close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

یک عضو فاطمیون: در سوریه افغانستانی مقابل افغانستانی می‌جنگند

۱۱ تیر ۱۳۹۸
شما در ایران وایر
خواندن در ۸ دقیقه
محمد  در پانزده سالگی به عضویت لشگر «فاطمیون» در آمد. یک دوره زیر پرچم زرد آنها در «سوریه» جنگیده و پس از آن‌که در کمین گروه تروریستی داعش مجروح شد، برای مداوا به تهران انتقال یافت.
محمد در پانزده سالگی به عضویت لشگر «فاطمیون» در آمد. یک دوره زیر پرچم زرد آنها در «سوریه» جنگیده و پس از آن‌که در کمین گروه تروریستی داعش مجروح شد، برای مداوا به تهران انتقال یافت.
محمد و دیگر جوانان و کودکانی که در یزد آموزش دیده بودند، توسط هواپیما به سوریه انتقال یافته و حدود یک هفته دیگر را نیز در آنجا آموزش نظامی می بینند
محمد و دیگر جوانان و کودکانی که در یزد آموزش دیده بودند، توسط هواپیما به سوریه انتقال یافته و حدود یک هفته دیگر را نیز در آنجا آموزش نظامی می بینند

رضا باقرزاده، شهروند خبرنگار، مزارشریف  


می‌گوید زنده ماندنش در میان خمپاره‌هایی که جان چندین هم‌سنگرش را گرفته بودند، معجزه بود. حالا که به آن روزهای نه چندان دور نگاه می‌کند، رفتن به جنگ سوریه را بزرگ‌ترین اشتباه زندگی خود می‌داند.

داستان متفاوت زندگی ‌او این‌گونه آغاز می‌شود که در ۱۵ سالگی به عضویت لشکر «فاطمیون» در می‎آید. یک دوره زیر پرچم زرد آن‌ها در سوریه می‎جنگد و پس از آن‌که در کمین گروه تروریستی «داعش» مجروح می‌شود، برای مداوا به تهران انتقال می‌یابد. اما
از آن جا به افغانستان فرار می‌کند. حالا در یکی از مسافرخانه‌های کابل مشغول کار است و زندگی او در ترس و بیم می‌گذرد. شاید که مبادا از سوی حکومت افغانستان شناسایی و تحت پی‌گیرد قرار گیرد.

حاضر است به شرط محفوظ ماندن نام و نشانش با «ایران‌وایر» گفت‌و گو کند. حرف زدن از روزهایی که بر او گذشته است برایش آسان نیست و در عین حال بیم جانش را دارد. در اولین نگاه، اندام کوچک او توجه را جلب می‌کند. تصور آن سخت است که روزی سرباز جنگی لشکر فاطمیون بوده باشد. اما او چهار سال قبل آن روز را تجربه و در سخت‌‎ترین نبردهای سوریه حضور داشته است.

داستان حضورش در لشکر فاطمیون را آغاز می‌کند. می‌گوید یک سال پس از رفتنش به ایران، در شهر تهران مشغول کارگری ساختمانی بوده تا این‌که یک شب دو نفر از دوستانش که قبلا چندین ماه با آن‌ها در یک ساختمان همکار بوده است، سراغش می‌روند.

آن‌ها پس از احوال پرسی با «محمد»(این یک نام مستعار است)، به او می‌گویند از کارگری کسی به جایی نرسیده است و نخواهد رسید: «گفتند با مزد ۳۹ یا ۴۰ هزار تومان در روز، هیچ کس نمی‌تواند زندگی خود را درست کند. آن هم گاهی وقت‎ها کار هست و بعضی وقت‎ها کار پیدا نمی‎شود و مجبور هستی بخوری و بخوابی.»

می‌گوید به دو دوستش گفته که کار دیگری بلد نیست و مجبور است در ساختمان‌ها کارگری کند. از سویی، خودش می‌دانست که هنوز کودکی بیش نیست. اما دوستانش پیشنهاد می‌کنند که به لشکر فاطمیون بپیوندد؛ هم برای دفاع از حرم «زینب»، خواهر امام دوم شیعیان و  انجام وظیفه دینی و هم حقوقی دریافت کند.

دوستانش که عضو لشکر فاطمیون بوده‌اند، یک دوره در جنگ سوریه اعزام شده بودند. آن‌ها با نشان دادن در باغ‌ سبز، نظر مساعد محمد را جلب می‌کنند. می‌گویند باید با مسوولان سپاه پاسداران صحبت کنند تا زمینه پیوستن او به لشکر فاطمیون را فراهم کنند. اما شرط می‌گذارند: «گفتند ماهی سه میلیون تومان حقوق و کارت اقامت ایران را هم می‌دهند و دیگر مجبور نیستی از ماموران ایرانی بترسی و فرار کنی یا وقتی در ساختمان می‌آیند، از دست‎شان پنهان شوی. گفتند ‌در سوریه ما را به جنگ نمی‎فرستند، فقط در اطراف حرم حضرت زینب هستیم و از حرم مواظبت می‌کنیم تا تکفیری‌ها حمله نکنند.»

برای کسی که از کار در ساختمان‌های تهران خسته شده بود، موافقت با چنین پیشنهادی سخت نبود. سه روز بعد آن‎ها در «شاه‎عبدالظیم» قرار ملاقات می‌گذارند؛ محلی که یکی از دفاتر نیروگیری لشکر فاطمیون است: «کسی که فرم را داد، ایرانی بود. از من پرسید خانواده‌ات در کجا هستند؟ پدر و مادر داری؟ گفتم  آن‎ها در افغانستان هستند. گفت اشکالی نداردف مشخصات و شماره تماس یک نفر از دوستان یا فامیل نزدیک‌ خود را در فرم بنویس و فردا آن را با چند قطعه عکس دوباره همین‎جا بیاور.»

محمد هنگام ثبت‌نام از مسوول بخش استخدام چیزی در مورد این پروسه و اعزامش در سوریه نمی‎پرسد چون به تصورش، دوستان او همه چیز را برایش گفته بودند. مسوول استخدام هم به اعتبار دوستان محمد، به جز چند سوال معمول که از همه هم‌وطنانش پرسیده است، سوالی نمی‌کند. فقط مواردی مانند آدرس محل کار، موقعیت اجتماعی و نام والدین را از او می‌‎پرسد.

این کودک افغانستانی پس از تکمیل فرم، دوباره آن را به دفتر نیروگیری لشکر فاطمیون در شاه عبدالعظیم می‎برد و تحویل می‌دهد. پسرعموی محمد به عنوان وکیل او مکلف می‌شود خانواده‌اش را در جریان شهادت احتمالی یا زخمی شدن او قرار دهد.

محمد می‌گوید دو هفته بعد با دریافت تماس از سوی نیروی «قدس» سپاه پاسداران، برای یک دوره آموزش نظامی به یزد اعزام می‌شود. او در این دوره، تاکتیک‌های جنگ چریکی، استفاده از سلاح، پرتاب بمب و نارنجک دستی و دیگر فنون جنگی را زیر نظر مربیان سپاه آموزش می‌بیند: « ۲۱ روز ما را آموزش دادند. کل ما حدود ۸۰ نفر بودیم که اکثرشان افغانستانی بودند. بچه‌های هم سن و سال من هم بودند. در بین ما چند نفر شیعه‌ پاکستانی‌ هم بود که وقتی به سوریه رفتم، فهمیدم آن‎ها عضو لشکر "زینبیون" هستند. برای ما این را می‌گفت که چه قِسم حمله کنید، از سلاح چه قِسم استفاده کنید و زمانی که در خطر افتادید یا محاصره شدید، چه کار کنید که نجات پیدا کنید.»

