close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ سعید مسعودیان

۲۸ دی ۱۳۹۹
کیان ثابتی
خواندن در ۶ دقیقه
«سعید مسعودیان شیشوان» در ۱۳ تیر ۱۳۳۹ در روستای «شیشِوان» یکی از دهستان‌های استان آذربایجان شرقی متولد شد.
«سعید مسعودیان شیشوان» در ۱۳ تیر ۱۳۳۹ در روستای «شیشِوان» یکی از دهستان‌های استان آذربایجان شرقی متولد شد.
سعید با شروع جنگ ایران و عراق تصمیم گرفت خود را جهت خدمت نظام وظیفه معرفی کند، ولی با نارضایتی مادرش مواجه شد.
سعید با شروع جنگ ایران و عراق تصمیم گرفت خود را جهت خدمت نظام وظیفه معرفی کند، ولی با نارضایتی مادرش مواجه شد.
سعید از همان ابتدا تا زمان شهادت در لشکر پیاده نیروی زمینی آذربایجان به نام «لشکر ۲۱ حمزه» خدمت کرد و تمام دوران سربازی را در خط مقدم گذراند.
سعید از همان ابتدا تا زمان شهادت در لشکر پیاده نیروی زمینی آذربایجان به نام «لشکر ۲۱ حمزه» خدمت کرد و تمام دوران سربازی را در خط مقدم گذراند.
سعید در کنار درس خواندن، ورزش هم می‌کرد و عضو تیم فوتبال اسکو بود.
سعید در کنار درس خواندن، ورزش هم می‌کرد و عضو تیم فوتبال اسکو بود.
کارت عضویت در تیم فوتبال سعید
کارت عضویت در تیم فوتبال سعید
از ارتش به خانواده مسعودیان اعلام کردند در صورتی نام شهید به فرزندشان اطلاق خواهد شد که به آنها اجازه دهند تا سعید را به آداب اسلامی مانند بقیه شهدا دفن کنند.
از ارتش به خانواده مسعودیان اعلام کردند در صورتی نام شهید به فرزندشان اطلاق خواهد شد که به آنها اجازه دهند تا سعید را به آداب اسلامی مانند بقیه شهدا دفن کنند.

در دوران جنگ هشت‌ساله ایران و عراق، هزاران شهروند بهایی مانند سایر هموطنانشان به جبهه رفتند و ده‌ها تن از آنان نیز زخمی، اسیر یا کشته شدند. جمهوری اسلامی تمایلی به نام بردن از آنان در کنار سایر شهدای جنگ ندارد. «ایران وایر» در سلسله مطالبی، به معرفی شهدای بهایی جنگ هشت‌ساله می‌پردازد.

شما هم اگر شهدای بهایی را می‌شناسید و روایت دست‌‌اولی از زندگی آن‌ها دارید، با «ایران‌وایر» تماس بگیرید.

***

«اگر جسد را خودمان دفن کنیم، شهید محسوب می‌شود و بر سنگ قبرش هم نام شهید ثبت خواهد شد ولی اگر جسد را تحویل بگیرید و به آداب بهایی دفن کنید، شهید نیست و فوتی خواهد بود.» این‌ها سخنان نماینده ارتش خطاب به خانواده سعید مسعودیان، یکی از شهدای بهایی جنگ ایران و عراق است که برای تحویل جسد فرزندشان به ستاد ارتش مراجعه کرده بودند.

«سعید مسعودیان شیشوان» در ۱۳ تیر ۱۳۳۹ در روستای «شیشِوان» یکی از دهستان‌های استان آذربایجان شرقی متولد شد. در آن زمان، جمعیت روستای شیشوان از مسلمانان و بهاییان تشکیل شده بود که همگی در کنار هم با صلح و احترام متقابل، زندگی می‌کردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اکثر روستاییان بهایی به دلیل آزار و اذیت‌ها مجبور به ترک روستا شدند. آخرین بهایی باقی مانده در شیشوان، سال ۱۳۹۸ درگذشت. این فرد که بسیار مورد احترام اهالی روستا بود، سال‌ها به عنوان شکسته‌بند روستا به اهالی شیشوان و اطراف خدمت کرد و در دوران جنگ هم داوطلبانه و رایگان، سربازان را مداوا می‌کرد.

سعید ۹ ساله بود که همراه خانواده به شهرستان «اُسکو» نقل مکان کردند. اسکو، شهری در ۳۰ کیلومتری تبریز است. پدر سعید، کارمند اداره راه تبریز بود، او هر روز صبح برای کار به تبریز می‌رفت و شب برمی‌گشت.

