شماری او را خودشیرین و جاهطلب نامیدند. گروهی دیگر او را مدیری با شهامت قلمداد کردند که حرفهای جسورانهای میزند. عدهای گفتند حرفهای فانتزیاش از سر شکمسیری است، دستهای نوشتند او همان حامی محیطزیست است که اینک در قامت مدیری دولتی، فعالیتهای به جا و شایستهای دارد. صفبندی در برابر دیدگاه و نظرات این مدیر دولتی در دو طیف بینهایت قرار میگیرد. او که از موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع به سازمان محیطزیست کوچ کرده در کجای این صفبندیها قرار میگیرد و کدام یک از صفتهایی که به او نسبت دادهاند، به راستی برازنده اوست؟
نامش را فعالان محیطزیست به خوبی میدانند. وبلاگنویسی که بیوقفه مینوشت و همچنان هم در وبلاگش مینویسد هر چند نه چندان پرشتاب و پیوسته و هم در شبکههای اجتماعی فعال است. زمانی که در موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کار میکرد، تقریبا روزی نبود که مطلبی ننویسد. آخر هفتهها از شمار نوشتههایش کاسته میشد و با شروع هفته و حضور در موسسهای تحقیقاتی-دولتی فرصت مناسبی به دست میآورد که بیشتر و مفصلتر، مخاطبانش را در معرض مطالب خود قرار دهد. او هم با بنیانگذار سازمان حفاظت محیطزیست یعنی اسکندر فیروز، ارتباط دوستانهای برقرار کرده و هم به واسطه رابطهاش با رییس فعلی محیطزیست، جایگاه محکمی در پردیسان به دست آورده است به طوری که معصومه ابتکار او را خط قرمز خود مینامند و هر نقدی نسبت به عملکرد او را نشنیده میگیرد.
کمی از روزهای وبلاگنویسی
در روزگاری که تنور وبلاگستان سبز گرم بود، درویش از مسائل جدی و پراهمیت محیطزیست مینوشت؛ از نابودگران طبیعت ایران، پروژههای سدسازی، جادهسازی، ایجاد شهرکهای صنعتی و مانند آن که همگی با همکاری و سرمایهگذاری نهادهای دولتی یا حکومتی به مورد اجرا در میآمد. فعالیتهایی که زخمهایی عمیق و پرشماری بر پیکر محیطزیست ایران وارد کردهاند.
پس از مدتی انتقاد، وبسایتش برای چند هفته تعطیل شد. همان زمان این خبر دهان به دهان میگشت که «از سوی برادران احضار شده است». با این حال، نه وبلاگش برای همیشه توقیف شد و نه خودش دستگیر. پس از آن بود که فتیله نقد را به شدت پایین کشید. به جای پرداختن به موضوعات ایران بر بادده، سوژهای به غایت مشاجرهبرانگیز و عوامپسند را انتخاب کرد. بدینترتیب شکار و شکارکشی، موضوع کانونی مطالب درویش شد. در پستهای وبلاگش چنان از شکارچی قانونی و غیرقانونی مینوشت که انگار تمام نابودی زیستگاههای طبیعی و از دست رفتن حیاتوحش، زیر سر آنان بوده است. از آنجایی که شکارچیان، هویت حقوقی مستقلی ندارند، هر حملهای به آنان تنها هورا کشیدن جماعت ضدشکار را رقم میزند. مطالب تند و گاه مملو از ناسزای درویش درباره شکارچیان، باعث میشد چند نفری موافق شکار نیز واکنشی بیاثر نشان دهند. او معتقد بود با چنان رویهای، هزینه شکارچی بودن را افزایش میدهد.
در این دوره، نوشتههای او منحصر به شکار نبود. بخش قابل توجهی از مطالبش را «تبلیغ از خود» تشکیل میداد. حضور مکرر و مدامش در صدا و سیمای جمهوری اسلامی و به خصوص در برنامههای زنده را اعلام میکرد. هر از گاهی نیز مطالب بسیار خنثی در حوزه کشاورزی، انرژیهای نو و دستاوردهای فنآوری در سرزمینهای دیگر را نیز قلمی میکرد. در اقدامی جمعی و یارکشی اینترنتی وبلاگ او به زبان فارسی، در چند نوبت بهترین وبلاگ محیطزیستی معرفی شد. انتخابی که بر اساس رای مخاطبان انجام میشد و در این زمینه خوانندگان «مهار بیابانزایی» البته سنگ تمام گذاشتند.