پس از آن محمد و دیگر جوانان و کودکانی که در یزد آموزش دیده بودند، توسط هواپیما به سوریه انتقال می‎یابند و حدود یک هفته دیگر را نیز در آن جا آموزش نظامی می‌بینند. فرمانده‌هان سپاه و فاطمیون آن‌ها را با مناطقی که قرار بوده در آن برای نبردهای مسلحانه فرستاده شود، آشنا می‎کنند تا محمد و سایر نیروهای جدید لشکر هنگام عملیات با مشکل دچار نشوند.

محمد می‌گوید در قدم اول، به خاطر دفاع از حرم به سوریه رفته بوده و گمان نمی‌کرده است  به مناطق جنگی فرستاده شود. کمی بعد اعتراض می‌کند که چرا با همراهانش از دمشق به منطقه «ملیحه» فرستاده می‌شوند تا در آن جا برابر داعش بجنگند.

او حالا روبه‎روی ما نشسته، دست‌هایش را روی هم گذاشته است و روایت‌های تلخی که کودکی‌اش را ساخته‎اند، تعریف می‌کند. می‌گوید در جنگ سوریه، شهروندان افغانستانی در مقابل یک‎دیگر سلاح برداشته و برای منافع دیگران با هم‎دیگر می‌جنگندیدند.

در صف گروه تروریستی داعش نیز شهروندان اهل سنت افغانستانی حضور داشته‌اند. محمد در یکی از عملیات‌ها متوجه هم‌وطنان و هم‌مذهبانش در بین گروه داعش می‌شود: «یک بار زمانی که عملیات رفتیم، چهار نفر ما کشته شدند. ولی نیروهای داعش را شکست دادیم و  چند نفر از داعشی‌ها که زخمی شده بودند، در آن‎جا مانده بودند. وقتی می‎خواستیم یکی از آن‎ها را بکشیم، با زبان فارسی گفت نزنید من، هم افغانی هستم. بعد فهمیدیم که همراه داعش هم افغانستانی‌ها هستند. افغانستانی‌هایی که همراه داعش بودند، سنی بودند.»

او می‌گوید بسیاری از افغانستانی‌هایی که به لشکر فاطمیون پیوسته بودند، برای فرار از بی‎کاری، دریافت حقوق بالا از سوی سپاه پاسداران و گرفتن کارت اقامت ایران جان خود را به خطر می‌انداختند به این امید که بتوانند از این طریق به وضعیت اقتصادی خود و خانواده‌شان سر و سامان دهند.

محمد البته تاکید می‌کند که او در جبهه حضور داشته و به چشم خودش دیده است هیچ کدام از هم‌وطنانش موفق به دریافت کارت اقامت ایران نشده، حتی جوانانی که بیش از هفت یا هشت مرتبه به سوریه اعزام شده بودند: «کسانی که همراه من بودند، زیادترشان می‎گفتند که از خاطر بی‎کاری آمده‎اند. بعضی‌هایشان هم می‎گفتند چون دستمزد بالا می‎دهند و کارت اقامت ایرانی، به خاطر این به لشکر فاطمیون آمده‎اند. چند نفر بودند که هفت هشت دوره به سوریه آمده اما آن‎ها را هم کارت اقامت نداده بودند.»

محمد از نخستین ماه‌های حضورش در سوریه می‌گوید و از زمانی تعریف می‌کند که به عنوان یک کودک حدود ۴۰ روز در این کشور برای سپاه پاسداران جنگیده بود: «وقتی در کمین برابر شدیم، داعش از چهار طرف ما را می‎زدند. ۱۸ نفر ما در آن جا کشته شدند که همه افغانستانی بودند. من هم با برخورد خمپاره به پای و دستم زخمی شدم. شش نفر دیگر ما هم زخمی شده بودند.»

