انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ سهم اقلیتهای دینی از حیات اجتماعی در ایران را به شکلی قابل توجه کاهش داد. بنابر آمارهای منتشر شده توسط مرکز آمار ایران جمعیت مسلمان در ایران در فاصله سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۹۵ دو و نیم برابر شده در حالی که شمار اقلیتهای دینی و کسانی که حاضر نشدهاند دین خود را اعلام کنند، در این دوره تقریبا ثابت مانده است. این نشان میدهد که بخش بزرگی از غیرمسلمانان ساکن در ایران به ناچار از کاشانه خود رانده شدهاند.
یکی از اقلیتهای دینی که پیش از انقلاب در حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران فعال بود و پس از پیروزی انقلاب به شکلی واضح ناچار به مهاجرت شد، یهودیان بودند.
به گواه سرشماری که سال ۱۳۳۵ در ایران انجام شده، حدود ۶۵ هزار یهودی در ایران زندگی میکردند. امروز اما شمار یهودیان کمتر از ۱۰ هزار نفر است. یهودستیزی بنیانگذار جمهوری اسلامی که در اغلب سخنرانیهای او از دهه ۴۰ شمسی برای یهودیان عیان شده بود و ترس از اتهاماتی همچون «جاسوسی برای اسراییل و موساد» موجب شد برخی از یهودیان ایران حتی پیش از پیروزی انقلاب از زادگاه و موطن خود خارج شدند.
ایرانوایر با «اورلی نوی»، (مژگان آبگینهساز)، روزنامهنگار و مترجم ایرانی-اسراییلی درباره زندگی مسالمتآمیز ادیان مختلف در ایران پیش از انقلاب گفتوگو کرده است.
***
«پدر و مادرم از یهودیان اصفهان بودند. فامیلی اصلی من آبگینهساز است. ۹ ساله بودم که همراه پدر، مادر و برادرم از ایران خارج شدیم. هنوز انقلاب نشده بود. در واقع درست ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ روزی بود که ما از ایران رفتیم. با این همه من خاطرات بسیار زیادی از ایران دارم. به خوبی یادم هست که هر تعطیلات تابستان به اصفهان میرفتیم. زمستانهای پیست اسکی شمیران و سفرهایمان به شیراز خیلی خوب به یادم مانده است.»
مژگان نوی گفتوگو را با این جملهها آغاز میکند. او در پاسخ به این سوال که چرا نام خانوادگی خود را تغییر داده است، میگوید: «البته نوی که نام فامیل همسر من است؛ معنیاش هم میشود، زیبا. اما من فامیلیام را بعد از ازدواج به نام فامیل همسرم تغییر دادم؛ چون آبگینهساز با اینکه خیلی معنای زیبایی دارد، اما در اسراییل خیلی سخت تلفظ و نوشته میشد.»
روزگار کودکی
این روزنامهنگار به خوبی به یاد دارد که بعد از خروج از ایران و رسیدن به اسراییل مدتی را با برادرش در آنجا به تنهایی سر کردند تا پدر و مادرش برای سامان دادن به امور زندگی به ایران برگردند: «هنوز جنگ ایران و عراق آغاز نشده بود. مرزها باز بود و سختگیری به یهودیان برای خارج شدن از ایران اوج نگرفته بود. پدر و مادرم برای سه-چهار ماهی به ایران برگشتند تا خانه و زندگی را بفروشند؛ چون ما دست خالی رفته بودیم.»
او درباره شرایط زندگی و همزیستی اقلیتهای دینی در ایران پیش از انقلاب میگوید: «ما یک خانواده در طبقه متوسط بودیم. زندگیمان راحت بود. پدرم مدیر یکی از شعبههای بانک صادرات بود و مادرم خانهدار. در تهران یک محله یهودینشین هم بود؛ ولی ما در محله دیگری زندگی میکردیم. در محاصره همسایههای مسلمان، بهایی و ارمنی. من و برادرم در مدرسه کوروش درس میخواندیم که مدرسهای مخصوص کودکان یهودیان بود؛ یعنی درسهای عبری و تورات هم داشتیم. اما بچههای غیریهودی از اقلیتهای مسیحی و زرتشتی هم در مدرسه ما بودند.»
مژگان نوی با یادآوری خاطرات خوش روزهای تحصیل در مدرسه کوروش از دو دوست صمیمی خود یاد میکند: «صمیمیترین دوستان من در همان محله کودکیام در تهران یک دختر ارمنی و یک دختر زرتشتی بودند. دوست مسلمانی هم داشتم که همسایه و همکلاس بودیم. خانوادهاش آن قدر خوب درباره ما اطلاعات داشتند که میدانستند ما در عید پسح نان نمیخوریم. مادر دوستم در این ایام وقتی من به خانهشان میرفتم نان یا شیرینی آردی اصلا تعارف نمیکرد و ملاحظه این موضوع را میکرد.»
به گفته مژگان نوی آزادی عقیده در روزگار کودکی او در ایران به شکل واضح در زندگی شهروندان و در ابعاد مختلف قابل مشاهده بود: «من نمیگویم در آن زمان همه چیز عالی بود؛ چون همان طور که میدانید من روزنامهنگار مدافع صلح و منتقدی هستم. یعنی همانقدر که به رژیم جمهوری اسلامی به دلیل رفتارهای سیاسی و برخورد با شهروندانش نقد دارم؛ منتقد جدی دولت اسراییل هم هستم. اما مشاهدات من از زندگی خودم و اطرافیانم در دوران قبل از انقلاب نشان میدهد که مردم که علیرغم نبودن آزادی بیان مردم فارغ از عقیده و به راحتی در کنار هم زندگی میکردند و از حقوق شهروندی برخوردار بودند.»
