یکی از روزهای ۱۳۷۷ در دفتر کارم نشسته بودم که تلفن زنگ زد. همسر یکی از دوستان قدیمی بود که اتفاقا خودم در آشنایی و ازدواجشان نقش داشتم. ناراحت و گریان گفت: «هیچ به فکر دوستت نیستی؟ او معتاد شده است.»
گوشی تلفن را گذاشتم و با راننده شرکت از همان دفتر به سمت شهری که دوستم در آن ساکن بود، حرکت کردیم. تا برسیم، تمام تنم کهیر زده بود. داستانِ دراز کوتاه، به تهران آوردمش و ترک کرد و کار و زندگی و سروسامان جدیدی یافت.
به این ترتیب، شناخت من نسبت به اعتیاد و مواد مخدر افزایش پیدا کرد و متوجه شدم بسیاری که اساسا تصورش را نمیکردم معتاد باشند، معتاد هستند. با خودم گفتم این یکنفر بود، بهتر است کاری کنم که به درد میلیونها نفر بخورد.
چند سالی پیش از آن، «شبکه پنج» صداوسیما راه افتاده بود. این شبکه تنها در تهران قابل دریافت بود و برای همین هم به «شبکه تهران» مشهور شده بود که بعدها، در سال ۱۳۹۳، شبکه سراسری شد و شبکه پنج نام گرفت. هنگام شروع فعالیت، روزی پنج ساعت برنامه داشت اما کمکم ساعت پخش برنامههایش افزایش پیدا کرد و از برنامههایی که بیشتر به امورات شهری میپرداخت، کارش به تهیه سریال هم کشیده شد.
«بهروز مفید»، مدیر شبکه پنج را از زمانی که مدیر پخش «شبکه یک» بود، میشناختم. چند برنامه مسابقه و تفریحی برای این شبکه ساخته بودم. سال ۱۳۷۸ به مفید گفتم دوست دارم سریالی درباره مواد مخدر بسازم؟ گفت ما پول برای سریالسازی نداریم اما اگر بتوانی مشارکتی از ستاد مبارزه با مواد مخدر بودجه بگیری، ما آماده بستن قرارداد مشارکتی هستیم.
آن روزها آقایی که نامش را به خاطر ندارم، مدیر روابطعمومی ستاد مبارزه با مواد مخدر بود که از زمان صداوسیما میشناختمش. پیش او رفتم و گفتم میخواهم سریالی در مورد مواد مخدر بسازم، آیا ستاد مشارکت میکنید؟ گفت بودجه برای مشارکت داریم و نامهای هم برای شبکه پنج نوشت و یک کارتن پر از فیلمنامههای تصویب شده را هم داد که بروم مطالعه کنم و یکی را برای ساختن انتخاب کنم.
اما من هر چه بیشتر خواندم، کمتر چیزی یافتم که به هدفی که داشتم و آن مطرح کردن اعتیاد و ترک آن و شیوههای ترکهای نادرست و دلایل بازگشت بود، بیابم. همه فیلمنامهها پلیسی بودند با موضوع مواد مخدر.
تصمیم گرفتم فیلمنامهنویسی پیدا کنم برای نوشتن فیلمنامه «مسافر». تمام مسیر را نوشتم که چه اتفاقاتی باید بیفتد و بعد دو صحنه را هم دیالوگنویسی کردم. در این گیرودار، در جستوجوی عوامل دیگر هم بودم. از «سیروس مقدم» که آن روزها سریال «روزهای زندگی» از ایشان پخش شده بود و من این سریال را دوست داشتم، دعوت کردم کارگردانی این کار را بپذیرد. بعد چیزهایی را که نوشته بودم، به او دادم تا مطالعه کند و فیلمنامهنویس مناسبی برایش بیابد که همان شب تلفن کرد و هم کار را پذیرفت و هم گفت چه کسی بهتر از خودت، چرا خودت نمینویسی؟ من بابت این اعتماد به نفسی که از او گرفتم، همیشه سپاسگزارش هستم.
در برنامههای مشارکتی، شیوه کار این گونه بود که آنها پول را به شبکه میدادند و شبکه طبق معمول، برآورد میکرد و پول را در اقساطی از ستاد میگرفت و به من که تهیهکننده بودم، میداد. آن مدیر روابط عمومی گفت درصدی از پول را از شما میگیرم برای خرجهایی که نمیتوانم ثبت کنم. کل بودجه سریال ۱۵۰ میلیون تومان بود و قرار شد ۱۳ میلیون تومان را به او برگردانم. اما عملا سه میلیون تومان بیشتر ندادم و به آقای مفید گفتم قرار است ۱۳ میلیون را به ایشان برگردانم که او خیلی ناراحت شد و گفت این پول از گوشت سگ هم نجستر است. من دیگر پولی ندادم و البته او هم اعتراضی نکرد.
در میانه ساخت سریال بودیم که مدیریت شبکه پنج عوض شد. «اصغر پورمحمدی» مدیریت شبکه پنج را برعهده گرفت و «محمود تخشید» مدیریت گروه فیلم و سریال را. پورمحمدی را از سالهای رادیو میشناختم. در واقع، آن زمان که من نویسنده «جُنگ جوان» بودم، او مدیرگروه اجتماعی بود که این برنامه هم از زیر مجموعههای گروه اجتماعی محسوب میشد. دستور رسید هر چه تا آن زمان گرفته بودیم، برایش بفرستیم که فرستادیم. وقتی را تعیین کردند برای دیدار با پورمحمدی، تخشید و چند مدیر و کارشناس که همراهش آمده بودند.
دفتر شبکه پنج بسیار نزدیک دفتر ما بود و من پیاده با شلوار لی و لباس معمولی رفتم. گفتند نفر قبلی دیر آمده است و تازه جلسه آنها شروع شده است اما شما هم به داخل بروید. به اتاق جلسه رفتم. دو نفر بودند که تله فیلمی تهیه کرده و در میانه عرضه کارشان بودند.
هنوز بحث انتخابات داغ بود و یکی از آنها که سر و زبان بیشتری داشت و حرف میزد، میگفت در انتخابات به «علیاکبر ناطقنوری» رای داده اما دوستش خیانت کرده و به «محمد ریشهری» رای داده است. ظاهرا نمیدانستند پورمحمدی طرف چه کسی است. این قدر میدانستند که طرف «محمد خاتمی» نیست.
بعد شروع کردند در مورد حجاب خانمهای گروهشان صحبت کردن؛ این که حتی پشت صحنه هم همه چادری بودند و وسط فیلمبرداری، وقتی اذان میشد، ضبط را قطع و نماز جماعت برگزار میکردند و چه و چه و چه. هر چه میگفتند، پورمحمدی رو میکرد به من و میگفت: «آقای عزیزی، یاد بگیر!»
بعد پورمحمدی گفت: «راشهایی که گرفتهاید را نشان دهید.» نشان دادند. همه حجابها و آرایشها ناجور بودند. پورمحمدی گفت هر چه فیلم گرفتهاید، بریزید دور و از اول بگیرید. آنها هم دست از پا درازتر رفتند.
نوبت من رسید. توضیح مختصری دادم و بعد راشها را نشان دادم که همه خوب بودند. فقط گفتند بعضی جاها آرایشها تند است که میتوانید رنگ را پایین بیاورید. گفتند با همین فرمان جلو بروید.
تخشید هم گفت: «من با خودم گفتم آنها که ظاهرشان آن بود، فیلمشان این شد، وای به حال ایشان که ظاهرشان این است.»
یکی دیگر از کسانی که در اتاق بود، از پورمحمدی پرسید آقا اینها که کارشان خیلی بد بود، تازه چند برابر تلهفیلم معمول هم بودجه داشتند، چه چیزی را میگفتید آقای عزیزی یاد بگیرد؟ پورمحمدی گفت: «پاچهخاری را.» البته نگفت پاچهخاری، اصل واژه را به کار برد. گفت کارش را بلد است اما پاچهخاری را بلد نیست.
و بدینسان سریالی که نامش را «دست تطاول» گذاشته بودم و این نام را از شعری از اشعار «احمد شاملو» که در سریال هم خوانده میشد، گرفته بودم، از تغییر مدیریت جدید جان سالم به در برد.
چند روز مانده به پخش اول سریال گفتند این نام خیلی روشنفکری است و بهتر است آن را تغییر دهید که من نام «مسافر» را برای آن انتخاب کردم. این تغییر نام موجب شد مدیر پخش که خبر از تغییر نام نداشت و ضمنا گفته بودیم که ممکن است برای پخش در آن هفته آماده نشود، دیده بود در کنداکتور نام «مسافر» نوشته شده، تصور کرده بود که فیلم تکراری است.
برای همین برای ناظر پخش نفرستاده بود. ما هم از این که از پخش برایمان نامه اصلاحات نیامد، تعجب کردیم اما به روی خودمان نیاوردیم و کار ادیت نهایی را انجام دادیم. در آخرین لحظهها، «مهدیپرویز جلیلی»، همکار خوبمان در «شرکت کلک خیال» با موتور، سیدی را به پخش رساند و بدین گونه نخستین قسمت سریال چون بمب صدا کرد. زیرا صحنههایی در آن بود که طبق روال آن روزها، باید سانسور میشدند؛ مانند نشان دادن مصرف مواد مخدر توسط «پانتهآ بهرام» در پشت پردهای نازک.
از همان اولین روزی که سریال پخش شد، مورد توجه قرار گرفت و در هفتههای بعد معروف شد که در زمان پخش آن، خیابانهای تهران خلوت میشوند و ترافیک کاهش پیدا میکند.
معروف شدن سریال برای ما بسیار خوب بود. اما مشکلات خودش را هم داشت و شایعات در موردش بالا گرفت؛ مثلا شایعات مختلفی در مورد میزان دستمزد «ابوالفضل پورعرب» که آن روزها هنوز جوان اول سینمای ایران محسوب میشد و این اولین سریال تلویزیونی بود که بازی میکرد، مطرح شد و کار به جایی رسید که دستمزد او را از ۲۷ میلیون تا ۴۰ میلیون تومان اعلام کردند. این رقم برای آن زمان، رقم بسیار بالایی بود. در واقع، تا جایی که یادم میآید، دستمزد پورعرب ۱۱ میلیون تومان بود که چون کمی ضبط برنامه بیشتر طول کشید، تا حدود ۱۳ میلیون افزایش پیدا کرد.
در مصاحبهای با «سینما ویدیو» در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۷۹ گفتم: «من نمیدانم چرا این قدر به شکل مخفی با این موضوع برخورد میشود. این به نظرم شیوه خیلی بدی است. در واقع، یکی از نقاط ضعف عرصه تولید در سینما و تلویزیون، همین قضیه است. به زعم من باید از طریق متولیان امر در این حیطه آمار دستمزدهای بازیگران و عوامل فنی را مثل همه جای دنیا به طور شفاف اعلام کنند تا این ابهامات در عرصه مطبوعات و در نهایت در ذهن مردم روشن شوند. به همین جهت به لحاظ عرفی کار، واقعا من نمیدانم که باید دستمزدی که آقای پورعرب بابت بازی در این سریال گرفتهاند را بگویم یا نه؟»
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید.
قسمتهای پیشین را هم میتوانید در ایران وایر بخوانید:
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما -۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما-۶
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما- ۷
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۸
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۹
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۰
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما - ۱۶
ثبت نظر