«قرنطینه خانگی»، حالا این واژه به دایره لغات روزمره مردم دنیا اضافه شده است. ماندن در خانه برای مبارزه با ویروس کشنده کرونا در بسیاری از شهرها و کشورها اجباری شده است. تا همین چند ماه پیش که اسم کرونا سر زبانها نبود، بسیاری دنبال فرصتی برای انجام کارهای عقبمانده بودند، زمانی برای استراحت، تماشای فیلم و سریال، مطالعه و یا حتی فرصتی برای مرتب کردن یکی از اتاقهای خانه بودند حالا اما اغلب آنها از هیچکدام از این کارها راضی نیستند، لذت نمیبرند و دوست دارند هرچه زودتر به وضعیت عادی برگردند.
اجبار به خانهنشینی و مشخص نبودن زمان پایان این توفیق اجباری بسیاری را یاد زندانیان انداخته، عدهای از افسردگی و ناامیدی حرف میزنند و برخی هم پا را یک گام فراتر گذاشتهاند و قرنطینه خانگی را با سلول انفرادی مقایسه کردهاند. ایرانوایر سراغ آنهایی رفته که زندگی در سلول انفرادی را تجربه کردهاند و از آنها درباره شباهتها و تفاوتهای روزهای قرنطینه خانگی و سلول انفرادی پرسیده است. اغلب افرادی که زندان و سلول انفرادی را تجربه کردهاند، آن را قابلمقایسه با روزهای قرنطینه خانگی نمیدانند اما راهکارهایی که آنها برای حفظ روحیه و گذراندن آن روزهای سخت به کار گرفتهاند، احتمالا برای افرادی که در قرنطینه خانگی دچار سرگردانی و ناامیدی شدهاند، راهگشا است.
***
«مرسده قائدی»، به جرم عضویت در «سازمان پیکار»، در خرداد ۱۳۶۱ بازداشت شد. او تا اردیبهشت ۱۳۶۹ یعنی به مدت هشت سال در زندانهای کمیته سه هزار، قزلحصار و اوین نگهداری میشد.
او حالا ساکن انگلستان است و در روزهایی که مردم جهان درگیر فراگیری بیماری کرونا و قرنطینه خانگی هستند، خاطرات روزهای زندانش را مرور میکند.
این روزها که بحران کرونا بالا گرفته بسیاری از دوستان قدیمی با او تماس میگیرند تا از او در مورد «تابآوری» محیطهای دربسته و تجربههایش از انفرادی بپرسند.
آیا تجربه زندان به شما برای تحمل دوران قرنطینه کمک کرده است؟
بیتردید. گر چه بین زندان دهه شصت و قرنطینه تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی به همه تفاوتهایش فکر میکنم اولین چیزی که به ذهنم میرسد این است که ما در قرنطینه حق رفتن به دستشویی داریم. در این مورد مفصل برایتان خواهم گفت. ما میتوانیم با اعضای خانواده به شکل تصویری گفتوگو کنیم. آشپزی کنیم یا در جمع خانواده باشیم. با اینکه شرایط معمول زندگی نیست اما قابلمقایسه با زندان هم نیست.
به نظرتان راهحل مشترکی برای تحمل زندان و موضوع قرنطینه که امروز جهانمان را درگیر کرده، وجود دارد؟
بله. مهمترین وجه مشترک به باور من «انگیزههای انسانی» است. قبول میکنم که هدف آدمهایی مثل من به سیاست گرهخورده و این وظیفه را برای خودمان تعریف کردهایم که برای حقوق انسانها تلاش کنیم، برای کارگرها که فقر را تحمل میکنند و در شرایط نابرابرند یا زنها که تحت خشونتاند ولی این انگیزه به شکلی دیگری امروز هم وجود دارد. اینکه اگر هرکدام از ما خودمان را محدود به قرنطینه کنیم با شکستن زنجیره انتقال بیماری به نجات جان یک انسان کمک کردهایم و اگر بیتفاوت باشیم مرگ انسانها را تسریع میکنیم؛ یعنی اگر این قاعده را بشکنیم داریم جهان دوروبرمان را آلوده میکنیم.
آیا عنصر شادی یا میل به زندگی را هم دخیل میدانید؟
میخواستم در مرحله دوم دقیقا به این موضوع اشاره کنم. آن روزها به عشق خانواده و دوستان و برای رسیدن به آرمانهایم میخواستم زنده بمانم. رویای آزادی و تمام شدن آن روزهای ترسناک و در آغوش کشیدن مادرم مرا زنده نگه میداشت. همانکه شما میل به زندگی و اشتیاق به ادامه حیات میدانید.
«مدارا» هم مهم است. تصور میکنم همه ما توانایی انطباق و پذیرش شرایط سخت را داریم. به خاطر حفظ حیات خودمان و حفظ حیات آدمهایی که دوستشان داریم.
