close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
گزارش

حسین کشاورز افشار؛ ۳ روز پس از دامادی‌، در آبان ۹۸ کشته شد

۲۸ آبان ۱۴۰۰
پروانه معصومی
خواندن در ۷ دقیقه
حسین و علی افشار کشاورز
حسین و علی افشار کشاورز
مراسم دومین سال‌روز مرگ «حسین کشاورز افشار»
مراسم دومین سال‌روز مرگ «حسین کشاورز افشار»
تصویری از مزار دو برادر کنار هم
تصویری از مزار دو برادر کنار هم

«حسین کشاورز افشار» یکی از کشته‌ شدگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ است. او سه روز پس  از مراسم عروسی‌ خود، در روز ۲۶ آبان با شلیک نیروهای امنیتی در شهر قدس کشته شد. خانواده‌اش یک ماه دنبال او گشتند و۲۹ آذر جسد جوان ۲۷ ساله‌ خود را تحویل گرفتند و به خاک سپردند. 

برادرش، «علی» که دو سال از او بزرگ‌تر بود، داغ او را تاب نیاورد و یک‌سال پس از مرگ علی، خودش را حلق‌آویز کرد. 

در دومین سال‌روز کشته شدن حسین، یکی از بستگان او که نمی‌خواهد نامش فاش شود، آن‌چه بر این خانواده گذشته را برای «ایران‌وایر» روایت کرده است.

***

تمام عمر «حسین کشاورز افشار» ۲۷ بهار شد. صبح روز بیست و سوم آبان ۱۳۹۸، یعنی درست سه روز قبل از کشته شدنش با تیر غیب، مراسم عقد و عروسی‌ او برگزار شد.

اهالی محل و خانواده افشار از دور و نزدیک آمده بودند و علی، برادر حسین که دو سال از او بزرگ‌تر بود، بیش از همه برای تدارک مراسم در تکاپو بود. به نظر می‌رسید بعد از مدت‌ها، شادی و پایکوبی به کوچه آن‌ها هم رسیده است اما کسی نمی‌توانست پیش‌بینی کند که سه روز بعد، حسین با شلیک ماموران امنیتی کشته می‌شود و یک سال بعد، علی که از کودکی یار و هم‌دم برادرش بود، با اندوهی که نتوانست تحمل کند، خود را حلق‌آویز خواهد کرد.

غروب روز ۲۶ آبان، حسین به همسرش تلفن می‌زند و می‌گوید کارش تمام شده و بین راه است و آماده باشد تا برای شام به خانه والدینش بروند. 

محل کار حسین، یک شرکت خصوصی متعلق به پسرعمه‌اش در خیابان «چمن» بود. از آن‌جا تا خانه آن‌ها راه دوری نبود و حسین با دوستانش راهی خانه شدند. نزدیک میدان «قدس»، سر خیابان «عمارت»، به اوج شلوغی و تجمع رسیدند و حسین همراهانش را گم کرد.

خانواده حسین کشاورز در این دوساله از واهمه آن‌چه ممکن بود برای سایر فرزندان‌شان پیش بیاید، سکوت کردند. شاید به همین دلیل بود که از حسین کشاورز افشار، به جز یک نام و یک اطلاعیه ترحیم، اطلاعات دیگری در دست نبوده است.

یک فرد نزدیک به این خانواده در دومین سال‌روز مرگ او به «ایران‌وایر» می‌گوید: «بعد از آن که حسین مابین شلوغی، دوستانش را گم می‌کند و طبق قراری که با زنش داشت، دنبال او نمی‌رود، خانواده‌اش به تکاپو می‌افتند. تصور اولیه‌ آن‌ها این بود که لابد بازداشت شده است. من هم با آن‌ها بودم. از هفت همان شب تا پاسی از شب تمام کوچه‌ها را دنبالش می‌گشتیم. برق‌ها را عمده قطع کرده بودند و جا به جا توی تاریکی، کف خیابان و کوچه‌ها خون‌آلود بود پر از سطل‌های آشغال‌، شال و روسری مردم و کاغذهای پاره‌ شده. بیشتر شبیه به صحنه جنگ بود. به پلیس آگاهی ۱۱، نزدیک راه آهن قزوین مراجعه کردیم و پی‌ جوی حسین شدیم. اما افسری که آن‌جا بود، به خواهر حسین گفت بهتر است برگردد خانه چون اگر تیر بخورد، مسوولیتش با آن‌ها نیست.»

از فردای همان روز، تمام خانواده و بستگان دور و نزدیک بسیج می‌شوند تا ردی از حسین پیدا کنند. اداره‌ها، بیمارستان‌ها و... را می‌گردند.

همسایه‌ها شهادت داده بودند که ون‌های سیاه که شیشه‌هایشان تیره شده بودند را در حاشیه میدان قدس پارک کرده بودند و جوان‌های معترض را از گوشه و کنار خیابان‌ قدس جمع می‌کردند و با همین ون‌ها با خودشان می‌بردند.

از آن جایی که تصور اولیه، احتمال بازداشت حسین بود، بعد از آن شب، خانواده کشاورز افشار خواب درست به چشم‌شان نیامد و دسته جمعی دنبال محل نگه‌داری او بودند. تصورشان این بود که بازداشت شده و لابد گوشه یک بازداشتگاه است و به زودی آزاد می‌شود.

همان شب چند آمبولانس هم همان حوالی خیابان عمارت ایستاده بود. خواهران حسین عکس او را به راننده‌های آمبولانس‌های عبوری نشان داده و قسم‌شان می‌دادند که اگر خبری از برادرشان دارند، بگویند. اما هیچ کس کمترین اطلاعاتی نداده است: «می‌گفتند برگردید خانه. راننده می‌گفت از ما نپرسید خانم، ما اجازه نداریم هیچ بگوییم.»

فرد نزدیک به خانواده افشار می‌گوید خودش هم در این تلاش‌ها با خانواده حسین همراه بوده است: «من شاهد بودم آن‌ها به پاسگاه‌ها، بازداشتگاه‌های رسمی و غیررسمی، زندان رجایی‌شهر، زندان فشافویه و هر ساختمانی که بقیه توصیه می‌کردند و به تک به تک اورژانس‌های تهران بزرگ سر زدند. یک بار یک جنازه بی‌هویت را در مانیتور سردخانه کهریزک به آن‌ها نشان دادند اما متاسفانه پیکر حسین را نشناختند. صورتش مثل گچ سفید شده بود و مدت‌ها بود که در سردخانه مانده بود. توی سردخانه کهریزک جنازه‌ها را نشان آن‌ها می‌دادند؛ آدم‌های کبود شده، ضربه خورده، تن و بدن‌های له شده و...»

یک بار هم آدرس محلی را به خانواده کشاورز داده بودند که به نظر می‌رسید یک بازداشتگاه غیررسمی و خانه امن بوده است: «آن جا نه تابلویی داشت و نه اسم و رسمی. اما در لیست آن‌ها هم هیچ اسمی از حسین نبود. مدام به خواهران و برادران حسین توصیه می‌کردند که دنبالش نگردید. کار هر روزه مادر و نوعروسش این بود که راه بیفتند و بروند جلوی دادگستری. از این دادگاه به آن پاسگاه و گاهی سفارش می‌کردند که مثلا فلانی، فرد صاحب نفوذی است، بروید از او بپرسید. حالا باید راهی برای ارتباط با فلان مسوول ذی‌نفوذ پیدا می‌کردند تا شاید خبری از گم‌شده‌شان داشته باشد.»

در نهایت خانواده حسین کشاورز موفق می‌شوند شکایت مفقودی فرزندشان را ثبت کنند: «همان روزی که شکایت اعلام مفقودی ثبت شد، به آن‌ها گفتند که یک نفر دارد با کارت بانکی حسین خرج می‌کند. اصرار می‌کردند که حسین عاشق یک زن دیگر بوده و فرار کرده است! شنیدن این حرف‌ها برای یک نوعروسی که همسرش را سه روز بعد از ازدواج از دست داده، خیلی سخت بود. همه ما می‌دانستیم حسین چنین شخصی نیست.»

خانواده حسین تلاش می‌کنند مسوولان رسیدگی به پرونده شکایت مفقودی را قانع کنند که او همسرش را دوست داشته است و فقط دو روز قبل از آن واقعه ازدواج کرده بودند: «اما افسر آگاهی تکرار می‌کرد که بچه شما با یک زن دیگر فرار کرده است! حسین کارتش را گم کرده بود و صبح همان روز بیست و ششم رفته بود بانک و کارت جدید گرفته بود. رمز کارت را هم برای این که فراموشش نشود، روی یک تکه کاغذ چسبانده بود روی کارت. به نظر می‌رسد وقتی گلوله خورده و بدن بی‌جانش روی زمین افتاده بوده، یک نفر کیف و وسایلش را دزدیده و داشته حسابش را خالی می‌کرده است.»

حسین افشار یک خال‌کوبی کوچک بالای سینه‌اش داشت. بعد از مراجعه دوم و دیدن کالبد یک فرد گم‌نام در سردخانه کهریزک، سرانجام او را با این خال‌کوبی شناخته بودند.

 یک ماه پس از گم شدنش، از خانواده او تست «دی‌ان‌ای» می‌گیرند و در نهایت مشخص می‌شود که پیکر حسین است که به ضرب گلوله کشته شده است. آن‌ها در این مورد که دقیقا کجا تیر خورده، چرا تیر خورده و آخرین دقایقش چه طور گذشته بود، چیزی نمی‌دانند.

روز ۲۹ آذر پیکر او را تحویل خانواده‌اش می‌دهند و در روستای «قلعه حسینیه» زنجان به خاک سپرده می‌شود.

حسین آخرین فرزند خانواده و کمک حال خواهر و برادرها بود و رابطه نزدیکی با علی، برادر دیگرش داشت.

به گفته این منبع آگاه، خانواده حسین شکایت هم کرده بودند اما مثل شکایت سایر خانواده‌های آبان، به جایی نرسید: «به خانواده حسین گفتند دوربین‌های آن دور و بر به علت قطعی برق کاملا قطع بوده‌اند و هیچ ثبت نشده است، به همین دلیل هم نمی‌توانند قاتلش را شناسایی کنند. از آن‌جایی که او سر خیابان عمارت همراهانش را گم کرده بود، ساعت مرگ یا چگونگی مرگش نامعلوم بود. با این همه، در جریان مراسم ختم او، نیروهای امنیتی هم لابه‌لای مردم حضور داشتند اما هیچ واکنشی نشان ندادند. بعد از چهلم هم یک سری مسوولان رده بالای سپاه و بسیج به خانه آن‌ها رفتند و گفتند اشتباه شده و فقط یک اتفاق بوده است. غالب اعضای فامیل هم آن‌جا بودند. همان جا پدر حسین جواب داد چرا این اتفاق‌ها همیشه برای طبقه بی‌کس و کار جامعه می‌افتد؟ چرا یک بار برای بچه‌های خودتان و برای خودتان نمی‌افتد؟ چرا هرچه کشتید، کارگر و فروشنده و دانش‌آموز بود؟ این آخرین تماس مسوولان بود و دیگر نه حالی پرسیدند و نه خبری گرفتند. البته اگر کسی در شبکه‌های اجتماعی عکسی بازنشر کند یا جمله‌ای بنویسد، بلافاصله تلفن می‌زنند که ننویسید. آن‌ها می‌خواهند بدانند چرا مثلا یک برادر حق ندارد عکس برادر جوان مرده‌اش را در شبکه‌های اجتماعی بازنشر کند.»

یک سال بعد از مرگ حسین، علی برادرش نتوانست این رنج را تحمل کند. او خود را حلق‌آویز کرد: «اطلاعات زیادی از چگونگی مرگ علی ندارم اما می‌دانستیم که آن‌ها از کودکی رابطه نزدیکی با هم داشتند. بعد از مرگ حسین پناه برده بود به خلوت یک روستا. چند ماهی آن‌جا ماند. شبانه‌روز سرش توی گوشی بود و ویدیوهای حسین و رقصیدن‌ها و خندیدن‌هایش را می‌دید. یک روز هم زنگ زده بود به کل اعضای خانواده و حال و روز همه را پرسیده و شبش، بی‌سر و صدا به زندگی خودش پایان داده بود.»

می‌گوید علی هم دیگر انگیزه زندگی نداشت: «مدت‌ها در پی دادخواهی می‌رفت و می‌آمد ولی بعد متوجه شد که اساسا اراده‌ای برای پی‌گیری پرونده مرگ برادرش وجود ندارد و حتی اصرار آن‌ها می‌تواند برای سایر اعضای خانواده دردسرساز باشد. او هم مصمم شد به برادرش بپیوندد و حالا مادر دل‌شکسته‌ای مانده است با قاب عکس دو جوان رعنا در آغوشش.»

ثبت نظر

گزارش

مهاجرت نخبگان به روایت عدد و رقم؛ وقتی خامنه‌ای از فرار مغزها...

۲۸ آبان ۱۴۰۰
علی رنجی‌پور
خواندن در ۶ دقیقه
مهاجرت نخبگان به روایت عدد و رقم؛ وقتی خامنه‌ای از فرار مغزها ابراز نگرانی می‌کند