close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
اخبار

روایت محمد روزبهانی از تیر خوردن و جان باختن برادرش

۲ آذر ۱۴۰۱
خواندن در ۴ دقیقه
روایت محمد روزبهانی از تیر خوردن و جان باختن برادرش

محمد روزبهانی در یک رشته توییت نحوه کشته شدن برادرش، علی روزبهانی در اعتراضات اخیر را روایت کرده است.

علی روزبهانی روز چهارم آبان ماه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و روز  ۱۳ آبان ماه از جراحات پیش آمده درگذشت. جمهوری اسلامی تلاش زیادی کرد به دلیل مذهبی بودن این خانواده علی روزبهانی را بسیجی جا بزند و حتا خانواده او را برای تحویل دادن جنازه تحت فشار قرار داد اما چنین نشد. 

بعد از گذشته حدود سه هفته از کشته شدن محمد روزبهانی، علی روزبهانی طی یک رشته توییت نحوه به قتل رسیدن برادرش را توضیح داده است. 

محمد روزبهانی در این «رشتو» توضیح می‌دهد که  چگونه در روز چهارم آبان که اتفاقا روز تولد علی بوده خانواده در خانه پدری منتظر رسیدن علی بودند که به محمد خبر می‌دهند برادرش تیر خورده. 

به تاکید محمد، برادرش با لباس سیاه که «برای چهلم خواهرمون مهسا امینی» به تن کرده بود در خیابان بوده که مورد اصابت گلوله‌ ساچمه‌ای قرار می‌گیرد. 

روایت کامل محمد روزبهانی از تیر خوردن و جان باختنش برادرش بدین شرح است: 

«من محمد روزبهانی هستم،۳۷ سال دارم وُ با داداشم علی روزبهانی که متولد چهارم آبان ۶۶ بود یه خونه اجاره کرده بودیم وُ زندگی می‌کردیم. علی با موتور کار می‌کرد و منم زبان درس می‌دادم و کریپتو ترید می‌کردم. ما از قهوه‌ی سر صبح تا یار تمرینی باشگاه و شام و سریال آخر شب رو عادت داشتیم با هم باشیم. یعنی راستش بلد نبودیم بدون هم زندگی کنیم، طوری‌که وقتی علی محرم‌ها و اربعین‌ها می‌رفت کربلا هر دو افسردگی می‌گرفتیم.

چهارشنبه ۴ آبان قرار بود از باشگاه که اومدیم، بریم خونه بابا که واسه علی تولد بگیریم اما ساعت ۱۷:۳۰ رفیقم زنگ زد گفت: علی تیر خورده، بردنش توییه مغازه توی کوچه سپید، زود برو تا نبُردنش.

من تا اونجا دوییدم با چشم‌های پاره از گاز اشک‌آور رسیدم به داداشم. فَک علی سوراخ شده بود و خونریزی داشت، نمی‌تونست حرف بزنه، نمی‌تونست دراز بکشه واسه همین تکیه داده بود به دیوار و نفس کشیدنش هم هرلحظه داشت سخت‌تر می‌شد، دگمه‌های پیراهن مشکی‌ش رو که واسه چهلم خواهرمون، مهسا امینی تن کرده بود‌ رو باز کرده بودن اما چون علی چارشونه بود نشد که از تنش دربیارن، واسه همین من ساچمه‌های روی کمر داداشمو برای اولین بار توی سردخانه بیمارستان دیدم. زنگ زدم ۱۱۵ اما اون خانم گفت نمی‌تونن آمبولانس بفرستن.

به فجیع‌ترینو دردآورترین شکل ممکن اون قد و قامت ۱۹۰ سانتی‌رو عقب یه تاکسی جا دادیم و بردیمش بیمارستان گلستان (اون لحظه ما تصورمون این بود که یه ساچمه به فَک علی خورده و اصلا متوجه نبودیم که گلوله توی نخاع داداشم قرار داره). 

اورژانس که بودیم مدام باهاش حرف می‌زدم که نخوابه، علی هم با ایما و اشاره و اشک باهام حرف میزد و می‌خواست دست و پاهاش رو ماساژ بدم، توی مسیر اورژانس تا اتاق عمل دستمو فشار داد بی‌صدا گفت نَریا . گفتم وایمیسم با هم می‌ریم تولدتو بگیریم داش علی... وایسادم، من وایسادم تا شب سرد و تاریک سیزدهم آبان که داداشم خوابید. من حتی وایسادم که بتونم توی مسیر icu تا سردخونه یه‌بار دیگه تمام جهانم رو بغل کنم و ببوسمش. بگذریم. چون چیزایی که اون ده روز دیدیم رو نمی‌تونم توی کلمات بریزم اما اگه با آمبولانس برده بودیمش، یا اگه اون بیمارستان اجازه داشت مدارک پزشکی‌ش رو در اختیارمون بذاره واسه جراح‌هایی که اعلام آمادگی کرده بودن، یا اصلا اگه شعار دادن رو با گلوله جواب نمی‌دادن شاید الان بابام انقدر شکسته نمی‌شد وُ خواهرام هنوز بوی زندگی می‌دادن. منم خودمو با علی کردم زیر خاک، این یه ذره‌ای هم که ازم مونده نگه داشتم واسه خونخواهی داداشم، انقدر هم مُردم که دیگه از مرگ نترسم.»

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

اخبار

بلاتکلیفی حامی بهادری شهروند بهایی در بازداشتگاه امنیتی زندان اوین

۲ آذر ۱۴۰۱
خواندن در ۱ دقیقه
بلاتکلیفی حامی بهادری شهروند بهایی در بازداشتگاه امنیتی زندان اوین