یک راه ساده میتواند فکر کردن به روزهای بعد از کرونا باشد. به لحظههایی که بحران را از سر گذراندهایم و بازهم دورهم جمع شدهایم و خوشحالیم.
منظورتان رویاپردازی است؟
من اسمش را میگذارم «تجسم خلاق»؛ یعنی چیزی که میتواند در اوج سختی به شما امید بدهد. مثلا شما از اتاق شکنجه میآیید و کف پاهایتان از جای ضربه شلاقها عفونت کرده، تب شدید دارید و درعینحال باید وسط راهرو و پشت به بقیه بخوابید و حتی نمیتوانید دستشویی بروید. چه راهی وجود دارد؟ من ترجیح میدادم به لحظه دیدار با مادرم و در آغوش گرفتنش فکر کنم.
بهجای احساس ناتوانی و فروپاشی، باید به قدرت ذهنتان ایمان داشته باشید. این را کسی برایتان میگوید که خبر اعدام هر دو برادرش را در روزهای زندان شنید و همسر برادرش را درست از بغل دستش بردند و دیگر برنگشت. من بهواسطه قدرت ذهنی هرگز فروپاشی را تجربه نکردم. همان لحظهای که همسر برادرم را بردند با همه غمی که داشتم احساس ناتوانی مطلق نکردم. من به فردایی فکر میکردم که زنده میمانم و قصه آن زن را تعریف میکنم.
«امید به زندگی» و «شادی درونی» بسیار مهم است. اینکه فکر کنی پس از این بحران دنیا بازهم بر مدار خودش میچرخد. نوروز سال ۱۳۶۲ و در وضعیتی که حسابی از شکنجههای وارده آشولاش بودیم. ماهها بود خبری از ملاقات نبود بازهم مصمم شدیم عید را جشن بگیریم. به مادرم گفته بودم لباسهای شاد برایم بفرستد. یکی از مادران کردستان به نام مادر «مستوره» که داغدار فرزندش بود با ما بود و من از او خواهش کردم یک روسری گلبهی را که مادرم فرستاده بود به میمنت بهار بپوشد. آن روز آواز خواندیم و شادی کردیم و البته بابت همان سروصدا از چای روزانه که خیلی برایمان اهمیت داشت محروم شدیم. بااینهمه زندگی جریان داشت. گوشمان را به دیوار میچسباندیم و صدای ماشینها را میشنیدیم و خیال روزهای بعد از آزادی و تمام شدن بحران کمکمان میکرد.
عناصری که شما به آن اشاره کردید ذهنی و فردی و البته موثرند. آیا هیچ عنصر جمعی و عمومی هم وجود داشت؟
بله، «برنامهریزی». به نظر من داشتن برنامه و انضباط برای دوران قرنطینه ضروری است. ما ساعت شش و بعدازآنکه چای زردانبوی را میخوردیم، شروع میکردیم به ورزش کردن. به نظرم یک خانواده هم میتوانند در خانههایشان برنامه ورزش چندنفره بگذارند و به آن مقید بمانند.
ساعت نظافت مشخص داشتیم. توجه به بهداشت در ماجرای زندان و قرنطینه مشترک است و تمیزکاری و نظافت امر مهمی است. یا مثلا جلسه کتابخوانی داشتیم. ما به هیچ کتابی دسترسی نداشتیم اما هرکداممان با تکیه بر حافظه از کتابی که خوانده بودیم برای دیگران حرف میزدیم یا ساعتهایی برای ذکر خاطرات جالب و لطیفهگویی داشتیم. نمیگذاشتیم ناامیدی و کرختی بیحسمان کند.
قبل از اینکه به زندان بیفتم از «غلام کشاورز» که یکی از دوستانم بود و بعدها در قبرس ترور شد با کنجکاوی در مورد زندان و سختیهای آن میپرسیدم. یک بار به من گفت باور کن وقت کم میآوری. من میماندم که چطور چنین چیزی ممکن است؟ و بعدها دیدم واقعا وقت کم میآوردم چون برای هر دقیقه برنامه داشتم. برنامهریزی و نظم و انضباط و مقید بودن به اجرای برنامهها در این روزهای قرنطینه هم میتواند کمککننده باشد.
در مورد مشکلاتی همچون کمحوصلگی، بدخلقی یا حتی افزایش خشونت در طول دوران خانهنشینی هم به نظرتان شباهتهایی وجود دارد؟
در زندان هم موضوع همزیستی مهم بود چون طیفهای مختلف سیاسی باهم تفاوت عقیده داشتند. اینکه شاید طرف نفوذی باشد و تو را لو بدهد همیشه وجود داشت. تصور میکنم به نوع دیگری این تضاد در جریان قرنطینه هم وجود دارد. نسل جوانی که در همه انتخابها با نسل قبل از خودش در تضاد است باید با والدینش زیر یک سقف بماند. دختری که به خاطر درخواست آزادی بیشتر همیشه سرزنش میشده حالا با همان والدین محدودکننده در یک مکان است. ما در زندان یک ساعتهایی داشتیم که با خودمان خلوت میکردیم. خیال میکنم این خلوت در جریان قرنطینه هم ضروری است.
