close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
اخبار خوب

کتاب‌خانه غیرمتعارف آقای راننده و مسافرانی که کتاب هدیه می‌گیرند

۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۷ دقیقه
وسط بلبشوی مشکلات اقتصادی، بحران هویت و دربه دری در هزارتوی عالم دیجیتال، مسافر آژاکتاب بودن حس خوبی دارد.
وسط بلبشوی مشکلات اقتصادی، بحران هویت و دربه دری در هزارتوی عالم دیجیتال، مسافر آژاکتاب بودن حس خوبی دارد.

ماشین سفیدرنگش مزین به تابلویی است به نام «آژا کتاب». مسافر که سوار می‌شود، از همان لحظه نخست خودش را در محاصره کتاب‎ها و کلمات می‌بیند. اغلب مسافرهای این تاکسی بر خلاف بقیه مسافرانی که برای رسیدن به مقصد عجله دارند، دل‌شان نمی‌خواهد ترافیک تمام شود. آن‌ها کتاب «شازده کوچولو» را از دست آقای راننده که اسمش «منصور خانی» است و از آن کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای، می‌گیرند و شروع می‌کنند به بلند بلند خواندن. دم پیاده شدن هم یا حتما کتابی خریده‌‌اند یا هدیه گرفته‎اند.

وسط بلبشوی مشکلات اقتصادی، بحران هویت و دربه دری در هزارتوی عالم دیجیتال، مسافر آژاکتاب بودن حس خوبی دارد. 
منصور خانی چهار سال پیش با پیش آمدن یک مشکل مالی مجبور شد وارد کار رانندگی بشود. خودش می‌گوید اولش با اجبار شروع شد: «این کار را کاملا بااجبار شروع کردم. در یک مقطع زمانی در زندگی‌‌ام مشکلاتی برایم ایجاد شد که با توجه به امکانات و شرایط آن روزهایم، رانندگی سریع‌ترین راهی بود که مرا به درآمد سالمی که خواهانش بودم، می‌رساند.»

اما آقای کتاب‎خوان از همان نقطه شروع، به تغییر ذهنیت عمومی نسبت به شغل رانندگی فکر می‌کرد: «کلا برای همه مشاغل جهان ارزش و احترام یکسانی قائلم. اگر می‌گویم ازسر اجبار شروع کردم، برای این بود که حوزه مورد علاقه آن روزهایم نبود. عمیقا باور دارم که یک پارک‌بان و رفتگر به همان اندازه مهم و معتبر هستند که یک پزشک جراح. به نظرم ارزش‎گذاری مشاغل و تقسیم کردن آن‎ها به شغل خوب و بد کار درستی نیست. من فکر می‌کنم شغل رانندگی در تمام دنیا یکی از مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین مشاغل است. اما یک مشکل در باور عمومی وجود داشت؛ به هر کس می‌گفتی راننده‌‌ام، بلافاصله به یک نیسان آبی فکر می‌کرد که باید از آن بترسیم. من به این فکر افتادم که چه طور می‌توانم ذهنیت مسافرانم را تغییر و آن‏ها را تحت تاثیر قرار بدهم؟ می‎خواستم به آن‎ها بباورانم که یک راننده هم مثل هر کس دیگری می‌تواند فردی با سواد، موثر و ارزشمند باشد.»
او اوایل کار رویای چندان بزرگی نداشته، فقط چند جلد کتاب، چند مجله و نشریه را از قفسه کتاب‌خانه شخصی‌ خود انتخاب کرده و گذاشته است بغل دست صندلی مسافرها. گاهی هم روزنامه‌های روز را می‌خریده است: «خیلی زود متوجه شدم همان چند جلد مجله و روزنامه و کتاب حال بقیه را خوب می‌کند. حال خودم هم با وجود آن کتاب‌ها خیلی خوب بود و کاری که مایل به شروعش نبودم، با همراهی کتاب‌ها باعث یک شوق درونی شد و مرا به وجد آورد. به تدریج وقتی کسی سوار می‌شد و می‌دیدم که نسبت به کتاب‎ها شور و اشتیاق نشان می‌دهد، دعوتش می‌کردم به تورق کردن یا حتی بلند بلند خواندن. گاهی می‌شد که کسی می‌خواست کتابی امانت بگیرد و در سفر بعدی به من برگرداند. همین شور و شوق‌ها باعث شد به تدریج حس و حالم تغییر کند و به فکر جدی‌تر شدن شکل و شمایل کارم بیفتم. من با ذهن و اندیشه مردم عبوری سر و کار داشتم و حس می‌کردم توانسته‌‌ام به دنیای ذهنی برخی از آن‎ها راه پیدا کنم.»
خودروی آقای خانی یک پراید است با شکل و شمایلی متفاوت :«یک کتاب‌خانه کوچک ایمن برای جلوی ماشین تعبیه کردم. جوری که مزاحم مسافر هم نباشد. به تدریج دایره کتاب‌های انتخابی را گسترش دادم و یک سری علایمی طراحی کردم که دیگران را تشویق به کتاب خواندن می‌کرد. حتی سعی کردم علایمی طراحی کنم که آدم‌های ره‌گذر هم توجه‌شان به ماجرا جلب شود. طبیعی است که ماشین من توجه افراد زیادی را جلب می‌کرد چون کاری که انجام می‌دهم، کمی نامتعارف است. جایگاه عرضه کتاب توی فروشگاه‌ها و کتاب‎خانه‎ها است و شیوه عرضه نامتعارف آن در ماشین باعث می‌شد که این کار دیده بشود.»

او البته همیشه هم مورد تشویق قرار نگرفته است. عده زیادی او را ستایش می‌کنند و عده محدودی هم می‌گویند: «این چه کاری است آخر؟»

اما منصور خانی در طول این چهار سال با ناشران و نویسندگان زیادی آشنا شده و از طریق این آشنایی، از آن‎ها کتاب‌های زیادی دریافت کرده است؛ چه برای هدیه و امانت دادن و چه برای فروش.
او کارهای دیگری هم برای جلب رضایت مسافر می­کند: «یک دانه شکلات ناقابل، ارزش مالی ندارد اما وقتی یک مسافر سوار می‌شود و بلافاصله با لبخند و خوش‌آمدگویی و شکلات من مواجه می‌شود، حس خوشایندی پیدا می‎کند. با این همه، حال و هوای مسافرانی که مایل به مکالمه نیستند را هم درک می‌کنم. اگر ببینم مسافری مشتاق شنیدن است، لیست کتاب‎هایم را در اختیارش می‌گذارم و چون اغلب کتاب‌ها را خوانده‌‌ام، در مورد نویسنده یا کتاب اطلاعات جامعی در اختیارش می‌گذارم. مسافر احساس می‌کند فقط یک ماموریت سربسته برای رساندنش از نقطه آ به نقطه ب ندارم.» 
او گاهی از مسافرها می‌پرسد که اهل مطالعه هستند یا چرا نیستند؟ آخرین کتابی که خوانده‌‌اند را به خاطر دارند یا چرا باید کتاب بخوانند؟ 
پرفروش‌ترین کتاب آژاکتاب، شازده کوچولو «آنتوان اگزوپری» بوده است. شاید به این دلیل که او به زبان کودکانه، بدیهیاتی را به بزرگ‌سالان یادآور می‌شود که این روزها فراموش شده‎اند: «ما یک سری بدیهیات انسانی مثل مهربانی کردن یا وفاداری را فراموش می‌کنیم و این کتاب آن را به ما یادآوری می‌کند. وقتی کتاب شازده کوچولو را دست مردم می‌دهم تا با صدای بلند بخوانند، اتفاقات هیجان انگیزی می‌افتد؛ انگار چیزی در درون افراد بالغ و آدم بزرگ‎ها گم شده است که با خواندن این کتاب، از نو پیدا می‌شود. یک بار یک مسافر با خواندن شازده کوچولو شروع کرد به گریه کردن . به نظر می‌رسید به گذشته و خاطراتش برگشته بود.» 
او می‌گوید همه کتاب‌هایش هم امانتی نیستند بلکه از راه فروش کتاب‌ها، دیگر حتی به ادامه شغل رانندگی محتاج نیست. با این وجود، به فکر رها کردن آن نیفتاده است چون به مسافرانش احترام می‌گذارد: «اگر نویسنده یا ناشری کتابی را به شکل رایگان در اختیارم بگذارد، من هم با شناسایی مسافری که خواننده واقعی باشد، آن را به طور رایگان در اختیارش قرار می‌دهم. باید مطمئن باشم که اعتماد نویسنده یا ناشر برای این که کتاب را به اهلش برسانم، درست بوده و آن کتاب خوانده یا دست به دست می‌شود.» 
آقای خانی خودش هم یک برنامه کتاب‌خوانی منظم دارد و روزی نیم ساعت هم که باشد، حتما کتابش را دستش می‌گیرد: «در بدبینانه‌ترین حالت، روزی نیم تا دو ساعت مطالعه می‌کنم. کتاب‌هایی که برای مسافرها انتخاب می‌کنم هم از آن دسته کتاب‌هایی هستند که خوانده‌ام.» 
او تنها به سود مالی‌ این کار فکر نمی‌کند. نه این که درآمدزایی برایش بی‌اهمیت باشد اما می‌گوید همه هدفش نیست: «اگر کسی بگوید کاری را برای رضای خدا انجام می‌دهد و دنبال سود مالی نیست، من به ندرت باور می‌کنم. همه ما انسانیم و باید زندگی‎مان تامین باشد. اما من واقعا این کار را فقط برای پول انجام نمی‌دهم. من شغل دیگری هم در یک کارخانه دارم و به حد کافی بابت آن درآمد دارم و دغدغه مالی ندارم اما هم چنان هم به گسترش کار آژاکتاب فکر می‌کنم. برایم وجه اول ماجرا، عشقی است که بین من و مسافرها رد و بدل می‌شود و خروجی ذهنی خوبی که برای هر دو طرف ماجرا دارد.»
او از آرزوهای بزرگش می گوید؛ از این که پرایدش را به یک مینی‎بوس یا ون مجهز و مناسب تبدیل کند. وسط مینی بوس یک میز زیبا بگذارد و دورتادورش را صندلی بچیند و یک کافه تریای کوچک راه بیاندازد و با چای و قهوه از مسافرهایش پذیرایی کند؛ یک کتاب‎خانه سیار تمام عیار و واقعی؛ کتاب‌خانه‌ای که الزاما سفرهایش به خیابان‌های تهران محدود نباشد و راه بیفتد و برود وسط جاده‌ها، از این استان به آن استان و از این شهر به آن شهر. 
منصور خانی قدرشناس خانواده و همسرش است که او را در تمامی مراحل تنها نگذاشته و البته روزنامه‌نگارها و رسانه‌ها که با او مهربان بوده‌اند: «همسرم و خانواده‌‌ام کنارم بودند. اوایل که شروع کرده بودم، آن‌ها که دورتر بودند، تصور می‌کردند حالا یک کاری را شروع کرده و زود خسته می‌شود و کنارش می‌گذارد. حالا بعد از چهار سال کار مستمر و سماجتی که برای اجرای ایده‌هایم به خرج داده‌ام، الان رسانه‌ها دارند مرا جدی می‌گیرند. حالا دیگر دفترچه امضای مسافرها پر شده است از امضا و یاداشت‌های کوتاه آن‎ها و بقیه هم متقاعد شده‌‌اند که من قصد رها کردن ایده و هدفم را ندارم.»
او در کارهای عام‎المنفعه هم شرکت می‌کند: «کتاب‌های مناسب ابتدایی تا کلاس ششم را بین مسافرها یا ناشران مشتاق جمع‎آوری و سه بار به روستای "کنارک" و یک بار به کودکان خوزستانی اهدا کردم.»
ماشین آژاکتاب گوشه خیابان پارک کرده و منصور خانی جلوی ماشین یک کاغذ چسبانده که روی آن نوشته است به مناسبت سالگرد درگذشت پدرش و به خاطر آرامش روح او، به مسافران عزیزش یک جلد کتاب رایگان هدیه می‌دهد.

آقای خانی واقعا موفق شده است ذهنیت مسافرانی که گذرشان به آن کتاب‌خانه سیار کوچک می‌افتد را تغییر بدهد. او با کتاب «یک عاشقانه آرام» با قلم «نادر ابرهیمی» به ادبیات علاقه‎مند شد و حالا دارد با زبانی متفاوت این علاقه‌‌اش را با دیگران تقسیم می‌کند.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

حکم اولیه کمیته اخلاق؛ محسن فروزان حق حضور در ورزشگاه را هم...

۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۳ دقیقه
حکم اولیه کمیته اخلاق؛ محسن فروزان حق حضور در ورزشگاه را هم ندارد