close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ غلامرضا اعلائی

۲۱ دی ۱۳۹۹
کیان ثابتی
خواندن در ۹ دقیقه
غروب چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۶۵، غلامرضا اعلائی پس از چهار ماه خدمت در جبهه «مریوان» بر اثر اصابت ترکش خمپاره بر سرش در منطقه «پنجوین» کشته شد.
غروب چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۶۵، غلامرضا اعلائی پس از چهار ماه خدمت در جبهه «مریوان» بر اثر اصابت ترکش خمپاره بر سرش در منطقه «پنجوین» کشته شد.
آگهی ترحیم و تشیع  غلامرضا اعلائی که در روزنامه کیهان منتشر شده بود
آگهی ترحیم و تشیع غلامرضا اعلائی که در روزنامه کیهان منتشر شده بود
آگهی مراسم یادبود منتشر شده توسط خانواده
آگهی مراسم یادبود منتشر شده توسط خانواده
نامه بنیاد شهید برای بایگانی پرونده شهید اعلائی به دلیل اعتقاد به دیانت بهایی
نامه بنیاد شهید برای بایگانی پرونده شهید اعلائی به دلیل اعتقاد به دیانت بهایی
آگهی حصر وراثت پس از شهادت غلامرضا
آگهی حصر وراثت پس از شهادت غلامرضا

در دوران جنگ هشت‌ساله ایران و عراق، هزاران شهروند بهایی مانند سایر هموطنانشان به جبهه رفتند و ده‌ها تن از آنان کشته، مجروح یا اسیر شدند. جمهوری اسلامی تمایلی به نام بردن از آنان در کنار سایر شهدای جنگ ندارد. «ایران وایر» در سلسله مطالبی، به معرفی شهدای بهایی جنگ هشت‌ساله می‌پردازد.

شما هم اگر شهدای بهایی را می‌شناسید و روایت دست‌ اولی از زندگی آن‌ها دارید، با «ایران‌وایر» تماس بگیرید.

***

«یکی از مسئولان مربوطه به ما گفت همان طور که در تابلو آمده ما بنیاد شهیدِ انقلاب اسلامی هستیم، یعنی برای مسلمانان هستیم. برادر شما بهایی بوده و ربطی به بنیاد شهید اسلامی ندارد. در پاسخش گفتیم ما هم مثل شما ایرانی هستیم؛ هر خوب و بدی ایران دارد، هر دوی ما سهیم هستیم... چطور زمانی که برادر ما به سربازی رفت تا از مملکت دفاع کند، به او نگفتید چون مسلمان نیستی، نمی‌خواهد دفاع کنی! حالا که جانش را در راه وطن داده، می‌گویید چون مسلمان نبوده، شهید محسوب نمی‌شود؟ مسئول مربوطه در جواب گفت بهایی شهید نمی‌شود. ما مطمئنیم ایشان در لحظه آخر عمر، مسلمان شده بعد شهید شده. حالا شما، خانواده‌اش، چون بهایی هستید اصرار دارید که او بهایی بوده!»

این‌ها سخنان یکی از مسئولین بنیاد شهید خطاب به برادر سرباز شهید غلامرضا اعلائی است.

کودکی، نوجوانی و انقلاب

«غلامرضا اعلائی ایلخچی»  در سال ۱۳۴۵ در خانواده ای بهایی در روستای ایلخچی از توابع بخش «اسکو» در آذربایجان شرقی به دنیا آمد. امروزه، روستای ایلخچی به دلیل افزایش مساحت و جمعیت به شهرستان تبدیل شده است.

غلامرضا تا سن هشت سالگی همراه خانواده‌اش در ایلخچی بود و در همان روستا کلاس اول دبستان را گذراند. سپس با رفتن خانواده به «تبریز»، در آنجا به مدرسه رفت. 

در پیش از انقلاب، بسیاری از ساکنان ایلخچی را پیروان اهل حق (یارسان) و بهاییان تشکیل می‌دادند که همگی در کنار هم با صلح و آرامش زندگی می‌کردند. چند سال پس از انقلاب اسلامی، گروه‌هایی خارج از ایلخچی به روستا وارد شدند که با آتش زدن منازل، مزارع و ربودن و کتک زدن روستاییان بهایی، آن‌ها را مجبور به ترک روستا کردند. 