کارهای دستی یا نوآوریهای کوچک میتواند آرامشبخش باشد. من با نخ جوراب برای برادرم «جواد» که همان روزها اعدام شد جا عینکی بافتم. خیال اینکه تمام بشود و لذتی که بعد از پایان ماجرا داشتم، خوب بود.
در زندان هرگز با شخصی که مبتلابه یک بیماری مسری باشد مواجه شدید؟
یک شخص نه بلکه باید بگویم یکی از تلخترین خاطرات دوران زندانم که هرگز فراموشش نمیکنم اپیدمی بیماری «گال» در زندان قزلحصار بود. تجربه تلخی بود که از بند زنان شروع و همهگیر شد. تقریبا همگی مبتلا شده بودند. خارش شدید و ناراحتی پوستی بدون امکان شستشو و نظافت. همه وسایلمان آلوده بود. شدت درگیری متفاوت بود و یک عده شدیدا درگیر بودند و تنشان خونآلود بود. گال همانطور که میدانید مسری است و توجه نکردند تا بعد از مدت چند ماه که بیماری کاملا رمق ما را گرفته بود آمدند و دیگهای بزرگ آوردند و لباسهایمان را جوشاندند و دارو دادند تا دوران گال گذشت.
با همه این حرفها آیا میتوان این شرایط را با روزهای زندان مقایسه کرد؟
خوب میتوان گفت به شکل عجیبی هم باهم شباهت دارند هم باهم متفاوتاند. مثلا شما الان وسایل ارتباطجمعی، تلویزیون، ماهواره، تلفن و تجهیزات و یک عالمه اپلکیشن دارید، به دنیای بیرون وصلید. هواخوری و مراوده با اعضای خانواده دارید. در زندان از این امکانات خبری نبود، حق انتخابی ندارید برای اینکه بروید قدم بزنید معذوریت دارید. آن بالا در جایی به موضوع دستشویی اشاره کردم. هرچند ما نماز نمیخواندیم، اما در طول یک سالی که در زندان کمیته مشترک بودم سه بار در روز و قبل از وقت هر نماز میتوانستیم از دستشویی استفاده کنیم. بدنمان به این روال عادت کرده بود. بیتردید بشر اگر ناچار باشد از مرحله کرونا و قرنطینه هم عبور خواهد کرد.
در طول دوران بازجویی همه ما توی راهرو میخوابیدیم. یک راهروی طولانی و بلند بدون تخت و هیچچیزی که از هم جدایمان کند. هرکسی یک پتوی سربازی کهنه داشت که هم رواندازش بود و هم زیراندازش. توی راهرو هم با چشمبند بودیم. حق نداشتیم چشمبند را برداریم. در طول مدتزمان رفتن به دستشویی حق داشتیم چشمبندمان را برداریم و روزهای متوالی هواخوری نداشتیم با همه اینها من و بسیاری دیگر با توان ذهنی از این مرحله عبور کردند.
آیا به روزهای بعد از کرونا هم فکر کردهاید؟
زیاد. من فکر میکنم تجربه قرنطینه کیفیت زندگی اجتماعی را تغییر خواهد داد و شاید بعد از ماجرای کرونا بشر به مجازاتی به نام زندان نگاه تازهای کند. من فکر میکنم دنیای بعد از کرونا، دنیایی زیبا خواهد بود. چون جهان یک تجربه سخت مشترک را از سر گذرانده و همین بحران باعث همدلی و اصلاح بسیاری از نابسامانیها خواهد شد. به نظرم نگاه مردم به همدیگر مهربانتر خواهد شد.
این روزها به تصاویر نوههایی که پشت پنجره با مادربزرگها حرف میزنند نگاه میکنیم یا صدای آواز و امید پشت پنجرهها را میشنویم مثل ایستادگی ما در اوج روزهای اعدام رفقایمان که زندانبانها را عاصی کرده بود.
اما آمارها از افزایش خشونت خانگی خبر میدهند.
شاید خشونت خانوادگی و بحران اقتصادی افزایش پیدا کنند اما به نظر من پیامدهای مثبت آن در زندگی بشر بسیار زیاد خواهد بود. ما در مورد رفتارهایمان با کره زمین و با همدیگر تجدیدنظر میکنیم. به این فکر کنید که ما همهچیزمان را داریم و فقط در خانههایمان را بستهاند و گفتهاند حق ندارید خارج بشوید. مثل کمیته مشترکی که حمام داشته باشد، تلفن داشته باشد، حق ارتباط تصویری داشته باشد اما بازهم یک چیزی به نام همان اجبار ماندن در چهاردیواری است که مردم را آزار میدهد و همین موضوع منشا تحول خواهد شد.
مطالب مرتبط:
آیا نگهداری متهمین در سلولهای انفرادی مجاز است؟
کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت:« آنها که گفتند نه»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر