زخمهایی که بر تن و روح مهاجران و پناهجویان در مسیر مهاجرت غیرقانونی وارد میشود، گاه سالها بر وجودشان سنگینی میکند. آنها خطرات سفر غیرقانونی را به جان میخرند تا از زندگی بهتر و امنی برخوردار شوند. اما برای بسیاری از آنها، آنچه در مسیر یا پس از رسیدن به مقصد اتفاق میافتد، تمامی آن رویاها را از بین میبرد و تن و روحی زخمی برجای میگذارد. آنچه در ادامه میخوانید، روایت مهاجری است که پس از طی مسیر غیرقانونی از افغانستان به ایران رسید، بازداشت شد، چندین بازداشتگاه را که «جهنم» میخواند، از سر گذارند و یکی از هموطنانش را هم از دست داد.
***
اردوگاه برایش «جهنم» است. اولین بار آن را در زمستان ۱۳۷۷ در ایران تجربه کرد. همانزمان که همراه با ۲۳۰ مهاجر افغانستانی دیگر، پس از ورود به ایران به پاسگاه «زاهدان» منتقل شدند. آنها را شش ساعت زیر باران نگه داشتند تا دیگر رویاهایشان را در ایران جستوجو نکنند. هرچند که باز هم تلاش کرد و دو بار دیگر به افغانستان برگردانده شد.
خودش را با نام مستعار «غلامرضا» معرفی میکند. ۲۲ سال قبل بود که برای نخستین بار قاچاقی وارد ایران شد. از مرز «روباتک» شهر «نیمروز» افغانستان خود را به «زاهدان» رساند و همانجا دستگیر شد. ساعت حدود هشت شب بود که او را به همراه ۲۳۰ مهاجر افغانستانی دیگر در پاسگاه این شهر بازداشت نگه داشتند. شب سردی بود و باران میبارید؛ اما ماموران، تمامی این مهاجران را زیر باران و در سرما نگه داشتند. ساعت دو بامداد شده بود که این جمعیت را با چشمبند به یکی از پادگانهای نظامی منتقل کردند و در یک سوله بزرگ انداختند.
بنا به روایتهای غلامرضا در پادگان نظامی به آنها آب و غذایی ندادند و تا صبح تشنگی و گرسنگی را طاقت آوردند تا صبح به اردوگاهی در زاهدان منتقل شوند: «سه سالن مثل پارکینگ ماشینهای بزرگ بود. آب فاضلابها بالا آمده بود. جا نداشتیم. شبها کنار هم مینشستیم. نمیتوانستیم دراز بکشیم. هنوز وقتی به یاد میآورم، وحشتش به جانم میافتد.»
آنها یک شبانهروز در اردوگاه زاهدان نگهداری میشوند و سپس به اردوگاه «تله سیاه» منتقل میشوند؛ اردوگاهی واقع در یکی از دشتهای بزرگ اطراف این شهر که برای نگهداری مهاجران افغانستانی و پاکستانی بدون مدارک اقامت در نظر گرفته شده بود. آنزمان، دورتادور این اردوگاه را سیم خاردار کشیده بودند.
یک هفته اقامت در این اردوگاه، سهم غلامرضا و دیگر مهاجران بود: «شبها در اتاق بودیم و روزها بیرون. اینجا بهداشت بهتری داشت، با اتاقهایی کوچک ۱۲ متری که ۴۰ نفر را در خود جای میداد. شبها کنار هم میخوابیدیم و نمیتوانستیم تکان بخوریم. ما را لتوکوب [ضرب و شتم] میکردند و توهین و تحقیر و برخوردهای بسیار بدی داشتند.»
غلامرضا پس از این یک هفته، به افغانستان بازگردانده میشود. اما از آنجا که در افغانستان با فقر و ناامنی مواجه بود، باز هم به سمت ایران رهسپار میشود؛ اینبار به مشهد میرسد و زندگی کارگری را آغاز میکند.
سال ۱۳۷۹ ماموران نیروی انتظامی غلامرضا را در مشهد دستگیر و به اردوگاه «سنگ سفید» منتقل میکنند. در آن زمان، غلامرضا مدرکی نداشت و برای همین بازداشت شد. سیزده روز بازداشت، سهم او از سنگ سفید بود: «محدوده بزرگی بود مانند سوله که شب آنجا میخوابیدیم. از "تله سیاه" بهتر بود. پتو داشتیم. غذایش خوب نبود اما به شکل زندان درست شده بود. در آن سیزده روزی که در سنگ سفید بودم، مدام توهین و تحقیر و کتک بود. به قول خودشان "کلاغ پر" میدادند. بعد از سیزده روز نامهای از صاحبکارم در مشهد گرفتم و آزاد شدم و به کارگری برگشتم.»
غلامرضا یک سال کارگری میکند اما باز هم بازداشت میشود. اینبار در سال ۱۳۸۰ و دوباره به اردوگاه «سنگ سفید» منتقل میشود و باز هم مورد آزار و خشونت کلامی و فیزیکی قرار میگیرد. اینبار اما شرایط به مراتب بدتر بود: «بیماری واگیرداری در اردوگاه شایع شده بود. پیرمردی افغانستانی از همشهریهای ما آنجا فوت کرد. شبی دیروقت همه مهاجران را بیرون و در فضای باز به صف کردند تا مثلا دارو توزیع کنند. به یاد ندارم موقع توزیع دارو به سرباز ایرانی چه گفتم که مرا به شدت کتک زدند. فقط یک غرفه در اردوگاه بود که به مهاجران غذا و آب میفروخت؛ آنهم با قیمتهای هنگفت. برای همین شبهای بسیاری را در گرسنگی گذراندم. اینبار هم از طریق نامه کارفرما آزاد شدم. به مشهد برگشتم و کارگری کردم.»
این شهروند افغانستانی که اردوگاهها و بازداشتگاههای متفاوتی را تجربه کرده است، میگوید: «تجربههای تلخی بود. برخورد نیروهای انتظامی بسیار بد بود. جدا از لتوکوب، فحاشی میکردند، بهداشت اردوگاهها وحشتناک بود، اتاقهای تنگ و تاریک و جمعیت زیاد با خوراک کم.»
سفر قاچاقی شهروندان افغانستانی به ایران، بازداشت و اعمال خشونت بر آنها، موضوع جدیدی نیست و سالهاست که آنها به دلایل مختلف از جمله ناامنی، فقر و بیکاری به کشور همسایه سفر میکنند؛ سفری که برای بسیاری فرجامی خوب نداشته است و انسانهای بسیاری نیز در این مسیر جان خود را از دست دادهاند. داستان هر کدام از مهاجران افغانستانی به کتابی میماند که در هر برگ آن میشود درد، شکنجه، آزار و اذیت، آوارگی، تحقیر، توهین، محرومیت و حتی مرگ را مشاهده کرد.
مطالب مرتبط:
اردوگاه یا شکنجهگاه مهاجران؛ روایتی دیگر از اردوگاه عسکرآباد
از عسگرآباد تا سفید سنگ؛ چهگونه رد مرز شدم
فرار از اردوگاه؛ شکنجه در سنگ سفید
قاچاق انسان؛ ۲۳ مهاجر افغانستانی در خاش کشته و زخمی شدند
مهاجر افغانستانی در ایران: قاضی گفت برو گمشو به همان خرابهای که از آن آمدهای
مرز ماکو؛ کشته و زخمی شدن ۱۰ پناهجوی افغانستانی
ثبت شناسنامه برای مهاجران افغانستانی در ایران؛ تغییر در سیاستهای افغانستان؟
دیوارنگاری در کابل؛ حکایت تکرار و تداوم تبعیض نژادی علیه مهاجران افغانستانی
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر