close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش سیزدهم)؛ کسی عذرخواهی نکرد

۹ بهمن ۱۳۹۸
مریم دهکردی
خواندن در ۸ دقیقه
زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش سیزدهم)؛ کسی عذرخواهی نکرد

روز ۱۸ دی‌ماه پرواز شماره ۷۵۷ هواپیمایی اوکراین هدف دو موشک پدافند خودی قرار گرفت و همه ۱۷۶ سرنشین آن جان باختند. هرکدام از مسافران این پرواز ناتمام که رنج مهاجرت را به جان خریده بودند و حالا داغشان تا ابد در دل بازماندگان می‌ماند، امیدها و آرزوهای زیادی داشته‌‌اند که بخشی از آن‌ها را در صفحات مجازی که به یادگار گذاشته‌‌اند نوشته‌اند. این گزارش سیزدهمین گزارش از مجموعه گزارش زندگی مجازی مسافران هواپیمای مرگ است.

محمدامین بیروتی؛ گفت کاش یک روز زودتر رفته بودم

با موهای جوگندمی، رخت سیاه و صدایی که به‌زحمت شنیده می‌شود نشسته مقابل دوربین. با ته‌لهجه قمی حرف می‌زند. دارد لحظه‌ای را توصیف می‌کند که از سقوط هواپیمایی مطلع شده که قرار بوده جگرگوشه‌اش را با خود به سرزمین دیگری ببرد، برای ساختن جهانی بهتر.

می‌گوید: «از فرودگاه که برگشتیم نخوابیدیم. تلویزیون را روشن کردیم. من و مادرش باهم نشسته بودیم. کس دیگری نبود. دیدیم این هواپیما رو گذاشتن اونجا. همون هواپیمای اوکراینی.» بعد زار می‌زند، بلند و از ته دل: «همین‌که گفت هواپیما آتیش گرفت انگار قلب من آتیش گرفت.»

او پدر «محمدامین بیروتی» است و جگرسوخته‌اش با هق‌هق گریه هم آرام نمی‌گیرد. سرش را می‌اندازد پایین و دقایقی سیل اشک امانش نمی‌دهد.

محمدامین بیرونی، دانشجوی رشته علوم کامپیوتر در مقطع دکترا بود. او در سال ۱۳۹۲ در مقطع کارشناسی مهندسی کامپیوتر وارد دانشگاه شریف شد و پس از گذراندن دوران تحصیل در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در ایران سال ۲۰۱۵ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا در دانشگاه آلبرتا پذیرفته شد و به تورنتو کانادا رفت.

محمدامین در تعطیلات سال نو میلادی هم قصد دیدار با خانواده را داشت و هم برای شرکت در مراسم ختم یکی از آشنایانش به ایران آمده بود.

برادر محمدامین بیروتی، در گفت‌وگو با از شبکه‌های اینترنتی در ایران می‌گوید: «پدر من کارگر ساده چاپخانه بود. ما یک‌خانه داشتیم، همان خانه‌ای که امین در آن به دنیا آمد، یک‌خانه ۵۷ متری در محله سید سربخش‌آذر. از یک مدرسه معمولی و توی کوچه‌های یک متری که ماشین‌رو هم حتی نبود درس خواند و بزرگ شد. بچه آقازاده نبود.»

او با اندوه و بغض ادامه می‌دهد: «این بچه یکسر درس خواند. با این زحمات خودش را به‌جایی رساند که اساتیدش می‌گویند فقدانش برای جامعه علمی یک مصیبت است. از تفریحش زد که برسد به یک آینده درخشان و بعد یهو می‌بینید یک‌شبه همه‌اش...» دست‌ها را به هم می‌کوبد به نشانه هیچ که یعنی تمام!

آن شب، خانواده محمد بعدازآنکه او را به فرودگاه رساندند به خانه‌شان در قم بازگشتند. به گفته پدرش تا صبح نخوابیدند. یک‌بار هم محمد پیش از پرواز و وقتی از حمله موشکی ایران به پایگاه نظامی آمریکا در عراق مطلع شده با برادرش تماس می‌گیرد: «صدایش را ضبط‌شده دارم. زنگ زد و گفت ترسیدم. می‌ترسم جنگ شود. من به او گفتم نترس ما رسیده‌ایم و الان خانه هستیم. حسابی مضطرب شده بود و می‌گفت کاش یک روز زودتر رفته بودم. من دلداری‌اش دادم و آخرش هم خداحافظی کرد و رفت.»

فضای مجازی را وقتی به دنبال نام محمدامین بیروتی جستجو می‌کنید درمی‌یابید که او به‌راستی ذهن درخشانی بوده که نابهنگام خاموش شده است.

«منیرالدین بیروتی»، نویسنده برجسته ایرانی و عموی این دانشجوی نخبه دانشگاه آلبرتا، با انتشار تصویری از محمدامین در حساب شخصی اینستاگرامش برای او نوشته است: «سلام امین جانم. می‌دانم خوبی؛ اما خوب نیستیم ما. نه کسی اینجا عذرخواهی کرد، نه کسی استعفا داد و نه هیچ‌کسی گفت چرا تو دیگر به من زنگ نمی‌زنی و پیام نمی‌فرستی! یادت هست ازت پرسیدم: امین چرا می‌آیی؟ اینجا چی دارد که این‌همه راه پا می‌شوی می‌آیی دو هفته سه هفته می‌مانی و باز راه می‌افتی برای رفتن؟ گفتی: هیچی هم که نداشته باشد، شماها که هستید، دوستتان دارم، نمی‌شود که نیایم. آخرین سؤال و حرفت را هم تا قیام ِقیامت توی این کلّه ی پوک و پَکَرم حک کرده‌ام که: عمو، آدم اول می‌سوزد بعد عاشق می‌شود؟ یا اول عاشق می‌شود بعد می‌سوزد؟ یادت هست امین؟ حالا انگار جوابش را فهمیدم. حالا انگار همه جوابش را فهمیدیم. فقط تو که خوبی، بگو اول سوختی و بعد عاشق شدی یا چون عاشق ِ ما بودی سوختی؟ امین جانم منتظرم، بگو ... یاحق»

یکی از کاربران توییتر هم که به‌واسطه دوست مشترکی محمدامین را می‌شناخته درباره نبوغ محمدامین بیروتی می‌نویسد: «یاشار گنجعلی یکی از خفن‌های دوره ما بود، نرم‌افزار و ریاضی را هم‌زمان در ۷ ترم‌ در شریف خواند و در ۶ ترم در هر دو رشته شاگرداول بود! ببین محمدامین بیرونی شاگرد یاشار کی بوده که یاشار بهش می گه خفن!»

مهسا امیرلیراوی و محسن صلاحی؛ همیشه سی‌ساله می‌مانند

«مهسا امیرلیراوی» و همسرش «محسن صلاحی» هر دو از دانشگاه «رایرسون» تورنتو در مقطع کارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شده بودند. آن‌ها پس از سال‌ها دوستی در سال ۲۰۱۴ تصمیم به ازدواج گرفتند.

هر دو معلم بودند. پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، به تدریس علوم مهندسی در کالج سستار در تورنتو مشغول شدند.

این زوج جوان در تعطیلات سال نو برای تجدیددیدار با خانواده و دوستانشان همراه با پدر و مادرهایشان به ایران آمده بودند. قرار بود ۸ ژانویه به کانادا و محل زندگی‌شان در ریچموند هیل برگردند. هدفمند، امیدوار و با عالمی آرزوهای روشن برای آینده.

«پری برش‌نورد» یکی از دوستان قدیمی مهسا و محسن است. او صبح روزی که خبر سقوط هواپیما را شنیده به خانه آن‌ها آمده و با اتاقی مملو از دوستان و همکارانی مواجه شده که برای برگزاری مراسم یادبود این زوج در خانه‌شان جمع شده‌اند. او در گفتگو با یک نشریه کانادایی گفته است: «دهم ژانویه قرار بود تولد سی‌سالگی مهسا در این خانه برگزار شود. آرزویم این بود که اینجا در جشن تولدشان بودم اما حالا برای یادبود او و همسرش اینجا جمع شده‌ایم.»

مهسا و محسن از پس یک مرخصی یک‌ماهه سرشار از روزهای خوب و شاد به تورنتو بازمی‌گشتند. آن‌ها عاشق هم بودند. در همه تصاویری که در فضای مجازی از آن‌ها به یادگار مانده به مهر همدیگر را در آغوش گرفته‌اند. لبخند به لب دارند و نگاه‌هایشان از عشق لبریز است.

والدین مهسا و محسن با پرواز دیگری به کانادا بازگشته بودند اما این زوج جوان هم‌سفر ۱۷۴ تن دیگر در هواپیمای مسافربری اوکراینی بودند که هرگز به مقصد نرسید. تماس‌های ایران‌وایر برای گفتگو با خانواده این زوج جوان بی‌پاسخ ماند و دوستانشان از نامناسب بودن وضعیت روحی هر دو خانواده خبر دادند.

شاگردان مهسا و محسن از مسوولیت‌پذیری بی‌حدوحصر این زوج صحبت کرده‌اند. از ارتباط خوبشان با دانش‌آموزان تا ساختن لحظه‌های شاد برای آن‌ها در کلاس‌های درس.

یکی از شاگردان مهسا در کالج سستار با انتشار ویدیو کلیپی از عکس‌های خودش با او در حساب کاربری اینستاگرامش نوشته است: «دنیا، یکی از بهترین معلم‌ها رو از دست داد. مهسا امیرلیراوی، در پرواز ۷۵۲ بود.»

پگاه صفرپور؛ مخارج یادبودها را به سیل‌زده‌ها دادیم

سنگ کوچک سیاهی بر گوری گذاشته‌اند و دستی زنانه تند تند با دستمال غبار از آن می‌روبد. دسته‌ای گل زرد و سپید را گرداگرد سنگ کوچک تیره گذاشته‌ و در میانه سنگ به سیاق همه گورها در ایران نامی می‌بینید، نام پدری، تاریخ تولد و تاریخ هجرت از این دنیا.