«برای روباه شیدایی که در شیدا سکته کرد و رفت» عنوان مطلبی بود که در این مقطع توسط محمد درویش نوشته شد. مطلبی درباره روباه که با عکسهای شغال تزیین شده و بیش از آن که با واقعیتهای علمی همخوانی داشته باشد، قصهای بود که میتوانست دستمایه کمپانیهای فیلمسازی نظیر والتدیزنی قرار بگیرد تا کارتونی مناسب برای بچههای کم سن و سال ساخته شود. این مطلب، عمقِ اقیانوسِ بیکرانِ دانش ِ درویش را پیشروی مخاطبانش قرار داد.
تلاشهای او در حوزه اطلاعرسانی زیستمحیطی به دلیل کثرت تولید و پشتکار مثالزدنیاش البته قابل توجه است، اما به لحاظ محتوی باید بسیاری از آنها را با احتیاط خواند. به هر حال همین تلاشهای شبانهروزی در روزهای هفته (و نه آخر هفتهها) و نیز ارتباط گرفتن با دار و دسته خانم ابتکار باعث شد او از کسوت کارشناس موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع به شمایل «مدیرکل آموزش و مشارکتهای مردمی سازمان محیطزیست» درآید. مدیری که شماری او را «سوگلی وارداتی» مینامند.
دروغ شاخدار مدیر امروز
یکی از فعالیتهای درویش در قامت مدیر کل سازمان محیطزیست، دعوت از پیشکسوتان محیطزیست بود. در «اندیشکده بزرگان محیطزیست» کسانی که برای سالها از سازمان متولی طبیعت دوری میکردند، بار دیگر دور هم جمع شدند و به بحث و تبادل نظر پرداختند. در اخباری که در این باره منتشر شد نامهایی نظیر عبدالحسین وهابزاده، هوشنگ ضیایی، بهرام زهزاد و حسین آخانی به چشم میخورد.
یکی از پیشکسوتان محیطزیست کمتر حاضر بود در چنین برنامهها و جلساتی حاضر شود. اما او را با ترفندی دیگر به سازمان محیطزیست کشاندند. بیژن فرهنگدرهشوری به سازمان محیطزیست دعوت شد تا در جلسهای با خانم ابتکار از مشکلات طبیعت ایران بگوید. در این جلسه که با همت و دعوت درویش برگزار شد، هوشنگ ضیایی نیز حضور داشت. پس از این جلسه بود که درویش در فیسبوکش نوشت: «همچنین خانم ابتکار از این اساتید به نام حوزه محیطزیست خواست تا در هیبت سفیران محیطزیست از وضعیت مدیریت مناطق حفاظت شده، گزارشهایی دقیق تهیه و به اطلاع او برسانند.»
در گفتوگوی تلفنی نگارنده با بیژن درهشوری، او نه تنها از سفیر محیطزیست بودن اظهار بیاطلاعی کرد بلکه گفت اگر چنین پیشنهادی به او شده بود به هیچ وجه نمیپذیرفت. او گفت که خانم ابتکار از مسائل محیطزیست به خوبی با خبر است. در عین حال درهشوری گفت که درباره جای خالی رسانهای محیطزیستی با خانم ابتکار صحبت کرده و گفته سازمان محیطزیست نیاز به یک ارگان اطلاعرسانی دارد و مجله آن مدتهاست از کانون توجه خارج شده است. خانم ابتکار در این ارتباط دستور رسیدگی داد. از این نشست حدود ۱۰ ماه میگذرد، آیا جای خالی آن مجله با دستور رییس سازمان محیطزیست امروز پر شده است؟
جای ابتکار بودن ِاو
بسیاری از کارمندان محیطزیست از یادداشت اخیر محمد درویش در پایگاه خبری زیستبوم لب به انتقاد گشودهاند و اظهار نارضایتی کردهاند. آنان معتقدند که مدیرکل آموزش و مشارکتهای مردمی سازمان محیطزیست، جانب انصاف را رعایت نکرده است.
درویش در این یادداشت با عنوان «من اگر جای ابتکار بودم» از کارمندانی نوشته است که به زعم او کار خود را با علاقه دنبال نمیکنند. کسانی که قبل از پایان ساعت اداری در صف کارتزدن و خروج میایستند اما حاضر نیستند کمی بیشتر پشت کامپیوتر بنشینند و کاری که به آنها محول شده را انجام دهند. او نوشته است: «من اگر جای معصومه ابتکار بودم، فرمان میدادم تا سهلترین مقررات ممکن وضع شود تا آنهایی که منتظر رسیدن ساعت ۱۶ در پردیسان هستند؛ منتظر پنجشنبه و یا منتظر ۲۰ سال و ۲۵ سال خدمت ... بیش از این منتظر نمانند و به سهولت از پردیسان به جایی که مایلند، نقل مکان کرده، مرخصی بدون حقوق گرفته یا پیش از موعد بازنشسته شوند.»
در اعتراض به نوشته درویش، چند نفری نیز واکنش نشان داده و دست به قلم شدند. با این حال بحثهای داغ در گروههای تلگرامی جریان داشت. معترضان به نوشته اخیر درویش از مصائب کارمند محیطزیست بودن و دستمزدهای غیرمکفی و هزینههای کمرشکن زندگی نوشتند و اشاره کردند آن کارمندان سازمان محیطِزیست که درویش با چوب بیمهری نواخته است، برای امرار معاش مجبورند خود را به شغل دوم و سوم برسانند. اما او نفسش از جای گرم در میآید و نمیداند هزینههای کمرشکن زندگی توانی برای راست کردن قامت کارمندان محیطزیست باقی نگذاشته است. این گروه به مقاله دیگر درویش (با عنوان برای بانویی که هنوز میتواند محیطزیست ایران را نجات دهد) اشاره میکردند که با تملقی خاص تنها راه نجات محیطزیست را در دستان خانم ابتکار میدید.
ماجرا باز هم ادامه پیدا کرد. پایگاه خبری زیستبوم، مطلبی با عنوان «برهکشان در پردیسان؛ محمد درویش استعفا میدهد!»* در حمایت و با مهارتی خاص به اعلام استعفای او اشاره کرد، به طوری که انگار موضوعی تازه است. در حالی که مدیر کل دفتر آموزش سازمان محیطزیست نه بعد از آن یادداشت، بلکه در بهمن ماه سال گذشته اعلام کرده بود که حاضر است پردیسان را با رضا و رغبت ترک کند.
روی دیگر سکه
با دوبارهخوانی یادداشت «من اگر جای ابتکار بودم» میتوان به نکاتی دست یافت که پیش از این کمتر مورد توجه قرار گرفته است. نویسنده در این یادداشت با جاهطلبی و بلندپروازی خاصی، خود را در جایگاه رییس سازمان محیطزیست قرار داده است تا نشان دهد توانایی مدیریت دارد و قادر است سازمان عریض و طویل محیطزیست را بهتر از معصومه ابتکار اداره کند.
نویسنده به شیوهای زیرپوستی از واقعیتی تلخ پرده برمیدارد؛ کارمندان ناراضی سازمان محیطزیست روزهای دوشنبه تجمع اعتراضآمیز برگزار میکنند. خبری که به خواست این کارمندان تا پیش از این یادداشت، رسانهای نشد به این دلیل که مبادا ماجرا به حاشیه کشیده شود و نتوانند به خواسته خود برسند. اما درویش ضمن اشاره به نارضایتی این گروه از کارمندان، نکته دیگری را پیش روی مخاطب قرار میدهد؛ این که عدهای از کارمندان هر هفته در محوطه پردیسان تجمع میکنند، چه نشانهای است جز بیکفایتی ریاست آن مجموعه؟
نویسنده در بخشی از یادداشتش به معصومه ابتکار توصیه میکند پنج دقیقه مانده به ساعت چهار مقابل در اصلی سازمان محیطزیست بایستد و نظارهگر خروج دسته جمعی کارمندانش پس از ساعت اداری باشد. در این قسمت او به نکته دیگری نیز میپردازد و آن بیخبری ابتکار است از هجوم دستهجمعی کارمندان سازمان متبوعش برای خروج هر چه سریعتر از پردیسان.
در این یادداشت که به ظاهر در انتقاد کارمندان بیانگیزه نوشته شده، مدیریت خانم ابتکار با بلندپروازیهای نویسنده در هم آمیخته است. هر کدام از دو گروه (کارمندان ناخشنود از یادداشت یا رییس سازمان و دار و دستهاش) از محمد درویش درباره این نوشته سوالی بپرسند میتواند بگوید که طرف آنان را گرفته است. به کارمندان میگوید بیکفایتی ریاست سازمان را برجسته کرده و به رییس سازمان میگوید که بیمسئولیتی و بیعلاقگی کارمندانش را زیر ذرهبین انتقادش قرار داده است.
این جنجالها و دعواها شاید برای کسانی مفید باشد و پلهای بسازد برای بالا رفتن و رسیدن به پست و مقام یا رسیدن به قلههای شهرت. اما بیتردید به نفع محیطزیست نیست. دیگر تردیدی باقی نمانده که محیطزیست ایران در حال نابودی است اما شماری دنبال آن هستند از این نمد کلاهی برای خود ببافند. محیطزیست ایران به لشکری از افراد خالص و جان برکف نیاز دارد که به دنبال میز و مقام و منصب نباشند. آیا امکان دارد روزی چنین لشکری تشکیل شود؟
* استعفا کردن درست است و نه استعفا دادن.