سعید مقاطع دبستان و راهنمایی را در اسکو گذراند. پس از پایان دوره راهنمایی، او و یک دانش‌آموز دیگر به عنوان شاگردان ممتاز شهرستان اسکو از طرف آموزش و پرورش جهت تحصیل در مقطع دبیرستان به تبریز اعزام شدند. در آن سال‌ها طرحی از طرف دولت به اجرا در می‌آمد که دانش‌آموزان ممتاز شهرستان‌های کوچک و بخش‌ها برای تحصیل در مقطع دبیرستان به مدارسی شبیه مدارس تیزهوشان امروزی در مراکز استان‌ها اعزام شوند. شهریه‌ای هم از طرف دولت به‌ازای هر دانش‌آموز به مدارس مذکور داده می‌شد.

پس از یک سال تحصیل در تبریز، سعید به اسکو بازگشت و دیپلم خود را در همان شهر گرفت. او همچنان دانش‌آموز ممتاز شهر بود. به زبان‌های انگلیسی و عربی داشت، شعر می‌گفت و به نویسندگی علاقه‌مند بود. یکی از انشاء‌های او در مسابقات استانی رتبه اول را گرفت. سعید در کنار درس خواندن، ورزش هم می‌کرد و عضو تیم فوتبال اسکو بود.

در اوایل سال ۱۳۵۹، خانواده مسعودیان پس از مصادره منزلی که در آن زندگی می‌کردند، مجبور به ترک اسکو و سکونت در تبریز شدند. ماجرا از این قرار بود که آنها در خانه‌ای متعلق به یکی از بهاییان قدیمی که به جامعه بهایی بخشیده بود، زندگی می‌کردند. این خانه به دلیل قدمتش برای بهاییان ارزش تاریخی داشت اما به حکم دادگاه انقلاب مصادره شد و خانواده مسعودیان از آن اخراج شدند.

در آن زمان هر کس دیپلم می‌گرفت، برای درس و کار راهی تبریز می‌شد. خانواده سعید هم چون قبلا سه تا از فرزندان‌شان در تبریز ساکن شده بودند، پس از اخراج از محل سکونت‌شان، به تبریز نقل مکان کردند.

بعد از دیپلم، مادر و پدرش خواستند پولی جمع کنند و او را برای تحصیل به خارج از کشور بفرستند ولی او علاقه‌ای به رفتن از ایران نداشت. سعید در امتحان کنکور شرکت کرد که «دانشگاه ارومیه» پذیرفته شد. اما ثبت‌نام نکرد و گفت دوره بعد امتحان خواهد داد تا تبریز یا شیراز قبول شود.

آغاز جنگ ایران و عراق

سعید با شروع جنگ ایران و عراق تصمیم گرفت خود را جهت خدمت نظام وظیفه معرفی کند، ولی با نارضایتی مادرش مواجه شد. سعید می‌گفت: «همه مادر دارند اگر همه این‌طوری فکر کنند این نره، اون نره، الان خرمشهر هستند، دو روز دیگه به تبریز می‌رسند. بالاخره باید بریم؛ وطنمونه.» بالاخره با شنیدن این پیام از مرکز جهانی بهایی که بهاییان مخالف خدمت سربازی نیستند و همواره آماده خدمت به مملکت خویش هستند، مادر پذیرفت تا سعید به خدمت سربازی برود. 

اواسط سال ۱۳۵۹، سعید به خدمت سربازی رفت. او از همان ابتدا تا زمان شهادت در لشکر پیاده نیروی زمینی آذربایجان به نام «لشکر ۲۱ حمزه» خدمت کرد و تمام دوران سربازی را در خط مقدم گذراند. ۹ تیر ۱۳۶۱، سعید در جبهه شلمچه خدمت می کرد و چند ماه بیشتر به پایان خدمتش باقی نبود. یک روز صبح به «نصرت»، نزدیک‌ترین دوستش در سربازی گفت: «لطفا اگر شهید شدم قبل از اینکه خبرش را درِ خونه برای مادرم ببرند، خودت به آدرس برادرم در تبریز برو و خبر کشته شدن منو بهش بده. نمی‌خواهم خبر مرا ارتش به در خونه‌مون ببره چون داییم خلبان بوده و در دوران شاه تو لرستان کشته شده. ارتش خبر [کشته‌شدن او] را به در خونه مادرم برد و مادرم همیشه خاطره تلخی از اون روز به یاد داره...»

یکی دو ساعت بعد، نوبت آب آوردن شد. سعید نوبتش نبوده ولی داوطلب شد که آن روز، او آب بیاورد. سعید عادت داشت همیشه موهایش را تمیز نگه دارد و شانه بزند. آن روز به هم‌سنگرش گفت: «تو نرو! من به جایت می‌روم چون می‌خواهم موهایم را هم بشویم.»

سعید در حال آب برداشتن از تانکر بود که ناگهان، تانکر آب هدف خمپاره نیروهای عراقی قرار گرفت و منفجر شد. این آخرین لحظه حیات سعید مسعودیان بود. نصرت، همان روز مرخصی گرفت و برای اطلاع دادن خبر شهادت سعید به برادرش عازم تبریز شد.

اگر به آیین بهایی دفن شود، شهید نیست

از ارتش به خانواده مسعودیان اعلام کردند در صورتی نام شهید به فرزندشان اطلاق خواهد شد که به آنها اجازه دهند تا سعید را به آداب اسلامی مانند بقیه شهدا دفن کنند. ولی اگر خانواده، او را به آداب بهایی دفن کنند، دیگر شهید نیست و فوتی به شمار خواهد رفت.

خانواده مسعودیان اجازه این کار را ندادند و خواهان دفن جسد توسط خودشان شدند. آنها نمی‌خواستند در لحظه وداع با فرزند جوان‌شان، اعتقادات و باورهای او را نادیده بگیرند. سعید رسماً بهایی شده بود و همیشه همراه خانواده‌اش آزار و اذیت‌های مختلفی را به خاطر بهایی بودن تحمل کرده بود. او در فرم ثبت‌نام سربازی، دین خود را بهایی نوشته بود و همه هم‌سنگرهایش او را به نام بهایی می‌شناختند.

سعید هم‌زمان با تولد ۲۱ سالگی‌اش در ۱۳ تیر ۱۳۶۱ در ردیف متوفیان بهایی گورستان «وادی رحمت» تبریز طبق مراسم بهایی دفن شد. بر سنگ مزار سعید، از او به نام فوتی یاد شده است. مراسم یادبود سعید مسعودیان با حضور جمعیت کثیری در منزل پدری‌اش واقع در خیابان «شهناز جنوبی» با خواندن آیات و مناجات‌های بهایی برگزار شد.

با اینکه مسئولین سعید را به عنوان شهید نپذیرفتند؛ ولی اهل محل پرچمی به یاد او در مسجد محل نصب کردند. دوستان غیربهایی او تا یک سال عکس سعید را روی دیوارها نگه داشتند.

هر ساله در هنگام تاسوعا و عاشورا، در محل رسم بود که عزاداران چند دقیقه مقابل درب منزل شهدای جنگ بایستند و سینه بزنند. عزاداران محلی با اینکه می‌دانستند خانواده مسعودیان بهایی هستند ولی تا مدت‌ها هر ساله در هنگام سینه‌زنی و عزاداری‌های محرم، چند دقیقه مقابل درب خانه سعید می‌ایستادند و سینه می‌زدند.

خواهر سعید تعریف می کند: «سعید عادت داشت روزهای عید جعبه شیرینی بخره و به دیدن بیماران در آسایشگاه‌های روانی بره... یک آقایی سر کوچه ما می‌نشست که بیمار روانی بود. سعید هر روز برای او غذا و میوه می‌برد. وقتی سعید شهید شد، ناراحتی را حتی از چهره او هم می‌شد خواند.»

سرباز سعید مسعودیان، جانش را در راه حفظ وطن داد. نام سعید در کتیبه تاریخ شهدای این مرز و بوم تا ابد ماندگار خواهد ماند؛ حتی اگر حکومت جمهوری اسلامی او را به دلیل بهایی‌بودن شهید نشناسد و نامش را در دفاتر رسمی ثبت نکند. 

مطالب مرتبط:

 

شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ غلامرضا اعلائی

شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ بهروز مهرگانی

شهدای بهایی جنگ ایران و عراق؛ بهروز مهرگانی

خاطرات‌ اقلیت‌ها از پادگان سربازی: آزار، تبعیض و خودکشی

بنیاد شهید گفت ما پرونده پسر شما را به خاطر بهایی بودنش بسته‌ایم

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

خبرنگاری جرم نیست

سانسور و سرکوب هفتگی؛ حکم زندان یک کارگردان و عدم انتشار یک...

۲۸ دی ۱۳۹۹
ایران‌وایر
خواندن در ۸ دقیقه
سانسور و سرکوب هفتگی؛ حکم زندان یک کارگردان و عدم انتشار یک کتاب درباره شاه