‌گیرد، با یکی از دوستانش در کابل تماس می‌گیرد و از طریق او برای محمدحسین بلیت اتوبوس تهیه می‌کند تا با دیگر همراهانش به نیمروز برود زیرا این کودک هیچ پولی برای خرید بلیت نداشته است. او حتی نمی‌دانسته هزینه بلیت اتوبوس از کابل تا نیمروز چه قدر بوده است.  

سر گروه آن ها از طریق تماس تلفنی با قاچاق بری که در ولایت نیمروز بوده است، به توافق می‌رسد که پس از رساندن این هفت نفر به تهران، هر کدام مبلغ سه میلیون تومان در آن جا پرداخت کنند. حتی این سر گروه هم نمی‌دانسته که قاچاق بر چه کسی است. شماره تماس او را از دوستانش گرفته بودند. هزینه مسیر راه ایران، از جمله پول آب، غذا و خوابگاه را قاچاق بر به عهده می‌گیرد. 

مرد میان سالی در ولایت نیمروز منتظر آن ها بوده است و پس از رسیدن‌ به این ولایت، آن ها را به  مسافرخانه‌ای می‌برد تا به محض تکمیل شدن مسافرانش، این هفت نفر را به سوی مرز پاکستان حرکت دهد و از آن جا به ایران ببرد. محمدحسین  که سفر به ایران را مثل رفتن به مدرسه یا بازارهای محلی منطقه‌ای فرض می‌کرده، پس از گذراندن یک شبانه روز در مسافرخانه و شنیدن قصه‌های تلخ از مسیر راه ایران و این که باید شبانه از روی سیم خادار رد شود و حدود دو ساعت راه را پیاده بپیماید و هر لحظه امکان شلیک از سوی ماموران مرزی ایران وجود دارد، به ترس و لرز می‌افتد و  از رفتن منصرف می‌شود.

چون تلفن همراه با خود نداشته، بدون این که با پدرش در ایران تماس بگیرد، از همراهانش مقداری پول قرض می گیرد و دوباره به کابل باز می‌گردد اما شش نفر دیگر صبح اول وقت توسط ماشین «تویوتا/ سیمرغ» که به خاطر گنجایش بیش تر، معمولا قاچاق بران از آن ها استفاده می‌کنند، به سوی مرز پاکستان حرکت می‌کنند.  محمدحسین می‌گوید هیچ خبری از سرنوشت آن شش نفر ندارد.

این پسر ۱۱ساله افغانستانی در میان کسانی که قاچاقی به ایران می‌رفتند، کودکان زیادی را دیده است؛ کودکانی که به تنهایی راهی ایران می‌شوند.

به گفته او، قاچاق بر از همراهان آن ها تعهد می‌گرفته که پس از این که آن ها را به ایران رساند، باید پول قاچاقی‌ را که بین دو و نیم تا سه میلیون تومان می‌شود، بپردازند.

«قنبر کاظمی»، عموی محمدحسین می‌گوید که خانواده برادرش در شرایط بد اقتصادی به سر می‌برند و با کاهش نرخ تومان در ایران، پولی را که برادرش برای خانواده شش نفره خود در افغانستان می‌فرستد، بسیار اندک و ناچیز است و خرج خانواده اش را تامین کرده نمی‌تواند. به همین دلیل برادرش پسر ۱۱ساله خود را خواسته است تا در ایران  کمک دستش باشد.

او از این که برادرش مجبور شده پسر خود را برای کارگری در ایران بخواهد، ناراحت است و راضی به رفتن محمدحسین نیست. به گفته خودش، او تلاش می‌کند که برادرش را راضی کند تا از این تصمیم منصرف شود: «باید محمدحسین به جای رفتن به ایران، این جا بماند و درس‌های مدرسه‌اش را ادامه دهد.»

او می‌گوید خانم برادرش حتی توان خریداری یک کیسه «کُود کیمیاوی» برای زمین‌های زراعتی‌شان هم ندارد و اکثر مواقع محمدحسین در خرید دفترچه و قلم برای مدرسه‌اش با مشکل مواجه می‌شود.

به باور او، یکی از عوامل عمده‌ای که کودکان افغانستانی برای کارگری به ایران فرستاده می‌شوند، فقر اقتصادی است: «در غیر آن صورت هیچ خانواده‌ای حاضر نخواهند شد که کودکان خویش را به دست قاچاق بران سپرده و برای کارگری به جمهوری اسلامی بفرستند.»

به گفته قنبر، از میان صدها نفری که روزانه از ولایت خودشان راه ایران را در پیش می‌گیرند، حدود ۵۰ نفر ۱۴ سالگی را هم به پایان نرسانده‌‌اند.

ولایت دایکندی در مرکز افغانستان، یکی از ولایت های به شدت محروم و عقب افتاده در این کشور است که در بسیاری از مناطق آن هنوز راه عبور و مرور ماشین ساخته نشده است. مردم این ولایت معمولا به کارهای زراعتی و تعدادی نیز به باغ داری مشغول هستند اما در مقایسه با زحماتی که آن ها در این زمینه متحمل می‌شوند، حاصل اندک است و در بسیاری موارد حتی هزینه زندگی روزمره شان را تامین نمی‌‌کند. همین موضوع، جوانان، نوجوانان و حتی کودکان این ولایت را مجبور می‌کند تا برای کارگری به کشورهای همسایه، به ویژه ایران سفر کنند.

محمدحسین  هنوز در کابل است. او می‌گوید ممکن است پس از رسیدن به خانه، دوباره از مادرش بخواهد که او را به ایران بفرستد تا کمک حال پدر باشد.

***

شما هم می‌توانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کرده‌اند و یا مرتکب خلاف شده‌اند شکایت دارید، لطفاً شکایت‌های خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]

مطالب مرتبط:

سفرنیمه تمام؛ روایت نوجوان افغانستانی از ردمرز در ایران

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان‌وایر

بازداشت ۱۵ عضو یک شرکت هرمی در شیراز

۹ آذر ۱۳۹۷
خواندن در ۱ دقیقه
بازداشت ۱۵ عضو یک شرکت هرمی در شیراز