close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
استان‌وایر

پدری که بخشش را برگزید: فقط حرمت دست‌هایم را نگه داشتم تا جان انسانی را نگیرم

۲۹ دی ۱۳۹۶
خواندن در ۶ دقیقه
پدری که بخشش را برگزید: فقط حرمت دست‌هایم را نگه داشتم تا جان انسانی را نگیرم

استان وایر- مرد میان سالی که قاتل فرزندش را در آخرین لحظه‌ های قبل از اعدام، بدون هیچ چشم داشتی پای چوبه دار بخشیده بود، گفت دختر هفت ساله قاتل دلش را لرزانده است.  

به گزارش رکنا، پسر 22 ساله این مرد ساعت 12 شب 20 مرداد 93 در بوستان «مردم» در خیابان «مالک اشتر» محلۀ حصارک کرج با ضربه های دوست 27 ساله اش از پا درآمد. چند روز بعد قاتل دستگیرشد و به قتل ناخواسته دوستش اعتراف کرد. او پس از محاکمه، به درخواست اولیای دم به قصاص نفس محکوم شد. اما وقتی تلاش‌ های خانواده عامل قتل، اهالی محل و اعضای هیأت اختلاف دادگستری کرج بـــــرای جلب رضایت اولیای دم به نتیجه نرسید، مرد 30 ساله سحرگاه سه‌ش نبه برای اجرای حکم اعدام، پای چوبه دار برده شد.

در این گزارش آمده است ساعت چهار بامداد، مقابل در بزرگ ندامتگاه مرکزی کرج صدای گریه و ناله‌ های چند زن وکودک سکوت مرموز شب را شکسته بود. در تاریکی هوا جماعتی روی زمین یخ ‌زده در مقابل زندان به نماز ایستاده و در سرما و تاریکی، فقط به معجزه ‌ای امیدوار بودند. زنی جوان به‌ همراه دختر خردسالش می ‌لرزید؛ اما نه از سرما که از کابوس شوم چهار ساله ‌ای که یک لحظه هم رهایشان نکرده بود.

دقایقی بعد صدای ترمز چند خودرو آن ها را به خود آورد. خانواده مقتول برای اجرای حکم آمده بودند. چهار سال تلاش برای جلب رضایت‌ آن ها به جایی نرسیده بود. آن ها حتی حاضر به دریافت دیه هم نشده و فقط قصاص قاتل فرزندشان را می‌ خواستند. التماس و اشک‌ ها هم اثر نداشتند. خانواده مقتول همگی لباس سیاه به تن داشتند. تصمیم‌ شان قطعی بود. همان موقع صدای دخترک هفت ساله عامل قتل درگوش پدرمقتول پیچید. دخترک وحشت ‌زده بود و می‌ لرزید. آن قدر ترسیده بود که پدر مقتول او را در آغوش کشید. همان موقع دخترک با چشمانی اشکبارگفت: «شما را به خدا بابام را نکشید. بابام را به خاطر یتیم نشدن من ببخشید. بابام را به خاطر امام حسین و بچه‌ هایش ببخشید.»

مرد میان سال که با دیدن اشک ‌های دخترک و صورت سرخ شده ‌اش از ترس وسرما، حسابی متأثرشده بود، با دست ‌های مهربانش او را دوباره درآغوش کشید و به چهره «عاطفه»کوچولو خیره شد. چه قدر شبیه نوه ‌هایش بود؛ با همان صداقت و همان عاطفه کودکانه اش. بعد هم همگی راهی محوطه زندان و محل اجرای حکم شدند.

دقایقی بعد و پس‌ از طی تشریفات قانونی لازم، محکوم اعدامی توسط مأموران پای چوبه دار انتقال یافت. هم زمان با سپیده دم، طناب دار بر گردن مرد اعدامی گره خورد. پدر، مادر، خواهر و برادران مقتول تردید نداشتند. آن ها فقط و فقط اعدام می ‌خواستند. اما ناگهان زمانی که مأمور اجرای حکم به طرفه چوبه دار می‌رفت، مرد جوان اعدامی برای چندمین بار با چشمانی اشکبار و ملتمسانه از پدر و مادر دوست سابقش عاجزانه خواست به خاطر خدا و دختر هفت ساله ‌اش او را ببخشند. بعد هم ناگهان صدای التماس ‌های کودکانه عاطفه در گوش پـــــدر مقتول پیچید:« بابام را به خاطر خدا و من ببخشید. بابام را به خاطرامام حسین ببخشید.»

مرد مهربان و دل شکسته حالا تردید داشت. زبانش بند آمده بود. چند بار از او پرسیده شد تصمیمش چیست. اما او سکوت کرده و به چشمان همسر و پسرش خیره مانده بود. ناگهان پدر زبان گشود و درحالی که صدایش می ‌لرزید، گفت: «طناب را از گردنش باز کنید. او را به خاطر خدا و دخترش بخشیدیم.»

لحظاتی بعد درحالی که مسوولان ندامتگاه دادگستری وسایرمسوولان حاضر ازخوشحالی اشک می ‌ریختند، طناب دار از گردن محکوم گشوده شد. ساعتی بعد و با اعلام این خبر که دهان به دهان پیچیده بود، در محله حصارک پایین شور و غوغایی برپا شده بود. خانواده قاتل و اهالی محل به پاس قدردانی از بخشش بزرگ اولیای دم، چای و شیرینی توزیع می کردند. چند نفر از اهالی نیز در خانه «رحمان قاسملو» جمع شدند. عده‌ای نیز اشک شوق ریخته و به ستایش اقدام بزرگ آن ها پرداختند.

پدر مقتول گفت: « باورکنید داغ مرگ جگرگوشه ‌مان به قدری سنگین و جبران نشدنی است که هیچ ‌وقت به گذشت فکر نکردیم. تا این که چند شب پیش همسر و دخترم گفتند سعید به خوابشان آمده است. او به خواهرش گفته بود من زندانی شده‌ام، نجاتم بدهید. به مادرش هم گفته بود گرسنه ‌ام، برایم چیزی بفرستید. با اعلام زمان اجرای حکم، خانه‌ام سه روز به هم ریخته بود. اهالی محل می‌ آمدند و می ‌رفتند تا رضایت بگیرند. اما من وخانواده دل سوخته ‌ام فقط گریه می‌ کردیم. داغ سعید تازه شده بود. هنوز هم چشم‌ های اهل خانه ‌ام از فرط گریه به خون نشسته است.»

رحمان قاسملو با لبخندی حاکی از آرامش افزود: «قبل از اجرای حکم و در مقابل در زندان به خانواده‌ اش گفتم خودتان را برای مراسم خاک سپاری او آماده کنید تا بفهمید چه به ما گذشت. اما صدای دختربچه ‌اش دلم را حسابی لرزاند. به همین خاطر پای چوبه دار فریاد زدم خدایا، به بزرگی تو بخشیدم و به معصومیت دخترکی که قرآن به ‌دست بر سر راهم قرار گرفته بود. حالا هم خوشحالم که خانواده‌ ام پس از چهار سال به آرامش رسیده‌اند و هیچ ‌کس از این بخشش بدون هیچ چشم داشتی پشیمان نیست. من فقط این را می‌گویم که کار بزرگی نکردم، خواست خدا بود. زندگی دوباره مبارکش باشد. من فقط حرمت دست‌ هایم را نگه داشتم تا جان انسانی را نگیرم.»

رکنا نوشته است همسر مرد اعدامی که رنگ پریده و مضطرب همراه دخترکوچولو وخانواده شوهرش از زندان خارج شده بود، هنوز ناباورانه در فکر نجات شوهرش بود. او در حالی که دست دخترش را گرفته بود، گفت: «باورکنید انگار من و دخترم تازه متولد شده ‌ایم. اما خدا کند این پایان سختی‌هایم باشد. چرا که وقتی شوهرم بازداشت شد در به در و بی‌پناه شدیم. یک سال به خانه پدرم رفتیم و سه سال در خانه مادرشوهرم ماندیم. یک هفته قبل هم به کرج آمدیم وتلاش کردیم تا روزنه امیدی برای نجات شوهرم به دست بیاوریم. امروز همگی با لباس مشکی دور زندان جمع شدیم و امیدی به زنده ماندن شوهرم نداشتیم. ولی خدای مهربان خانواده مقتول را به بخشش هدایت کرد. ما فقط می ‌توانیم در مقابل این بخشش بزرگ در برابرخدا سر تعظیم فرود آوریم. از اولیای دم نیز بی ‌نهایت ممنون هستیم که این قدر بزرگوارانه به ‌زندگی ما جان دوباره‌ ای بخشیدند. ما همگی تا آخرعمر مدیون‌ شان هستیم.»

همسرمحکوم نجات یافته با چشمان اشکبارادامه داد: «عاطفه چهار ساله بود که به او گفتم پدرش برای انجام کاری به شهر دیگری رفته و مدت‌ها از ما دور می‌ ماند. اما او کم کم پی به ماجرا برد و مدام بهانه می ‌گرفت. عاطفه آشفته بود و در نبود پدرش آرام و قرار نداشت. امروز هم با تمام وجودش می ‌لرزید. خدا نکند که دختری شاهد مرگ پدر باشد.»

عاطفه کوچولو که پس از دیدار با پدرش و اطلاع از نجاتش از خوشحالی آرام و قرار نداشتۀ حرف مادرش را قطع کرد وگفت: «نذر کرده بودم ان‌شاءالله امسال عید پدرم به خانه بیاید و درکنارمان باشد. ازخدای مهربونم ممنونم که صدای منو شنید و پدرم را به ما برگرداند. ما تو این چند سال خیلی سختی کشیدیم. همیشه دلم برای بابام تنگ می ‌شد. اما خوشحالم که امسال شیرینی و آجیل می ‌خریم. می ‌خوام پدرم را به دوستانم نشان بدم. می‌خوام من هم مثل خیلی دیگه از بچه‌ ها با بابام برم پارک، خرید و مهمونی.»

از طریق استان‌وایر با یک مقام محلی تماس بگیرید

البرز

ثبت نظر

عکس

خوزستان، پنهان در گردوغبار

۲۹ دی ۱۳۹۶
ایران وایر
خوزستان، پنهان در گردوغبار