شغل «عنایت‌الله اعلائی»، پدر غلامرضا، مانند اکثر روستاییان کشاورزی بود. اما به دلیل سواد و آشنایی با متون ادب فارسی مانند شاهنامه و هفت پیکر در بین اهالی به ملّا مشهور بود. عنایت به گفته نزدیکانش، فردی فرهیخته و اهل مطالعه بود و اهل جمع آوری پول و مادیات نبود. بانک صادرات که در ایلخچی شعبه زد، عنایت را دعوت به کار کرد، ولی عنایت نپذیرفت و گفت نمی‌خواهد خودش را مقید به کارمندی کند. عنایت‌الله اعلائی در سال ۱۳۵۲ درگذشت.

پس از درگذشت پدر، خانواده اعلائی که سرپرست خود را از دست داده بودند و اندوخته مالی کمی داشتند، دچار مشکلات سخت مادی شدند. بار زندگی بر دوش مادر یعنی نرگس خانم افتاد و او به تنهایی مسئولیت نگهداری و بزرگ کردن پنج فرزندش را به دوش کشید.

یک سال بعد از فوت پدر، خانواده اعلائی بر اثر فشارهای اقتصادی، ایلخچی را به قصد سکونت در تبریز ترک کردند. در تبریز، خانواده اعلائی در منزلی متعلق به جامعه بهایی به نام «حظیره‌القدس» ساکن شدند. در این محل کتابخانه بهایی و جلسات مذهبی بهاییان برگزار می‌شد. نرگس خانم به عنوان سرایدار در این محل مشغول به کار شد و اتاق‌هایی هم برای سکونت او و خانواده در اختیارش گذاشتند. این منزل در کوچه عیسی خان حوالی «خیابان شهناز» قرار داشت.

با پیروزی انقلاب اسلامی، محل زندگی خانواده اعلائی بارها مورد حمله و بازرسی  لباس‌شخصی‌ها و ماموران قرار گرفت. کتاب‌ها، اسناد و بعضی اموال بهاییان بدون حکم ضبط شد. بالاخره در سال ۵۸ محل زندگی غلامرضا و خانواده‌اش به تصرف نیروهای کمیته درآمد و مصادره شد. خانواده اعلائی هم از محل زندگی‌شان اخراج شدند.

این، آغاز دربه‌دری خانواده اعلائی بود. چندین خانه عوض کردند. به دلیل بهایی بودن به آن‌ها خانه اجاره نمی‌دادند. یک بار به ایلخچی رفتند و دوباره به خاطر مشکل مدرسه بچه‌ها به تبریز برگشتند. سرانجام توانستند منزلی را در خیابان شاه (طالقانی) اجاره کنند.

مهاجرت به تهران برای کار

خانواده اعلائی وضعیت مالی خوبی نداشت. همه اعضای خانواده دنبال کار بودند تا هزینه زندگی را تامین کنند، اما کار پیدا نمی‌شد و این موجب شده بود زندگی هر روز سخت‌تر شود. فشار اقتصادی و پیدا نکردن کار، روحیه غلامرضای نوجوان را خراب کرده بود.

بالاخره در سال ۱۳۶۱ غلامرضا مجبور به ترک تحصیل شد و همراه برادرش برای کار به تهران رفتند. او علاقه داشت در تهران به تحصیل ادامه دهد. حتی اقدام برای تحصیل شبانه هم کرد، ولی کارش به او اجازه تحصیل شبانه را نمی‌داد. اوضاع جنگی کشور و وضعیت بد مالی خانواده، عوامل دیگری بودند که غلامرضا دیگر نتوانست به درس خواندن در مدرسه ادامه دهد.

این دو برادر ابتدا در بوفه «سینما ایران» خیابان لاله‌زار شروع به کار کردند؛ ولی بعدتر، برادر غلامرضا چند بوفه سینما دیگر هم اجاره کرد و در سینماهای مختلف مشغول شدند.

غلامرضا و برادرش در تهران اتاقی را اجاره کردند اما در سال ۱۳۶۳ کل خانواده از تبریز به تهران، همگی در منزلی در خیابان شهید یاسری ساکن شدند.

یک‌سال قبل از اعزام به سربازی، غلامرضا در یک مغازه سه‌چرخه‌ سازی مشغول کار شد و چون فنی بود خیلی زود در این کار مهارت پیدا کرد. او تصمیم گرفت تا کارگاه سه‌چرخه‌سازی دایر کند. اما مشکلات مختلف از جمله مشمول سربازی بودن مانع این کار بود.