بغض گلوی محمد را می‌فشارد و به سختی ادامه می‌دهد. به یاد می‌‌آورد که هم‌سنگرانش همه پسران جوان و نوجوانی بودند که در مقابل چشمانش پرپر شدند. با بغض می‌گوید خودش خوش شانس بوده که از آن جا زنده برگشته است. پس از آن که دست و پای او به شدت مجروح می‌شود، سپاه او را با هواپیما به تهران منتقل می‌کند.

محمد در یکی از بیمارستان‌های اختصاصی مجروحان لشکر فاطمیون در تهران تحت مداوا قرار می‎گیرد. می‌گوید با چشم‌های خود دیده بود بعضی از هم‌وطنانش دست و پاهای خود را از دست داده بودند. در میان آن‌ها، کودکان و نوجوانان زیر  ۱۸ سال هم به چشم می‌خورده‌اند. مداوای محمد نزدیک به ۲۰ روز طول می‌کشد.

او که از کام مرگ دوباره برگشته بود، تصمیم می‌گیرد به هر نحو ممکن از اعزام دوباره به سوریه فرار کند. برای همین باید ایران را ترک می‌کرد.

وقتی جراحت‌هایش بهبود می‌یابند، یکی از افسران سپاه به او پیغام می‌دهد که باید دوباره به سوریه اعزام شود. اما محمد تصمیمش را گرفته بود. او از تهران ابتدا به قم می‌رود و پس از آن جا به افغانستان برمی‌گردد. بعد از بازگشت به کشورش اما تا مدت‌ها نگران بوده است که مبادا توسط امنیت ملی افغانستان به خاطر پیوستنش به لشکر فاطمیون دستگیر و مجازات شود.

در پایان گفت‎وگو از محمد می‌پرسیم اگر روزی وضعیت کار در افغانستان از همین وضعیتی که هست هم بدتر شود، آیا حاضر است باز به لشکر فاطمیون ملحق شود یا برای جنگ به سوریه برود؟
محمد چند ثانیه‌ سکوت می‌کند و بعد به آرامی می‌گوید: «نه‎خیر، هرگز. امیدوارم که در افغانستان صلح بیاید و وضعیت زندگی مردم بهتر شود. باز هم اگر وضعیت همین‌طور بماند، حاضر هستم در اردوی ملی کشورم بروم و در مقابل تروریستان بجنگم. اگر کشته شدم هم برای کشور خودم کشته می‎شومو این بهتر از آن است که به خاطر منافع ایران در سوریه جان خود را فدا کنم.»

 

شما هم می‌توانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کرده‌اند و یا مرتکب خلاف شده‌اند شکایت دارید، لطفاً شکایت‌های خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]

 

 

 

 

مطالب مرتبط:

همسر یک عضو کشته شده فاطمیون: حقوق همسرم مخارج ما را تامین نمی‌کند

زندگی پر فراز و نشیب یک جنگ‌جوی لشکر فاطمیون

آموزش آمریکا در خدمت لشکر فاطمیون ایران

خون‌بهای شبه‌نظامیان فاطمیون

پول جنگ برکت ندارد؛ گام به گام با تربیت یک شبه‌نظامی لشکر فاطمیون

پادگان یزد، مرکز سری آموزش سربازان افغانستانی

دو پسرم را در راه دفاع از حرم حضرت زینب قربانی کردم

از جنگ مقابل داعش تا اسارت نزد طالبان

بنیاد شهید تماس گرفت و گفت بیاید پیکر پسرتان را شناسایی کنید

«گفتند بیایید مشهد زیارت اما جنازه پسرم را برای تشییع آوردند»

مادر یک عضو کشته شده فاطمیون: پسرم نتوانست فرزندش را ببیند

عضو فاطمیون: قبل از اسیر شدن باید خود را با نارنجک منفجر کنیم

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

حصر و کمپین برای نجات‌دهنده پناهجویان غیرقانونی

۱۱ تیر ۱۳۹۸
پناهندگی و مهاجرت
خواندن در ۵ دقیقه
حصر و کمپین برای نجات‌دهنده پناهجویان غیرقانونی