«پگاه صفرپور» ۲۷ دی‌ماه سال ۱۳۷۷در بیمارستان مادران در تهران به دنیا آمد. او یکی دیگر از قربانیان شلیک دو موشک از سوی سپاه به هواپیمای مسافربری اوکراینی در صبح هشتم ژانویه ۲۰۲۰ است. مادر پگاه دبیر جامعه‌شناسی است و پدرش اصالتا اردبیلی.

این زن جوان دانشجوی دانشگاه یورک در اونتاریو کانادا در رشته پزشکی بود. پگاه پیش از مهاجرت به کانادا دوسال در رشته زیست‌شناسی مولکولی سلولی دانشگاه علوم پزشکی آزاد در تهران تحصیل کرده بود.

 

مادرش در ویدیویی که برای برنامه گزارشگر من و تو ارسال کرده است می‌گوید: «پگاه آمده بود ما را ببیند برای یک تعطیلات دوهفته‌ای آمده بود که متأسفانه در سانحه هواپیمایی اوکراین با موشک سپاه کشته شد. پگاه من مظلومانه جان خودش را از دست داد.»

صفحه اینستاگرام مادر پگاه صفرپور پر است از تصاویر او. عکس‌هایی که هیچ به آنچه در رسانه‌های داخلی از او نمایش داده شد شبیه نیستند.

پگاه در عکس‌هایی که مادرش از او به اشتراک گذاشته دختری‌است بالابلند، با موهایی بلند و رها بر شانه که گاه در سرمای شدید کانادا با کلاهی آن‌ها را پوشانده است.

مادرش در زیر یکی از عکس‌های پگاه نوشته‌شده: «چه آرزوهایی برات داشتم .... دختر ساعی و باهوش من. حیف شد...»

قرار بود دوهفته بعد دوستانش برایش تولد بگیرند. حالا عکس‌های تشیع‌ و مراسم خاک‌سپاری‌اش را به هم نشان می دهند. خانواده پگاه او را در قطعه ۱۱۱ ‌بهشت زهرا به خاک سپردند.

دوستان و همکاران پدر پگاه در اردبیل برای بزرگداشت یاد او مراسمی برگزار کردند که تنها پدر و خاله‌اش در آن حضور داشتند. مادر پگاه آنقدر از نظر روحی حال نامساعدی داشت که نتوانست در این مراسم حاضر شود. مراسم اما از سوی نهادهای امنیتی مصادره شد. مراسمی کاملا امنیتی، در سکوت خبری و با حضور استاندار اردبیل و مقامات مسئول. عکس‌ها کاملا مردانه، در ردیف اول هیچ فامیل و آشنایی نیست. یک عالم درجه‌دار نظامی نشسته‌اند. در قطعه شهدا و با لقب شهید به خاک سپردندش. انگار این‌طوری می‌شود خانواده‌اش فراموش کنند چه کسانی این دختر را کشته‌اند.

دوستان پگاه می‌گویند خانواده‌اش مجبور شدند به پذیرش این اتفاق. اعلام کردند هیچ مراسم دیگری برگزار نمی‌کنند. ترجیحشان این بود به‌جای تن دادن به مراسم‌های حکومتی مخارج را به سیل‌زده‌های سیستان و بلوچستان بدهند. این کاری بود که پگاه اگر خودش هم قرار بود مبلغی برای خودش هزینه کند در این مقطع می‌کرد. ازبس‌که قلبش برای کمک به همنوع می‌تپید.

مطالب مرتبط:

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش اول)؛ خاموشی چند ذهن درخشان

زندگی مجازی قربانیان سقوط(قسمت دوم)؛ اندوهگین نیستم، من اندوه جهانم

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش سوم)؛ آن‌ها شور زندگی را نشانه گرفتند

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش چهارم)؛ خشم، اندوه و همدردی ناظران فاجعه

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش پنجم)؛ کودکی که هرگز زاده نشد

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش ششم)؛ پسرم می‌خواست جاستین ترودو شود

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش هفتم)؛ آرزوهایی که سوختند

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش هشتم)؛ مصادره!

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش نهم)؛ فراموش نمی‌کنیم

زندگی مجازی قربانیان سقوط(بخش دهم)؛ ما بازمانده‌ها هزار بار می‌میریم

زندگی مجازی قربانیان سقوط(بخش یازدهم)؛ ۱۷۶ آرزوی کوچک و بزرگ

زندگی مجازی قربانیان سقوط (بخش دوازدهم)؛ ما چقدر در وطن غریبیم

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان‌وایر

دختران بازمانده از تحصیل در روستای داس

۹ بهمن ۱۳۹۸
خواندن در ۱ دقیقه
دختران بازمانده از تحصیل در روستای داس