close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
صفحه‌های ویژه

نازی‌ها چطور از قانون برای توجیه رفتارشان استفاده کردند؟

۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
ایران وایر
خواندن در ۱۹ دقیقه
نازی‌ها چطور از قانون برای توجیه رفتارشان استفاده کردند؟
نمایش عمومی نمودار «مراحل رشد اعضای نژاد نوردیک»
نمایش عمومی نمودار «مراحل رشد اعضای نژاد نوردیک»
این‌گونه نبود که هیتلر چیزی را می‌گفت و بعد به پایین‌دستی‌ها منتقل می‌شد. آدم‌های سطوح پایین‌تر بودند که به این فکر می‌کردند که هیتلر چه می‌خواهد و سپس براقانونِ «پاسداشت خون و شرف آلمانی»، ازدواج_ و روابط جنسی بین یهودیان و افرادی را که «خون آلمانی و مرتبط» داشتند، ممنوع کردی آن هدف تلاش می‌کردند
این‌گونه نبود که هیتلر چیزی را می‌گفت و بعد به پایین‌دستی‌ها منتقل می‌شد. آدم‌های سطوح پایین‌تر بودند که به این فکر می‌کردند که هیتلر چه می‌خواهد و سپس براقانونِ «پاسداشت خون و شرف آلمانی»، ازدواج_ و روابط جنسی بین یهودیان و افرادی را که «خون آلمانی و مرتبط» داشتند، ممنوع کردی آن هدف تلاش می‌کردند
جمع_آوری گروهی از روماها (کولی_ها) توسط پلیس آلمان
جمع_آوری گروهی از روماها (کولی_ها) توسط پلیس آلمان
کاور فوتو
کاور فوتو
نازی_ها بر این باور بودند که آلمانی_ها از نژاد برتر «آریایی» هستند
نازی_ها بر این باور بودند که آلمانی_ها از نژاد برتر «آریایی» هستند
از جمله اقدامات قانون موسوم به «حرفه_ای_سازی خدمات دولتی آلمان»_، تصفیه قضات، وکلا و کارمندان دادگاه_ها بود که یهودی، سوسیالیست و یا از نظر سیاسی نامطلوب بودند
از جمله اقدامات قانون موسوم به «حرفه_ای_سازی خدمات دولتی آلمان»_، تصفیه قضات، وکلا و کارمندان دادگاه_ها بود که یهودی، سوسیالیست و یا از نظر سیاسی نامطلوب بودند
در پی حمله به شرکت_ها و مغازه_ها، کنیسه_ها و خانه_های متعلق به یهودیان و تخریب آن_ها، خیابان_ها پر از شیشه_های شکسته شدند. این شب به«کریستال_ناخت» به معنی «شب شیشه_های شکسته» معروف شد
در پی حمله به شرکت_ها و مغازه_ها، کنیسه_ها و خانه_های متعلق به یهودیان و تخریب آن_ها، خیابان_ها پر از شیشه_های شکسته شدند. این شب به«کریستال_ناخت» به معنی «شب شیشه_های شکسته» معروف شد

 در ماه مارچ ۲۰۲۲ میلادی، «ایران‌وایر» با همکاری موزه یادبود هولوکاست امریکا یک جلسه پرسش و پاسخ آنلاین درباره «تلاش برای مشروع و قانونی کردن ایدئولوژی‌ نازی‌ها» برگزار کرد. در این جلسه، «ویلیام ماینکه»، تاریخ‌دان این موزه به پرسش‌های سه روزنامه‌نگار و یک کنش‌گر حقوق بشر در این‌ باره پاسخ داد.

«امید معماریان» روزنامه‌نگار و مدیر ارتباطات «سازمان داون»، «آزاده پورزند» کنش‌گر حقوق بشر از بنیاد «سیامک پورزند»، «لیلی نیکونظر» روزنامه‌نگار و پژوهش‌گر دوره دکترای «دانشگاه لوون» بلژیک و «مازیار بهاری» موسس و مدیر «ایران‌وایر» در این جلسه حضور داشتند.

نازی‌ها چه‌طور به ایدئولوژی‌ خطرناک خود لباس قانون می‌پوشاندند و آن‌ را در جامعه عملی می‌کردند؟ قوانین بازتاب دهنده ایدئولوژی نازی‌ها مثل قوانینی که روی برتری نژاد آریایی تاکید و یهودیان و سوسیالیست‌ها را از حقوق شهروندی محروم می‌کردند، چه تاثیری روی زندگی مردم آلمان داشتند؟

***

جلسه با سوال مازیار بهاری، موسس و مدیر «ایران‌وایر» آغاز شد. او می‌خواست بداند تفاوت دولت خودکامه و پلیسی «رایش» با حکومت‌های خودکامه قبل و بعد از خودش چه بوده است: «همه ما می‌دانیم که رایش سوم، دولتی پلیسی بود با مشخصه دستگیری‌های خودسرانه و زندانی کردن مخالفان سیاسی و ایدئولوژیک در اردوگاه‌های دسته‌جمعی. می‌توانید لطفا برای ما توضیح دهید که چه تفاوتی با حکومت‌های خودکامه قبل و بعد از خود داشت؟‌»

این سوال، ویلیام ماینکه، تاریخ‌دان موزه یادبود هولوکاست امریکا را به یاد کتاب «دولت بیگانه» انداخت؛ کتابی که «ارنست فرانکل»، وکیل یهودی آلمانی که از آلمان نازی گریخت، نوشته است: «برمی‌گردم به کتابی که نوشته یک وکیل یهودی آلمانی است که در سال ۱۹۳۸ از آلمان نازی گریخت؛ اول به بریتانیای کبیر و سال بعد به ایالات متحده. او در سال ۱۹۴۱ کتابی منتشر کرد به نام دولت دوگانه. نامش ارنست فرانکل و بحث او در واقع این بود که نکته عجیب راجع به نظام دادگستری آلمان نازی این است که در عین حال، هم دولتی وجود داشت که بنیان آن در قانون بود با دادگاه، قوانین، آیین دادرسی کیفری، زندان‌های تحت اداره وزارت دادگستری، محاکمه دو طرفه که در آن قاضی بی‌طرفانه در مورد قانون قضاوت می‌کرد و هم دولتی پلیسی که کنار این دولت اولی بود. دولت دومی می‌توانست هر کسی را می‌خواست، تفتیش و جست‌وجو کند، می‌توانست هر کسی را که می‌خواست، متوقف کند و هر کسی را که می‌خواست، دستگیر کند. مرز بین این دو دولت هم درست تعیین نشده بود. به نظر من، اشتباه فرانکل این است که بر خلاف تصور او، این دو دولت در واقع علیه یک‌دیگر عمل نمی‌کردند. هدف‌ آن‌ها یکی بود و آن، اعمال قوانین و افکاری راجع به جامعه بود که دولت آلمان نازی ترویج می‌کرد.» 

اما این افراد، افسران پلیس عضو حزب نازی نیستند. درست است؟ یعنی شاید عضو حزب نازی باشند اما نه لزوما.

ویلیام ماینکه در پاسخ به این سوال گفت: «این‌ها نهادهای دولتی هستند، نهادهای حزبی نیستند. بسیاری از آن‌ها خدمه‌ای حرفه‌ای داشتند که پیش از به قدرت رسیدن نازی‌ها در ژانویه ۱۹۳۳ هم بخشی از نیروی پلیس بودند. این‌ها شغل خودشان را تنها اعمال قانون و استفاده از قدرتی که قانون به آن‌ها داده بود، می‌دانستند. البته گشتاپو، پلیس دولتی مخفی، نوعی از دستگیری داشت به نام شوتزهافت یا حبس حفاظتی؛ یعنی پلیس می‌توانست هر کسی را که تهدیدی برای دولت محسوب می‌کرد، بدون نظر و نظارت قضایی دستگیر کند. تصمیم پلیس بود و بس.»

آتش رایشتاگ 

اما قوانینی که توسط نهادهای دولتی اعمال می‌شدند، چه‌طور شکل گرفتند؟ یکی از حوادثی که منجر به پوشاندن لباس قانون به ایدئولوژی‌ نازی‌ها شد، آتش‌سوزی مجلس آلمان موسوم به «رایشتاگ» بود. 

در ۲۷ فوریه ۱۹۳۳، دو ماه پس از این‌ که «آدولف هیتلر» به صدراعظمی آلمان رسیده بود، ساختمان مجلس آلمان به نام به رایشتاگ در اثر آتش‌سوزی به شدت آسیب دید.

شخص مرتکب این امر، کمونیستی هلندی به نام «مارینوس فان در لوبه» بود که گفته می‌شد می‌خواسته است کارگران آلمان را علیه نازی‌ها بشوراند.

