close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

غم داغ و هم‌دلی نقطه اتصال خانواده‌هایی که جمهوری اسلامی عزیزان‌شان را گرفت

۱ دی ۱۳۹۸
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۶ دقیقه
«مرسده محسنی» خواهر «مجتبی محسنی»، زندانی اعدام شده  در سال 67
«مرسده محسنی» خواهر «مجتبی محسنی»، زندانی اعدام شده در سال 67
«مجتبی محسنی»، زندانی اعدام شده در سال  ۱۳۶۷ است.
«مجتبی محسنی»، زندانی اعدام شده در سال ۱۳۶۷ است.

«شب یلدا است و بغض رهایم نمی‌کند. فکر می‌کنم آن اتفاقی که ۳۰ سال پیش بر ما نازل شد و این همه سال ما را رها نکرد، حتی سرنوشت نسل بعدی خانواده را به مسیر هجرت و فرقت کشاند و همیشه حفره‌ای از درد و اندوه در قلب‌مان به جا گذاشت، این روزها برای مادران و پدران و کودکانی دیگر تازه آغاز شده است. چه خوب می‌دانم که این اندوه آن‌ها را تا کجا با خودش خواهد برد.»
این‌ها اظهارات «مرسده محسنی»، خواهر «مجتبی محسنی»، زندانی اعدام شده در سال تاریک ۱۳۶۷ است.
او بیانیه «مادران دادخواه» در حمایت از خانواده‌های کشته شدگان آبان‌ ۱۳۹۸ را امضا کرده است. چون درد خانواده‌های داغ‌دار را درک و به روزگاری فکر می‌کند که مادرش از شدت اندوه، حتی اجازه نمی‌داد فرزندانش او را در آغوش بگیرند و تسلای خاطرش باشند: «ما را پس می‌زد و از خودش دور می‌کرد بس‌که اندوه و داغ داشت. بس‌که خشم داشت. مرگ به ناحق یک نفر، تنها مرگ همان یک نفر نیست، تنبیه و داغ تدریجی کل یک خانواده است.»
خانواده محسنی بعد از آن اتفاق هرگز روی آرامش ندیدند: «هیچ پیش‌آمدی جز دادخواهی عادلانه و مجازات مسببان آن در یک دادگاه واقعی نمی‌تواند قلب ما را آرام کند.»
مجتبی محسنی متولد سال ۱۳۳۶ و کوچک‌ترین عضو خانواده هشت نفره محسنی بود؛ جوانی شاداب و خندان و اهل مطالعه و تحقیق و تفحص که نشاط و سرخوشی‌‌ او زبان‌زد فامیل محسنی بود. او در دوره پهلوی و زمانی که دانشجوی سال اول دانشگاه بود، به اتهام هواداری از «سازمان چریک‌های فدایی خلق» با حکم پنج سال حبس، راهی زندان «اوین» شد. دو سالی در حبس ماند تا سرانجام در سال ۱۳۵۷ همراه با جریان انقلاب، از بندی رها شد که بسیار زود به آن باز ‌گشت.

مجتبی محسنی بلافاصله بعد از آزادی، به ستاد سازمان فدایی آبادان پیوست. چندی بعد و در تابستان سال ۱۳۶۲، به شهر اصفهان فرستاده شد تا فعالیتش را در آن‌جا ادامه بدهد. اما در سال ۱۳۶۳ دوباره دستگیر شد و این بار دیگر هیچ‌وقت روی آزادی ندید.
مرسده محسنی می‌گوید: «عزیزان رفته ما دیگر برنمی‌گردند اما دادخواهی می‌تواند اندکی از رنج‌مان را بکاهد. دادخواهی به باور من، پذیرش و اعتراف به جنایت نیست. باید عوامل و آمران آن در دادگاهی عادلانه محاکمه شوند؛ با نظارت وکلا و قضات عادل. حتما هم چرایی این ماجراها باید روشن شود. باید به ما پاسخ بدهند که چرا آن‌ها را کشتند. برادر من پنج سال عمرش را در زندان بود. پنج سال او را شکنجه کردند و عذاب دادند. کسان دیگری اما بودند که دوران حبس‌شان تمام شده بود و آزاد شده بودند اما سال ۱۳۶۷ دوباره آن‌ها را به یک بهانه فراخواندند و اعدام‌ کردند. در حالی که برخی از آن‌ها دیگر فعالیت سیاسی هم نمی‌کردند.»
او در مراسم بیست و پنجمین سال‌روز مرگ برادرش با موردی مواجه می‌شود که هنوز هم آن را فراموش نکرده است: «کسی در این مراسم حاضر شده و به یکی از دست اندرکاران آن‌جا گفت بود دو برادرش اعدام شده‌‌اند اما هیچ جا نه نام‌شان را ذکر کرده‌اند‌‌ و نه بین آمار اعدامی‌ها هستند. تصورش را بکنید در شهرهای دور افتاده و روستاها چه جوان‌هایی بوده‌اند که حتی نام‌شان جایی درج نشده است و در گم‌نامی به خاک سپرده شده‌اند.»
مادر مرسده که یکی از مادران خاوران به شمار می آمد در ادامه مسیر با همراهی مادران دادخواه تا حدی به ادامه زندگی ترغیب می‌شود. برای همین است که مرسده به نقش هم‌دلی و هم‌راهی با مادران تازه داغ‌دار باور دارد :«این هم‌راهی و سرکشی از دیگران تا حدی باعث قوت قلبش بود. گرچه تا آخرین دقایق عمرش اندوه با مادرم ماند. به خاطر دارم روزهای آخر عمرش در بیمارستان، دست یک پزشک ایرانی را گرفته بود و در کمال ناتوانی گریه می‌کرد و می‌گفت بچه‌‌ام را چه طور شکنجه کردند؟ چه طور او را پنج سال نگه داشته و زجرش داده و بعد کشته بودند. با این همه، او با مادران دادخواه همراهی می‌کرد. برای برخی از خانواده‌ها کمک گردآوری می‌کرد یا دست از هم‌دلی برنمی‌داشت و همین هم انگیزه زنده بودنش شد.»
اما پدر مرسده محسنی هرگز نتوانست با داغ فرزندش کنار بیاید. او در فاصله کوتاهی پس از اعدام پسرش درگذشت؛ مرگی که مرسده معتقد است از اندوه جوان‌مرگی فرزند بوده است: «مدتی بعد از مرگ برادرم دق کرد و مرد. آرام و قرار نداشت. با دیدن رودخانه و دار و درخت و پرنده و هر چیز دیگری یاد برادرم می‌افتاد. او تمام مدت به آن لحظه‌‌ای فکر می‌کرد که برادرم را برای اعدام به محل چوبه دار منتقل کرده‌اند. مدام تکرار می‌کرد آن لحظه را چه طور تاب آورده است؟ چه بر او گذشته است؟ چه طور با آن ترس کنار آمده است؟»
آن‌ها زمان دستگیری مجتبی را نمی‌دانسته‌اند و به علت شیوه خاص زندگی که برگزیده بود، تماس‌شان یک سویه بوده است. اما تابستان سال ۱۳۶۳ یک نفر از زندان «دستگرد» اصفهان با آن‌ها تماس گرفته  و گفته بود برای ملاقات بروند: «همان ابتدای امر به برادرم حکم اعدام داده بودند. اما یکی از عموهایم با نوه خمینی آشنایی داشت و توانسته بود از طریق آن‌ها حکم اعدام را به حالت تعلیق نگه دارد. محل نگه‌داری او به ظاهر زندان دستگرد  بود اما وقت ملاقات او را از جای دیگری به دستگرد منتقل می‌کردند و بلافاصله پس از ملاقات، باز هم او را برمی‌گرداندند به جایی که کسی نمی‌دانست کجا است.»
او در ادامه از«هتل اموات» می‌گوید؛ جایی که دهشت ایجاد می‌کرده است: « آن سال‌ها زندانی در اصفهان بود به نام هتل اموات که به ندرت زندانی‌هایش زیر شکنجه و فشار زنده می‌ماندند. بعدها شنیدم برادرم آن‌جا را هم برای مدتی تجربه کرده است. یک بار که به زندان دستگرد رفته بودم برای ملاقات، او را همراه چند زندانی دیگر از جایی که نمی‌دانم کجا بود، برای ملاقات آوردند. من از دیوار سیمی مشبک پیاده شدن‌شان را دیدم. از پشت شیشه کابین چند کلمه رد و بدل کردیم. وقتی خارج می‌شدم، مسیرم از دالانی با سیم‌های مشبک از حیاط جدا می‌شد. او را دیدم گوشه حیاط ایستاده بود تا به آن زندان نامعلوم منتقلش کنند. تحمل خواهرانه‌‌ام تمام شد و از یک در که سیم‌های مشبک را به حیاط وصل می‌کرد، خودم را دوان دوان به او رساندم و در آغوشش گرفتم. مانند دیوانگان از هر طرف به سمت ما هجوم بردند و جدای‌مان کردند. تا مدت‌ها احساس تقصیر و گناه می‌کردم که بابت آن آغوش خواهرانه او را آزار نداده باشند. حالا فکرش را که می‌کنم،می‌بینم چه قدر خوشحالم بابت آخرین باری که برادرم را در آغوش گرفتم و بوییدم و آن آخرین تماس ما بود.»
مرسده پیش از مرگ برادر، تن به هجرتی ناخواسته داد و اندوه این مصیبت را والدین تنهایش باید از سر می‌گذراندند: «هر کدام از ما در به درِ جایی از این دنیا شده بودیم و آن‌ها ناچار شدند با این مصیبت به تنهایی مواجه بشوند. آن طور که گفته‌اند، برادرم در آبان ۱۳۶۷ اعدام شد. ما هیچ اطلاع دقیقی نداریم که چه طور و کجا این اتفاق رخ داده است. آن‌ها حق ما برای دانستن را به رسمیت نشناختند. پیکرش را هم تحویل ندادند و خودشان آن‌ها را گوشه یک قبرستان، شاید حوالی باغ اصفهان به خاک سپردند. مادرم هرگز حاضر نشد به آن‌جا برود. او می‌گفت من مرگ پسرم را به رسمیت نمی‌شناسم و تا زمانی که در قید حیات بود، در وضعیت انکار مرگ فرزند باقی ماند. ما تا سال‌ها تصور می‌کردیم موضوع اعدام آن‌ها حقیقت ندارد و برای ایجاد وحشت، جایی آن‌ها را نگه‌داری می‌کنند و روزی از روزهای خدا خبر آزادی‌شان را به ما می‌دهند.»
مرسده می‌گوید آن عنصری که آن‌ها را با خانواده‌های داغ‌دار اعتراضات اخیر متصل و همانند می‌کند، غم داغ و هم‌دلی است؛ غمی که تبدیل به خشم علیه جابران و اراده برای دادخواهی می‌شود.

مطالب مرتبط:

روش‌های عجیب حکومت ایران برای پاک کردن آثار جنایت تابستان ۶۷

هزینه دادخواهی مریم اکبری منفرد: ممنوع الملاقات

کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت:« آنها که گفتند نه»

ثبت نظر

مجلس

واکنش‌ها به مرگ کولبران؛ از شعرسرایی تا ابراز شرمندگی و دیگر هیچ!

۱ دی ۱۳۹۸
خواندن در ۶ دقیقه
واکنش‌ها به مرگ کولبران؛ از شعرسرایی تا ابراز شرمندگی و دیگر هیچ!