شهروندان افغانستانی که ناامید از تغییر و ایجاد امنیت و شغل در کشورشان هستند، روزانه به سوی ایران میروند؛ خود را به دست قاچاقچیان میسپارند تا آنها را به پاکستان و بعد ایران برسانند؛ مسیری که گاه جان آنها را میگیرد یا با انواع خشونتها مواجه میشوند.
این گزارش، روایت «علی» جوان افغانستانی است که وقتی ۱۶ سال داشت، خود را در اختیار قاچاقبر سپرد تا بلکه به ایران برسد، کارگری کند و بلکه بتواند کمکحال خانوادهاش در تامین معیشتشان باشد.
***
علی ۱۶ ساله بود که کولهپشتیاش را برای سفر غیرقانونی به ایران بست و از شهر «مزار شریف» به سمت ایران رفت تا بلکه سرنوشتی متفاوت از بیکاری و جنگ در انتظارش باشد. او هم مثل بسیاری از افغانستانیها، قاچاقبرش را در شهر مرزی «نیمروز» پیدا کرد. در آن لحظات فکر نمیکرد که قرار است ساعتها گرسنگی بکشد و خود را با یک خرما، زنده نگه دارد.
مسافران قاچاقبری که قرار بود علی را به ایران برساند، ۳۰ نفر بودند. وقتی زمان حرکت فرا رسید، بیشتر از ۱۲۰ مسافر دیگر هم به آنها پیوستند تا ابتدا به پاکستان بروند: «ساعت سه عصر ما را به سمت مرز پاکستان حرکت دادند. مرز در اختیار "طالبان" بود و راهنمای ما به او پول داد و توانستیم وارد پاکستان شویم. یک شبانهروز در خاک پاکستان توقف کردیم.»
به گفته علی، چند بلوچ اهل پاکستان، مسافران را از رانندگان افغانستانی تحویل گرفتند و به سمت ایران حرکت دادند: «ساعت دو شب بود که به سمت مرز ایران حرکت کردیم. دو شبانهروز پیادهروی داشتیم. راهبلد و قاچاقچی که ما را حرکت داد، ۳۱ مسافر را در اختیار داشت که سه نفرمان شیعه بودیم و ۲۸ نفر دیگر از پشتونها بودند. فقط یک نفرشان فارسی صحبت میکرد و همین باعث اذیت بیشتر آنها میشد.»
علی در روایتهایش از ضرب و شتمی یاد کرد که از سوی قاچاقبران پاکستانی و ایرانی مواجه شده بود. تشنگی و گرسنگی بخش دیگری از روایتهای این سفر است. در نقطهای از این مسیر، مسافران باید از کوههای سخت میگذشتند که مرز ایران و پاکستان بود؛ نقطهای که علی در توصیفش گفت: «آنجا خدا هم صدای کسی را نمیشنود.»
خوراک و آب این مسافران در همان نقطه مرزی ایران و پاکستان تمام شده بود. قاچاقبران مثل روایتهای بسیاری از مسافران این مسیر، توجهی به این مساله نداشتند و به راه خود ادامه میدادند. در یک شبانهروز گرسنگی، قاچاقبران تنها چیزی که به علی و دیگر مسافران دادند، یک عدد خرما بود: «اگر آن یک خرما را به ما نمیدادند، ممکن بود الان زنده نبودم.»
آنها در خاک ایران به قاچاقبران ایرانی سپرده شدند: «زمان خوبی حرکت کردیم. مسیر قاچاق دست یک نفر نیست. قاچاقچی افغانستانی مسافران را به پاکستان میبرد، پاکستانیها به ایران و ایرانیها از مرز، مسافران را تحویل میگیرند. همینطور دستبهدست میشوی تا به ایران برسی. قاچاقبران ایرانی خوب نیستند، بیش از هرچیز به پول اهمیت میدهند.»
این اولین باری بود که علی قاچاقی به ایران سفر میکرد. نام مسیر و شهرها را به یاد ندارد. اما تکتک لحظههایی را که گرسنگی و تشنگی کشید، در یادش مانده است. جملههای قاچاقبران را هم خوب به یاد میآورد. همانوقت که قاچاقچی هشدار میداد: «هرکس از قافله جا بماند، نصیب گرگان درنده میشود.»