او به ذکر یک مثال دیگر در مورد مصادیق همزیستی یهودیان و مسلمانان در ایران پیش از انقلاب میپردازد و میگوید: «یکی از بستگان نزدیک مادر من با مردی مسلمان ازدواج کرده بود. من بچه بودم، ولی آنقدر خاطره معاشرت با آنها روشن و شفاف در یادم هست که بعد از اینهمه سال، فامیلی آن خانواده مسلمان که شوریده بود، به یادم مانده است. داماد مسلمان با پدرم دوست صمیمی شدند. بندرعباس زندگی میکردند و من و خانوادهام بارها مهمانشان شدیم. اصلا اینطور نبود که فامیل ما به خاطر ازدواج این دختر با یک مسلمان او را طرد کنند یا آن خانواده مسلمان خواهان تغییر عقیده عروسشان یا کم کردن روابط او با فامیلش شوند. این موضوع شاید مساله عادی نبود؛ اما اصلا چیز بحرانی هم نبود که کسی خارج از یهودیت ازدواج کند.»
«موسی آبگینهساز»، پدر مژگان چند سال قبل، دور از ایران از دنیا رفته است. مادرش «پروانه فرهادیان» بیمار است و بر اثر عوارض ناشی از سکته مغزی امکان گفتوگو درباره روزگار گذشته را ندارد. مژگان اما در پاسخ به این پرسش که آیا خاطره ناخوشایندی دارد که به دلیل رفتارهای نژادپرستانه یا تبعیضآمیز در خاطرش مانده باشد، میگوید: «راستش را بخواهید نه به قدری که تاثیر بزرگی در زندگیمان بگذارد. مثلا پدرم سالها به عنوان رییس بانک فعالیت کرد و پست خیلی خوبی هم داشت. در ارتش ایران هم خدمت کرد و حتی عکسی از او هنوز روی میز مادرم هست که از دست شاه یک ساعت طلا هدیه گرفت. اما یادم میآید که وقتی به خانه پدربزرگ و مادربزرگم در اصفهان میرفتیم، در همسایگیشان مرد مسلمان خیلی مذهبی زندگی میکرد که به هیچ قیمتی حاضر نبود پشت سر یهودیها توی کوچه راه برود. قدمهایش را تند میکرد که از ما جلو بزند. این برای ما یک نوع بازی بود. من همین چند روز قبل در توییتر هم نوشتم. هیچوقت از پدر و مادرم نشنیدم که مردم ایران در مواجهه با آنها از کلمه جهود استفاده کرده باشند؛ اما این مدت در توییتر چندباری دیدم که برای تحقیر یهودیان از این کلمه استفاده میشود.»
پیوند با فرهنگ و هنر ایران
مژگان نوی بخش کوتاهی از کودکی خود را در ایران گذرانده و روزهای بزرگسالی او در سرزمینی گذشته که همواره با زادگاهش در تقابل بوده است. او اما میگوید در تمام سالهای گذشته تلاش کرده است، فرهنگ و هنر ایران را در زندگی خود و خانوادهاش زنده نگه دارد: «همسر من اروپایی-اسراییلی است. دو دختر دارم که متاسفانه فارسی حرف نمیزنند؛ اما با همه اینها من هر سال نوروز را با سفره هفت سین و مهمانی مفصل جشن میگیرم. دوستان غیرایرانی را دعوت میکنم. برایشان شرح میدهم هر چیزی در هفت سین چه معنا و مفهومی دارد. با اینکه گیاهخوار هستیم و غذاهای ایرانی اغلب گوشت دارند؛ اما ما تمام غذاهای ایرانی را بدون گوشت میپزیم. فرزندانم عاشق فسنجان و قورمهسبزی هستند و موسیقی ایرانی گوش میدهند با اینکه معنای اشعار سیما بینا و شجریان را نمیدانند.»
این مترجم که علیرغم اینکه در ۹ سالگی از ایران خارج شده فارسی را بسیار شیوا و صحیح صحبت میکند، سال ۲۰۱۲ یکی از مهمترین رمانهای طنز ایرانی یعنی «داییجان ناپلئون»، اثر زندهیاد «ایرج پزشکزاد» را به عبری ترجمه کرده است.
ایرج پزشکزاد ۲۲ دیماه ۱۴۰۰ چند روز پیش از گفتوگوی ایرانوایر با مژگان نوی در سن ۹۴ سالگی در لسآنجلس درگذشت. مژگان نوی میگوید: «به خوبی یادم است چه طور انگشتانم میلرزیدند. وقتی شماره آقای پزشکزاد را میگرفتم تا به آنها بگویم ترجمه عبری داییجان ناپلئون منتشر شده است.»
مژگان نوی در همان دوران که ترجمه این کتاب را به پایان رسانده بود، در گفتوگو با «رادیو فردا» هدف از انتخاب این رمان برای ترجمه به عبری را «کمک به شناخت اسرایيلیها از ايران و جامعه ايران» عنوان کرده و گفته بود: «این کتاب آنها را از نگرش يکسويه برآمده از دشمنی و خصومت باز میدارد؛ نگرش يکطرفهای که ممکن است ايرانيان را بدون فرهنگ، گذشته و تاريخ به تصویر بکشد؛ در حالی که سخن از ملت و کشوری با فرهنگی طولانی و تمدنی غنی است.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر