close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
رنگین کمان ایران

روایت زندگی «بهناز» زن همجنسگرا؛ داستان خودشناسی و پذیرش

۶ آبان ۱۴۰۲
رنگین کمان ایران
خواندن در ۵ دقیقه
داستان «بهناز»، زن همجنسگرایی که مسیری بسیار طولانی را برای خودشناسی سپری کرده است و با گذر از روزها و لحظه‌های تلخ و شیرین، امروز خود حقیقی‌اش را، جایی دور از وطن اما، زندگی می‌کند
داستان «بهناز»، زن همجنسگرایی که مسیری بسیار طولانی را برای خودشناسی سپری کرده است و با گذر از روزها و لحظه‌های تلخ و شیرین، امروز خود حقیقی‌اش را، جایی دور از وطن اما، زندگی می‌کند

پادکست رنگین‌کمانی «زیر سقف آسمان» در «ایران‌وایر» مجموعه‌ای است از داستان‌های زندگی اعضای جامعه رنگین‌کمانی فارسی‌زبان به روایت «شایا گلدوست»، زن ترنس و کنش‌گر مسایل جنسی و‌ جنسیتی.

در اپیزود پنجم داستان «بهناز» را می‌شنویم، زن همجنسگرایی که مسیری بسیار طولانی را برای خودشناسی سپری کرده است و با گذر از روزها و لحظه‌های تلخ و شیرین، امروز خود حقیقی‌اش را، جایی دور از وطن اما، زندگی می‌کند. داستان «بهناز» داستان «پذیرش» است.

***

«در بچگی احساس می‌کردم که با دخترهای هم‌سن و سالم تفاوت دارم. فوتبال بازی می‌کردم، با پسرهای کوچه صمیمی‌تر‌ بودم. در مدرسه هم گاو پیشانی سفید بودم از بس شر و شور بودم. به خاطر ندارم که هیچ‌وقت عروسکی داشته باشم یا عروسک‌بازی کرده باشم. اما وقتی بچه‌ای، تفاوت را احساس نمی‌کنی، یا به تفاوت‌ها اهمیت نمی‌دهی.»

احساس تفاوت از کودکی، تجربه مشترک اکثر افراد رنگین‌کمانی است. افرادی که به واسطه گرایش جنسی و هویت و بیان جنسیتی خود، در کلیشه‌های دوگانه و رایج برای زنان و‌ مردان جای نمی‌گیرند و این متفاوت بودن را از سنین پایین احساس می‌کنند. «بهناز» نیز این تفاوت را احساس می‌کرد، او در ادامه‌ می‌گوید:

«در دوران راهنمایی بیشتر این تفاوت را حس می‌کردم و احساس خوبی نداشتم. به همین دلیل سعی کردم تا با دخترهای دیگر همرنگ شوم. اولین بار که تصمیم گرفتم با یک پسر قرار ملاقات بگذارم، شاید تمام وقتی که با هم بودیم حتی ده دقیقه هم حرف نزدم. هیچ چیز در این ملاقات برایم هیجان‌انگیز نبود. از آن به بعد تظاهر به همرنگی کردم. فکر‌می‌کردم که به عنوان یک نوجوان می‌بایست شبیه به دیگران باشم تا پذیرفته شوم. مثل همه نوجوانانی که می‌خواهند در جمع همسالان خود مورد پذیرش و قبول قرار بگیرند».

احساس عمیق به یک همکلاسی برای «بهناز» ترسناک بود. مفهومی به عنوان همجنسگرا بودن برایش تعریف نشده بود و‌ نمی‌دانست چه چالشی در زندگی پیش‌ رویش است.

«آن روزها گذشت، اما همیشه به احساس آن روزها فکر‌ می‌کردم. اولین بار که خیلی اتفاقی با مفهوم جامعه ال‌جی‌بی‌تی‌کیو‌پلاس آشنا شدم، جنگ بزرگی در درونم اتفاق افتاد. روی خودم حساس‌تر شدم و با دقت خودم را کنکاش می‌کردم، تا بفهمم چه اتفاقی در من در حال رخ دادن است. شاید این اولین قدم در مسیر خودشناسی‌ام بود.»

«بهناز» می‌گوید بار دیگر که احساسی در درونم نسبت به فردی احساس کردم، کمی به آن آگاه بودم، اما ترس همچنان وجود داشت. دوران دبیرستان تمام شد و بعد از آن وارد بازار کار شدم. در این سال‌ها فشارهای درونی آنقدر زیاد بود که در بیست سالگی تصمیم‌ گرفتم سبک زندگی‌ام را کاملا تغییر دهم. او‌ ادامه می‌دهد:

«کاملا محجبه و مذهبی شدم. نماز می‌خواندم و روزه می‌گرفتم. مهمانی نمی‌رفتم، مشروب نمی‌خوردم. با تمام دوستانم قطع ارتباط کرده بودم. می‌خواستم هر روزنه‌ای که مرا به احساسات و تمایلات همجنس‌خواهانه‌ام سوق می‌دهد را ببندم و خودم را از این احساس نجات دهم. به این باور رسیده بودم که از نظر روانی مشکل دارم و باید درمان شوم. تنها راه نجاتم را پناه بردن به خدا می‌دیدم و از او‌ کمک می‌خواستم.»

باورهای سنتی و مذهبی در خانواده و جامعه و در کل فضایی که فرد در آن زندگی می‌کند، ممکن است او را دچار بیگانگی با خود کرده و حس گناهکار بودن را در او ایجاد کند. بسیاری از افراد رنگین‌کمانی با باورهای مذهبی و یا رشد یافته در فضایی سنتی و مذهبی در مراحلی از خود‌شناسی این حس گناهکار بودن را تجربه می‌کنند.

«دو سال از زندگی‌ام به این شکل گذشت و چیزی در من تغییر نکرد. بسیار سرخورده بودم، اعتماد به نفس نداشتم و به‌طور کلی در زندگی احساس خوشحالی نمی‌کردم. درست بعد از دو سال، ماه رمضان بود، سحر که بیدار شدم و وضو‌گرفتم تا نماز بخوانم، لحظه‌ای به خود‌گفتم که نه، این راهش نیست، این مسیر اشتباه است. سجاده را جمع کردم و به تخت برگشتم و خوابیدم.

باید راه دیگری را امتحان می‌کردم. فکر کردم اگر یک رابطه واقعی با هم‌جنس خود را تجربه کنم می‌توانم به جواب بسیاری از سوالاتم دست پیدا کنم و خود را بهتر بشناسم. در فضای مجازی شروع به برقراری ارتباط با افراد هم‌احساس خودم کردم. بعد از مدتی با شخصی آشنا شدم و رابطه‌ای بین ما شکل گرفت، اما بعد از حدود یک سال این خانوم ازدواج کرد و من دوباره با شوک بزرگی در زندگی‌ام روبرو شدم.»

«بهناز» به این باور رسیده بود که در‌ جامعه ایران نقطه پایان ازدواج اجباری است. او هم به ناچار تصمیم گرفت تا تن به این اجبار بدهد، اما قلبش راضی نمی‌شد. احساس می‌کرد با این کار زندگی‌اش را نابود می‌کند، به همین دلیل در دقیقه‌های آخر تصمیم خود را تغییر داد و ازدواج را کنسل کرد. در نهایت تجربیات «بهناز» در جامعه‌ای ایران او را به نقطه‌ای رساند که تصمیم به مهاجرت گرفت. سرخوردگی احساسی بود که در همه این سال‌ها تجربه کرده بود، پس شاید رفتن برایش راه بهتری بود. 

«به انگلیس مهاجرت کردم، اما در اینجا هم در پذیرش خودم مشکل داشتم و همچنان با خود واقعی‌‌‌ام مقابله می‌کردم. فضای باز جامعه اینجا از نظر اطلاعات و پذیرش تنوع‌ها باعث شد تا از زاویه دیگری به خودم و احساسات و تمایلاتم نگاه کنم. البته هیچ‌چیز یک شبه اتفاق نیفتاد. من یک مهاجر با چالش‌های جدید در کشور جدید بودم و در سن بیست و‌ پنج سالگی تلاش می‌کردم خودم را بشناسم و بپذیرم، طبیعتا کار ساده‌ای نبود.»

بهناز می‌گوید: «دوره افسردگی مهاجرت را پشت سر گذاشتم، احساس می‌کردم با هیچ چیز در خود راضی نیستم. دوگانگی مرا آزار می‌داد. خودم را محک می‌زدم، مطالعه می‌کردم، بیشتر می‌خواندم و بیشتر می‌دیدم. پس از سه سال به نقطه‌ای رسیدم که من یک زن همجنسگرا هستم. اینجا نقطه‌ای بود که در سن ۲۷ سالگی توانستم با خودم آشتی کنم و خودم را بپذیرم. حالا ۳۵ ساله‌ام و همچنان باور دارم‌ که لزبین هستم. سه سال پیش با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردم و از زندگی‌ام راضی‌ام».

پادکست «پیوند» را می‌توانید از این‌جا گوش کنید.

مطلب مرتبط:

لغت‌نامه مختصر اصطلاحات حوزه جنس و جنسیت

ثبت نظر

گزارش

گذرگاه ارس در مرزهای شمالی ایران جایگزین زنگه‌زور می‌شود؟

۶ آبان ۱۴۰۲
ابراهیم رمضانی
خواندن در ۷ دقیقه
گذرگاه ارس در مرزهای شمالی ایران جایگزین زنگه‌زور می‌شود؟