غلامرضا در اواخر سال ۱۳۶۴ تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود.

خدمت سربازی

وقتی تصمیم به سربازی رفتن گرفت همه سعی می‌کردند او را منصرف کنند. برادرش می‌گوید که غلامرضا می‌گفت: «به کشور ما حمله شده ما نمی‌تونیم بی‌تفاوت باشیم و بگوییم ایرانی هستیم.»

غلامرضا پس از گذراندن دوره آموزشی در «پادگان لویزان»، در تقسیم‌بندی به عضویت «لشگر۲۱ حمزه» درآمد. او از فرمانده خواست که به دلیل اعتقادات دینی در واحد پشتیبانی خدمت کند، ولی فرمانده‌اش نپذیرفت و او به خدمت در خط مقدم فرستاده شد.

غروب چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۶۵، غلامرضا اعلائی پس از چهار ماه خدمت در جبهه «مریوان» بر اثر اصابت ترکش خمپاره بر سرش در منطقه «پنجوین» کشته شد. غلامرضا در هنگام شهادت، جوانی بیست ساله بود.

بزرگ‌ترین تشییع جنازه یک بهایی بعد از انقلاب

در همان تاریخ به خانواده اعلائی خبر شهادت فرزند و برادرشان را دادند و دو روز بعد، جسد پس از شناسایی آماده تحویل به خانواده بود. از طرف بنیاد شهید هم کوپن ارزاق به خانواده اعلائی داده می‌شود تا مایحتاج لازم را جهت برگزاری مراسم تهیه کنند.

برادر غلامرضا می‌گوید: «خانواده در حال آماده کردن مقدمات تشییع جنازه و مراسم بودند که از مسجد محل تماس گرفتند که چون غلامرضا شهید شده آن‌ها می‌خواهند برای او حجله بزنند. به آن‌ها گفتیم بهایی هستیم و حجله نمی‌زنیم ولی بالاخره با اصرار ایشان پذیرفتیم؛ فقط به شرط آنکه متن اعلامیه را خودمان بنویسیم. متن اطلاعیه با آیه‌ای از قرآن و بیانی از «بهاءالله» شروع می‌شد و در دنباله، از همه برای شرکت در تشییع جنازه، ۱۹ تیر دعوت کردیم. واحد فرهنگی بنیاد شهید متن اطلاعیه را تصویب کرد و دویست نسخه از آن را تکثیر کرد. چند تا از نسخه‌ها را در ورودی مسجد و حجله زدند. بهایی‌ها هم از هر نسخه تعداد زیادی کپی و در شهر پخش کردند. یک وقت متوجه شدیم چند هزار نسخه از اطلاعیه در تهران و شهرهای مختلف پخش شده است»

آقای اعلائی ادامه می‌دهد: «صبح روز ۱۹ تیر که درب خانه را بازکردیم با جمعیت انبوهی مواجه شدیم. ۴ تا اتوبوس ارتش داده بود و ۶ تا هم خودمان گرفته بودیم ولی ده تا اتوبوس کافی نبود. جمعیت بیش از حدّ انتظار بود. شروع به گرفتن اتوبوس‌های اضافه از این طرف و آن طرف کردیم. بالاخره با ۲۳ اتوبوس و حداقل ۸۵۰ اتومبیل راهی «خاوران» برای دفن غلامرضا شدیم. چند روز هم در منزل جلسه یادبود به فرم مراسم دینی خودمان گرفتیم و جمعیت انبوهی برای عرض همدردی و تسلیت آمدند. ازدحام جمعیت به طوری بود که برای ورود به جلسه، صف طولانی مقابل درب منزل ایجاد شده بود.»

در دفاع از وطن شهید شد

در بین حضار، یک روز سرتیپ رئیس تشریفات ارتش به همراه دو افسر دیگر به جلسه آمدند و برای شهادت غلامرضا «در راه اسلام» به خانواده‌اش تبریک و تسلیت گفتند. خانواده غلامرضا می‌گوید ما به اسلام احترام می‌گذاریم ولی مسلمان نیستیم. برادر ما در راه وطن کشته شده و ما به عنوان بهایی به این افتخار می‌کنیم. این جنگ را هم جنگ کفر با اسلام نمی‌دانیم. مملکت ما مورد تجاوز دشمن واقع شده و وظیفه هر ایرانی است که از خاکش دفاع کند.

بعد از این واقعه، خانواده اعلائی در طی انتشار یک آگهی در روزنامه کیهان ۷مرداد۱۳۶۵ از دوستان و آشنایانی که با حضورشان موجب تسلی خاطر بازماندگان شدند، قدردانی کردند. ابتدای این آگهی، یکی از آیات مذهبی بهایی در مورد شهادت نوشته شده بود.

بنا به درخواست تعداد زیادی از آشنایان خانواده اعلائی که موفق به شرکت در مراسم غلامرضا نشدند، خانواده تصمیم گرفت که جلسه‌ای را مصادف با چهلمین روز شهادت غلامرضا بگیرند. در همان زمان، از یک منبع مطلع می‌شنوند که پس از چاپ آگهی کیهان، حوزه علمیه به بنیاد شهید شکایت کرده و بنیاد هم از این موضوع عصبانی است.

خانواده اعلائی پس از مشورت تصمیم گرفتند تا مراسم چهلم را برگزار کنند. آن‌ها برای چاپ اطلاعیه به واحد فرهنگی بنیاد مراجعه می کنند. مسئول واحد فرهنگی از چاپ اطلاعیه خودداری کرد و گفت به آن‌ها دستور داده‌اند هیچ اقدامی در رابطه با غلامرضا اعلائی انجام ندهند.

پرونده شهید بهایی، «بایگانی شد»

ابتدا به اداره بنیاد شهید منطقه‌شان مراجعه کردند. مسئول مربوطه به ایشان گفت که پرونده غلامرضا اعلائی بایگانی شده و هیچ اقدامی در مورد او انجام نمی‌شود. خانواده اعلائی دلیلش را پرسیدند، در پاسخ به ایشان گفت غلامرضا خودزنی کرده است. برادر غلامرضا یادآوری کرد که او بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش کشته شده: «مگر کسی اطلاع داره که خمپاره کی و از کجا میاد تا جایی بایستد که ترکش آن به سرش بخورد؟» مسئول مربوطه گفت: «پس مجاهد بوده؟» برادرش گفت: «خیر! بهایی بوده.»

پس از آن، خانواده به دفتر مرکزی بنیاد شهید و سپس به دفتر پیگیری بنیاد ارجاع داد. برادر غلامرضا می‌گوید: «مسئول مربوطه تا اسم غلامرضا را دید شروع به ناسزا گفتن کرد که شما آبروی بنیاد شهید را بردید. رفتید کلمات ضاله چاپ کردید. ما از دفتر امام و حوزه علمیه مورد عتاب قرار گرفتیم. آنقدر ناسزا و فریاد کرد که همه جمع شدند.»

آقای اعلائی ادامه می‌دهد: «ما به او گفتیم برادرمان شهید شده؛ شما به جای تسلیت، توهین می‌کنی؟ کجای این کلمات ضاله است؟ تا قبل از آن که بفهمید این‌ها را بهاءالله گفته، به به و چه چه می‌کردید، حالا می‌گویید ضاله است؟... بحث به درازا کشید.»

بالاخره قرار شد مسئول ایدئولوژی بنیاد با خانواده اعلائی ملاقات و صحبت کند، شاید به گفته آنان، «ارشاد شوند». برادر غلامرضا اعلائی می‌گوید: «خلاصه، درها را بستند و سه ساعت با هم گفت‌وگوی عقیدتی کردیم. آخر جلسه، مسئول مربوطه با من دست داد و گفت از دست آن‌ها کاری ساخته نیست چون دستور از دفتر امام آمده، پرونده غلامرضا اعلائی برای همیشه بایگانی شده است...»

 

مطالب مرتبط:

شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ بهروز مهرگانی

خاطرات‌ اقلیت‌ها از پادگان سربازی: آزار، تبعیض و خودکشی

بنیاد شهید گفت ما پرونده پسر شما را به خاطر بهایی بودنش بسته‌ایم

 

 

 

 

ثبت نظر

گزارش

دربی تهران؛ مربیانی که شاید شما را بترسانند

۲۱ دی ۱۳۹۹
پیام یونسی‌پور
خواندن در ۶ دقیقه
دربی تهران؛ مربیانی که شاید شما را بترسانند