مسافران پاسگاههای پلیس را شبانه با پای پیاده رد میکردند و در آن لحظات هیچ مسافری حق استفاده از تلفن همراه و چراغقوه را نداشت. اگر مسافری خلاف این قوانین عمل میکرد، از سوی قاچاقبران مورد ضرب و شتم قرار میگرفت و حتی ممکن بود قاچاقچی، مسافر را میانه راه، وسط کوه و دشت و تپههایی که انگار سر و تهی ندارند، رها کند.
علی که در آن زمان نوجوان بود، بالاخره با همراهانش به «بندرعباس» رسید. ایستگاه آخر این سفر، بندر «بوشهر» تعیین شده بود: «ما روز را در جنگل سر میکردیم و شب در حیاطی بزرگ، کنار جمعیت بسیاری از افغانستانیها بودیم. وقتی خودت را وسط آن جمعیت میدیدی، احساس میکردی تمام افغانستان به ایران آمده بودند. از هر قومی در میان جمعیت به چشم میخورد و بچههای همسن و سال من هم زیاد بودند. حتی مسافرانی بودند که از من هم خردتر به نظر میرسیدند.»
این سفر ۱۳ روز طول کشیده بود. البته قاچاقبر در شهر «نیمروز» به مسافران گفته بود که «سفر تفریحی» در پی خواهند داشت؛ او هم مثل بیشتر قاچاقبران دروغ گفته بود و علی هم مثل بسیاری از مسافران که بار اول این سفر را تجربه میکنند، حرفهای قاچاقچیان را باور کرده بود. قاچاقچی گفته بود که آنها برای خوراک مشکلی نخواهند داشت و دو ساعت پیادهروی در پیش دارند. اما حقیقت ماجرا برای علی و بسیاری مسافران دیگر، به قمار با زندگی میماند.
علی در روایت روزهای این سفر قاچاقی به یاد آورد که در صندوق عقب یک خودروی پژو با سه مسافر دیگر چندین ساعت را پیموده بود؛ همین چند ماه پیش. او حالا در ایران به سر میبرد و هنوز یادآوری این خاطرات، آزارش میدهد. او در ایران، روزگار خود را به کارگری سر میکند: «خود شش ماه کارگری کردم تا کار بنایی کاشی و سرامیک را یاد گرفتم. فعلا استاد کاشیکاری هستم. اما ارزش تومان مقابل افغانی پایین آمده و معلوم نیست وضعیت ما چه میشود. نوجوانی من در اینجا هدر رفت. این روزها به این فکر میکنم که آمدن به ایران ارزش آنهمه خطر را نداشت.»
شهروندان افغانستان مسیر سختی را تا ایران میپیمایند تا بلکه کارگری کنند. آنها میدانند که با تبعیضهای مختلفی در ایران مواجه میشوند اما میتوان متصور بود که ناامنی، جنگ و بیکاری در افغانستان در چه مرحلهای قرار دارد که آنها حاضرند تمام این خشونتها را به جان بخرند، بلکه زنده بمانند.
شما هم میتوانید خاطرات، مشاهدات و تجربیات خود از قاچاق انسان، پناهندگی و مهاجرت به اشتراک بگذارید. اگر از مسئولان دولتی یا افراد حقیقی و حقوقی که حق شما را ضایع کردهاند و یا مرتکب خلاف شدهاند شکایت دارید، لطفاً شکایتهای خود را با بخش حقوقی ایران وایر با این ایمیل به اشتراک بگذارید: [email protected]
مطالب مرتبط:
از عسگرآباد تا سفید سنگ؛ چهگونه رد مرز شدم
فرار از اردوگاه؛ شکنجه در سنگ سفید
قاچاق انسان؛ ۲۳ مهاجر افغانستانی در خاش کشته و زخمی شدند
مهاجر افغانستانی در ایران: قاضی گفت برو گمشو به همان خرابهای که از آن آمدهای
مرز ماکو؛ کشته و زخمی شدن ۱۰ پناهجوی افغانستانی
ثبت شناسنامه برای مهاجران افغانستانی در ایران؛ تغییر در سیاستهای افغانستان؟
دیوارنگاری در کابل؛ حکایت تکرار و تداوم تبعیض نژادی علیه مهاجران افغانستانی
ثبت نظر