نازی‌ها از این فرصت برای تصویب «فرمان آتش رایشتاگ» استفاده کردند که راه را برای دیکتاتوری آن‌ها هموار کرد.

این فرمان به نازی‌ها امکان داد هزاران نفر از زندانیان سیاسی را بدون اتهامی مشخص دستگیر، سازمان‌های سیاسی را منحل و اموال خصوصی را مصادره کنند.

ویلیام ماینکه درباره تاثیر آتش رایشتاگ بر قوانین نازی‌ها گفت: «۱۰ قانون به میان آمدند که تنها دو مورد از آن‌ها فرمان بودند. این ۱۰ قانون، انتقال از دموکراسی به دیکتاتوری را ممکن کردند. از نظر من، در این‌ جا نکته‌ای خیلی غافل‌گیرکننده وجود دارد. اگر به حرف‌های هیتلر گوش دهیم، حتی مثلا در سال ۱۹۳۲ مدام می‌گوید من که در برلین به قدرت برسم، سر آن مجرمین لعنتی وایمار را که جمهوری برپا کردند، قطع می‌کنم. می‌گوید عدالت فوری خواهیم داشت و همه را می‌کشیم و من دولت دل‌خواه خودم را خواهم داشت. در واقعیت اما او وقتی به قدرت رسید، شروع کرد به همکاری با وکلا برای تدوین قوانینی که دولت را قدم به قدم به دیکتاتوری تک‌حزبی بدل می‌کردند و نازی‌ها در صدر آن بودند و هیتلر نه فقط صدر حزب که صدر دولت بود. سپس می‌رسیم به قانون بعدی که قانون اعطای اختیارات نام داشت؛ یعنی دولت اختیار تصویب قوانین را به کابینه، هیتلر و اطرافیان او می‌داد و به عنوان بخشی از وضعیت اضطراری، این کار را تنها برای چهار سال انجام می‌داد. از دیوان عالی خواسته شد در این مورد حکم دهد. حکم دیوان این بود که مجلس هنوز از رسمیت نیفتاده است. این در حالی بود که نازی‌ها تمام نمایندگان کمونیست و حدود یک‌چهارم نمایندگان سوسیالیست را دستگیر کرده بودند. اما از نمایندگان باقی‌مانده، اکثریتِ دو سومی رای دادند که اختیار تقنینی خود را به کابینه ببخشند. این اکثریت دو سومی خیلی مهم بود چون به کابینه حق تصویب قوانین مغایر با قانون اساسی را می‌داد. در نتیجه، از آن لحظه به بعد، قانون اساسی تنها به این معنی اعتبار داشت که دولت آن‌ را عوض نکرده بود؛ یعنی بخش‌ وسیعی از قانون اساسی تا سال ۱۹۴۵ هم‌چنان معتبر بود؛ مگر این‌ که هیتلر قانونی تصویب می‌کرد که مغایر با بخشی از آن بود. او اما این اختیار را داشت که هر وقت خواست، قانون اساسی را زیر پا بگذارد و این همان تغییر بنیادین قوانین است که فکر کنم منظورتان همین بود.»

تصفیه نظام دادگستری یکی از همان قوانین دل‌خواه هیتلر بود. هیتلر از زمان به قدرت رسیدن در ژانویه ۱۹۳۳، مصمم بود دادگاه‌ها را از نظر سیاسی بیشتر قابل اتکا کند.

در آوریل ۱۹۳۳، هیتلر قانون موسوم به «حرفه‌ای‌سازی خدمات دولتی آلمان»‌ تصویب کرد. از جمله اقدامات این قانون، تصفیه قضات، وکلا و کارمندان دادگاه بود که یهودی، سوسیالیست و یا از نظر سیاسی، «نامطلوب» بودند.

«آکادمی قانون آلمان» و نظریه‌پردازان حقوقی نازی‌ها طرف‌دار نازی‌سازی قانون آلمان و تصفیه آن از نفوذ یهودی‌ها بودند.

آزاده پورزند، کنش‌گر حقوق بشر از «بنیاد سیامک پورزند» با شنیدن درباره این قانون، به یاد تصویری از آلمان نازی افتاد؛ تصویر صف کشیدن وکلا جلوی یک دادگاه. این عکس او را یاد «کانون وکلای ایران» و مبارزه حقوق‌دان‌های ایرانی برای استقلال در حکومت جمهوری اسلامی می‌اندازد: «برای این جلسه که آماده می‌شدم، یکی از چیزهایی که واقعا مرا میخکوب کرد، تصویری بود از وکلای متعددی که جلوی یکی از این دادگاه‌ها ایستاده‌اند. فکر کنم یکی از این دادگاه‌‌های به‌اصطلاح مردمی بود. چون در چارچوب ایرانی، کانون وکلا همیشه موضوع جنجال و آزار بوده است و وکلا برای استقلال خود مبارزه می‌کنند. در ضمن، چند وقت پیش قوه قضاییه فهرستی از وکلای مورد تاییدِ از بالا تهیه کرد که فقط آن‌ها می‌توانند در پرونده‌های مربوط به امنیت ملی حضور داشته باشند. لابد تمام ما که در این پنل هستیم، اگر در ایران بودیم، در چنین پرونده‌ای متهم می‌شدیم. این شباهت برای من خیره‌کننده است.»

ویلیام ماینکه هم به خوبی آن عکس را به یاد دارد: «با آن تصویری که گفتید، کاملا آشنا هستم. موضوع بهت‌آوری است آیان کرشاو، تاریخ‌دان بریتانیایی این نظریه را مطرح کرد که این‌گونه نبود که هیتلر چیزی را می‌گفت و بعد به پایین‌دستی‌ها منتقل می‌شد، آدم‌های سطوح پایین‌تر بودند که به این فکر می‌کردند که هیتلر چه می‌خواهد و سپس برای آن هدف تلاش می‌کردند. در این‌جا نمونه‌ای کامل از همین را می‌بینیم. چون دادگاه‌های پروس هم همین‌طور بودند. در این زمان، وزیر دادگستری پروس شخصیتی نازی به نام هانس کرل بود. او می‌دانست که از نظر هیتلر، یهودی‌ها آلمانی حساب نمی‌شوند و بنابراین از نظر او، حضور آن‌ها به عنوان کارمند دولت یا در دادگاه خطر امنیتی بود. تفکر کرل این بود که من چه‌طور می‌توانم به بهترین نحو شمار یهودیان را در نظام دادگاه‌ها محدود کنم؟‌ او به فکری رسید که خیلی ساده بود؛ قانونی تصویب کرد که طبق آن، یهودیان تنها بر اساس نسبتی که در جمعیت دارا بودند، اجازه ارایه پرونده در دادگاه داشتند. در زمان به قدرت رسیدن نازی‌ها، حدود ۱۶ درصد تمام وکلا در آلمان، یهودی بودند اما درصدشان در جمعیت کم‌تر از یک درصد بود. حالا ناگهان وکلای یهودی باید التماس می‌کردند که بگذارید من یکی از این معدود وکلایی باشم که اجازه ارایه پرونده در دادگاه را دارند. در غیر این‌ صورت، شغل خود را از دست می‌دادند و این صف‌های طولانی که می‌بینید، همین‌ها هستند. نیروهای ضربتی هم که در عکس می‌بینید، برای کنترل اوضاع حضور دارند. این بخشی از روند ارعاب بود. حالا که دولت تمام قوانین را کنترل می‌کند، قابلیت تغییر قوانین را دارد و به نحوی این کار را می‌کند که ادامه شغل یهودیان برایشان بسیار دشوار باشد.»

آریایی‌ها و قوانین نورنبرگ 

در ۱۵ سپتامبر ۱۹۳۵، حکومت نازی طی یک گردهمایی در شهر نورنبرگ، دو قانون جدید اعلام کرد. این قوانین، اعتقاد نازی‌ها به برتری نژاد آریایی را در جامعه مشروعیت بخشیدند؛ «قانون شهروندی رایش» و «قانون پاسداشت خون و شرف آلمانی».

قانون شهروندی رایش تنها به آلمانی‌هایی که نژاد خالص داشتند، اجازه داشتن شهروندی آلمان را می‌داد.

قانون پاس‌داشت خون و شرف آلمانی ازدواج‌های مختلط در آینده و روابط جنسی بین یهودیان و افرادی که خون آلمانی و مرتبط داشتند را ممنوع می‌کرد.

نازی‌ها باور داشتند که چنین روابطی خطرناک هستند، چرا که منجر به کودکان با اختلاط نژادی می‌شوند و خلوص نژاد آلمانی را زیر سوال می‌برند.

مازیار بهاری به ایرانی‌هایی که خود را از نژاد برتر آریایی می‌دانند، اشاره کرد و گفت: «نازی‌ها مفهوم آریایی را به قوانین اضافه کردند و فکر می‌کنم مدتی بعد آن‌ را به افراد با تبار آلمانی تغییر دادند. متاسفانه خیلی از ایرانی‌ها فکر می‌کنند وقتی نازی‌ها صحبت از آریایی می‌کنند، این شامل ایرانی‌ها هم می‌شود و خود را بخشی از این می‌دانند. لطفا برای ما بگویید آریایی از نظر قانونی چه معنایی داشت و چرا آن‌ را از آریایی به آلمانی‌تبار تغییر دادند؟»

ویلیام ماینکه در پاسخ به این پرسش گفت: «آریایی‌ها مردمانی اسطوره‌ای بودند که ریشه‌ آن‌ها به شمال هند و ایران باز می‌گشت و به همراه سایر مردمان در طول زمان به قاره اروپا مهاجرت کرده بودند. نازی‌ها می‌گفتند این قوم اسطوره‌ای آریایی خالق فرهنگی است؛ یعنی هر چیزی در فرهنگ و تاریخ غرب خالقانه است، به‌خاطر این آریایی‌ها بوده و هدیه آن‌ها به جهان است. منتهی در قانون این‌طور تعریف نشده بود.»

قوانین نورنبرگ نژاد آریایی را چه‌طور تعریف می‌کنند؟ 

این بخش دیگری از پاسخ ویلیام بود: «اگر به قوانین نورنبرگ نگاه کنید، می‌بینید که تعریف نشده که چه کسی یهودی است. تنها تعریف شده که چه کسی آلمانی است و زبانی که در آن‌جا استفاده می‌شود، خون آلمانی یا مرتبط با آن است. چون در درکی که نازی‌ها از اروپا داشتند، تمام آلمانی‌ها، آریایی محسوب می‌شدند. اما هر آریایی لزوما آلمانی نبود. اسکاندیناویایی‌ها را هم آریایی می‌دانستند. هلندی‌ها را از بعضی لحاظ آریایی می‌دانستند. فرانسوی‌ها را هم آریایی می‌دانستند، مادام که با مردم شمال آفریقا مختلط نشده بودند. در نتیجه، برای آن‌ها آریایی گروهی بزرگ‌تر از آلمانی بود. پیش از جنگ، نازی‌ها تنها بر آلمانی‌ها کنترل داشتند و این‌جا بود که ‌گفتند برای این‌ که تعریف کنیم در جامعه ما چه کسی یهودی است و چه کسی آلمانی، به افراد یا والدین افراد نگاه نمی‌کنیم، به پدربزرگ‌‌ها و مادربزرگ‌های هرد فرد نگاه می‌کنیم. این‌جا است که واقعا می‌توانیم ورشکستگی تفکر نژادی نازی‌ها را ببینیم. چون برای تعیین این‌که پدر بزرگ و مادربزرگ‌های فردی یهودی بودند یا آلمانی، از مشخصات نژادی استفاده نمی‌کردند، از سابقه مذهبی استفاده می‌کردند؛ یعنی اگر سه یا چهار نفر از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های فردی متعلق به جامعه مذهبی یهودیان بودند، او یهودی محسوب می‌شد. حالا این باید به گونه‌ای تعریف و اثبات می‌شد و دادگاه‌ها در این میان نقش داشتند؛ مثلا آیا کافی است که پدربزرگ کسی در گورستان یهودیان به خاک سپرده شود؟ آیا او یهودی محسوب می‌شود؟ در مورد تمامی این مسایل، دادگاه‌ها تصمیم می‌گرفتند. در سوی دیگر این داستان، آلمانی‌ها بودند؛ یعنی باید به پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایت بر می‌گشتی و ثابت می‌کردی که آن‌ها بخشی از حیطه فرهنگی آلمانی بوده و یهودی نبوده‌اند. بنابراین، تعریف منفی بود و می‌گفتند شما بخشی از جامعه مذهبی یهودیان نیستید. نازی‌ها سپس اصرار داشتند که این یهودی بودن یا آلمانی بودن از طریق پدر و مادر، یعنی از طریق خون و نسب منتقل شده است.»

موضوعی که مورد توجه امید معماریان، روزنامه‌نگار و مدیر ارتباطات سازمان داون قرار گرفت، مربوط به سرعت پذیرش این قوانین از سوی مردم در آلمان نازی بود. او پرسید: «چه‌طور بود که مردم در مدت زمانی به این کوتاهی، از این قوانین اطاعت و با آن‌ها احساس راحتی کردند؟ چون تمام این تغییرات در عرض چند سال رخ دادند. بعضی مواقع تغییراتی را می‌بینیم که تدریجی‌ هستند. در برخی کشورها ۱۰ سال طول می‌کشد تا تغییری اعمال شود. اما در این‌‌جا خیلی سریع بود و ظرف چند سال همه چیز عوض شد. جامعه آلمان چه واکنشی به این اوضاع داشت و این انطباق چه طور رخ داد؟‌»

ویلیام ماینکه در پاسخ، به استفاده ماهرانه نازی‌ها از ابزار زبان اشاره کرد: «می‌دانستند چه‌طور با هر گروه از جامعه با زبانی حرف بزنند که آن‌ها متوجه شوند. نازی‌های می‌گفتند رویکرد ما خیلی ساده است، اگر صحبت از انتخاب بین عدالت برای فرد و حفظ جامعه باشد، همیشه طرف جامعه را بگیر. چون جامعه ملی جوهره قصد و نیتِ نظام دادگستری است؛ حفظ این جامعهٔ افرادِ با نژاد برتر تحت رهبری دولت آلمان نازی. این نوع جامعه به دقت تعریف شده است. اما ایجاد توازن بین این دو مساله، موضوعی است که قانون‌دان‌ها به آن عادت دارند.»

شب شیشه‌های شکسته 

در روزهای ۹ و ۱۰ نوامبر ۱۹۳۸، رهبران نازی سلسله کشتارهایی علیه جمعیت یهودی در آلمان و اراضی تحت کنترل این کشور به راه انداختند.

این رویداد بعدها نام «کریستال‌ناخت» (شب شیشه‌های شکسته) به خود گرفت.

در پی حمله به شرکت‌ها، کنیسه‌ها و خانه‌های متعلق به یهودیان و تخریب آن‌ها، خیابان‌ها پر از شیشه‌های شکسته شدند. نزدیک به ۳۰ هزار مرد یهودی را جمع کردند و به اردوگاه‌های دسته‌جمعی فرستادند. حدود ۱۰۰ یهودی به دست اعضا و هواداران حزب نازی کشته شدند. 

صحبت از خشونت عیان شب شیشه‌های شکسته در آلمان نازی، لیلی نیکونظر، روزنامه‌نگار و  پژوهش‌گر دوره دکترای دانشگاه لوون بلژیک را یاد تصاویری که در فیلم‌ها درباره آلمان نازی دیده است، انداخت. او می‌خواست بداند که مردم در آلمان نازی چه‌قدر با حکومت همدل و همراه بوده‌اند: «این روزها در فیلم‌ها و داستان‌ها، جامعه آلمان همیشه به عنوان جامعه‌ای تحت حکومت دولت نازی تصویر می‌شود که جامعه‌ای بسیار خشن و خبیثانه است. سوال من این است که چه‌طور چنین چیزی ممکن شد؟ چون از نقطه‌نظر جامعه‌شناسی، جامعه بدون اعتماد و همدلی نمی‌تواند کارکرد داشته باشد. سوالم این‌جا است که این تصویری که از جامعه تحت حکومت نازی‌ها داده می‌شود، چه‌قدر حقیقت دارد؟»

ویلیام ماینکه گفت: «نازی‌ها بسیار به مساله پشتیبانی مردمی از سیاست‌هایشان اهمیت می‌دادند. از نظر هیتلر، آلمانی‌ها پایگاه سیاسی نازی‌ها بودند. می‌خواستند آلمانی‌ها آن‌ها را دوست داشته باشند و کاملا پشتیبان‌شان باشند. برای این‌ که ببینند مردم معمولی چه فکر می‌کنند، کسانی موسوم به افراد وی را داشتند؛ افراد قابل اعتمادی که در بخش‌های مختلف جامعه در سراسر آلمان تعبیه شده بودند. آن‌ها برای پلیس مخفی گزارش می‌نوشتند و از تفکرات مردم می‌گفتند؛ راجع به سیاست دولت، هیتلر، آن‌چه بر یهودیان می‌رفت و… از این‌جا بود که نازی‌ها به سرعت آموختند که مردم از خشونت علنی نسبت به افراد در جامعه آلمان خوش‌شان نمی‌آید. اما قانون و مصوبه مساله متفاوتی بود. مردم قانون را می‌پذیرفتند و این مشکلی نبود. چون اگر هم کاری می‌شد، آن‌‌ها نبودند که آن را انجام می‌دادند و شاهد خشونت به مردم نبودند. اما مثلا مورد کریستال‌ناخت را داشتیم که اوباش نازی دست به آتش زدن کنیسه‌ها و تخریب شرکت‌های تحت مالکیت یهودیان و غارت آن‌ها زدند که باعث بهت مردم عادی آلمان شد. این آخرین دفعه بود که در خاک آلمان نمایش عمومی خشونت را دیدیم. یکی از دلایلی که کشتار یهودیان در لهستان اشغالی رخ داد هم همین بود. چون این‌گونه تصور می‌شد که در جایی دیگر اتفاق می‌افتد و دور از چشم مردم عادی آلمان است. خلاصه این‌‌ که نازی‌ها خیلی به پشتیبانی مردمی اهمیت می‌دادند و بسیار نگران این بودند که مردم عادی آلمان چه تصوری راجع به آن‌ها دارند. چون آن‌ها را پایگاه خود حساب می‌کردند و آن‌ها همان مردمی بودند که می‌خواستند جذب‌شان کنند. به این نتیجه رسیدند که قانون،‌ نظام‌مند و عمومی است و بر همگان اعمال می‌شود و منطقی است؛ بر خلاف اعمال خشونت‌بار که بیشتر مردم آلمان آن‌ها را تایید نمی‌کردند.»

کتاب سوزان 

از ۱۰ می ۱۹۳۳، گروه‌های دانشجوییِ تحت سیطره نازی‌ها دست به مراسم علنی سوزاندن کتاب‌هایی زدند که می‌گفتند غیر آلمانی هستند.

مراسم کتاب‌سوزان در سراسر آلمان انجام شد. آثار نویسندگان برجسته یهودی، لیبرال و چپ‌گرا به آتش انداخته شدند؛ از جمله آثار «مارگارت سانگر»، «برتولت برشت»، «نلی سکز»، «ارنست همینگوی»، «اشتفان تسوایگ» و «جک لندن». 

این روایت آزاده پورزند را به یاد انقلاب فرهنگی و ممیزی و سانسور در ایران پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی انداخت: «من به فکر سرنوشت فرهنگ در این زمان بودم و مساله دستگاه پروپاگاندا که با پشتوانه نظام حقوقی قادر به شکل دادن به گفتمان بود و نمی‌گذاشت آن گفتمان فرای چارچوبی مشخص برود. چه شد که چنین چیزی به میان آمد و چارچوب‌ ساختاری و حقوقی آن پدید آمدند؟ این سوال را می‌پرسم چون در ایران بسیاری قوانین مربوط به ممیزی فرهنگی هم‌زمان با انقلاب فرهنگی از راه رسیدند که مدت کوتاهی پس از انقلاب اسلامی اجرا شدند و در واقع دست به پاک‌سازی نهادهای مختلف زدند.»

ماینکه سراغ شکل‌گیری و تاسیس وزارت پروپاگاندا و روشن‌گری عمومی تحت رهبری «جوزف گوبلز» رفت: «وزارت پروپاگاندا و روشن‌گری عمومی تحت رهبری جوزف گوبلز تاسیس شد. او از متحدان نزدیک هیتلر بود و به شدت یهودی‌ستیز. سپس تمامی هنرمندان را ملزم به پیوستن به انجمن مشخصی از هنرمندان ناسیونال سوسیالیست کرد که تمام حرفه‌های فرهنگی سازمان مشابه خود را داشت که تحت رهبری گوبلز و وزارت‌خانه مربوطه بود؛ یعنی در آلمان هر کاری می‌خواستی انجام دهی، باید پشتیبانی انجمن مربوطه را می‌داشتی، وگرنه آن کار اصلا انجام نمی‌شد. این‌گونه بود که آن‌ کسانی را که بیگانه حساب می‌کردند، کنار می‌زدند.»

درس‌های هولوکاست 

از «هولوکاست» چه می‌آموزیم؟ آیا می‌توانیم رویدادهای معاصر را با هولوکاست مقایسه کنیم؟

امید معماریان گفت کسانی که راجع به هولوکاست می‌دانند، شاید بگویند شما دارید اغراق می‌کنید؛ یعنی این مقایسه شاید جواب ندهد و در آگاهی‌بخشی راجع به اعمال سایر دولت‌ها میسر نباشد. چون فرد این برچسب را می‌خورد که دارد اغراق می‌کند یا متوجه تاریخ نیست. نظر شما چیست؟

ویلیام ماینکه اما این طور فکر نمی‌کند: «به نظر من، این ادعای اغراق، زیادی ساده است. من این‌گونه فکر نمی‌کنم. به نظرم باید این تصور را که این دو موقعیت هم‌سنگ هستند، کنار زد و در عوض به موضوع نشانه‌های هشدار دهنده توجه کرد. این مبحث نشانه‌های هشدار دهنده، شیوه بسیار مفیدتری برای تفکر در این موضوع است؛ یعنی مثلا می‌توانیم بگوییم که اگر دولتی تصمیم گرفت نظام دادرسی موازی برای برخی جرایم خاص که ماهیت سیاسی دارد درست کند، این را باید نشانه هشدار دهنده تلقی کرد. این نشان می‌دهد که دولت دارد می‌کوشد بر بخش مشخصی از قانون کیفری که برای رهبری سیاسی مهم است، تسلط یابد و این مغایر با عدالت است. البته این دقیقا همان کاری است که نازی‌ها کردند؛ یعنی برپایی نظام دادگاه‌های ويژه. من در این‌ جا دو موقعیت هم‌سنگ نمی‌بینم بلکه نشانه هشداردهنده‌ای در تاریخ می‌بینم و به نظرم این مفید است و مشروع.»

جواب ویلیام ماینکه این سوال را برای امید معماریان ایجاد کرد که فایده دانستن  این نشانه‌های هشدار دهنده چیست و چه‌طور این امکان را می‌دهد که جامعه از چیزی شبیه به آن جلوگیری کند؟

ماینکه با مثال این موضوع را توضیح داد: «مثلا اگر دولت امریکا امروز بگوید ما باید دادگاهی فقط برای پرونده‌های مربوط به قانون میهن‌دوستی درست کنیم، من از چنین چیزی نگران خواهم شد. چون تصورم این خواهد بود که دادگاه‌هایی که می‌خواهند برپا کنند، طرف‌دار دولت هستند و سپس دست به تفسیری سرسختانه از قانون میهن‌پرستی می‌زنند و این مغایر با نظام ما و با شیوه صحیح حکومت قانون است. این واقعیت است که نازی‌ها نیز چنین کردند و می‌دانیم منجر به چه راهی شد. در ابتدا، یعنی سال ۱۹۳۳، این دادگاه‌های ویژه فقط پرونده‌های مربوط به قوانین اضطراری را بررسی می‌کردند. به سال ۱۹۴۳ که می‌رسیم، بخش عمده نظام دادرسی کیفری، حدود ۸۰ درصد تمامی پرونده‌ها به همین دادگاه‌ها رسیده بودند. این‌جا است که من می‌گویم بر اساس آن‌چه در آلمان نازی دیده‌ایم، انجام چنین کاری خطرناک است. این یعنی نشانه هشدار دهنده در مورد چیزی که می‌تواند در طول زمان گسترش پیدا کند و در نهایت به دادگاه غالب و کل نظام موجود بدل شود.»

جلسه با پرسش ژورنالیستی لیلی نیکونظر و پاسخ ویلیام ماینکه به آن تمام شد. 

نیکو نظر پرسید: «من کنجکاوم بدانم بعد از این همه سال که شما وقت صرف درک این رویدادها کردید، آیا جنبه‌هایی از این دستگاه یا از این منطق هست که هنوز برای درک آن مشکل دارید؟‌»

ویلیام خیلی سریع به این پرسش پاسخ داد، انگار می‌خواست از موضوعی که سال‌ها است ذهن او را درگیر کرده است، صحبت کند: «من به عنوان یک انسان نمی‌فهمم که چه‌طور می‌شود انسان‌ها چنین برخوردی با سایر انسان‌ها داشته باشند. این مساله‌ای بزرگ‌تر است. اما از این هم فراتر برویم و به موضوع نازی‌ها نگاه کنیم؛ به نظرم بسیار روشن است که انسان‌ها ظرفیتی بی‌انتها برای توجیه خود دارند. آدم‌ها برای توضیح این‌ که چرا عملی را انجام می‌دهند، به دلایل متعددی فکر می‌کنند و همین در مورد گذشته هم صدق می‌کند. مردم عوض نشده‌اند. آن‌ها هنوز به عواملی مشابه اشاره می‌کنند که باعث شده‌اند تصمیمی مشخص بگیرند. استانگل که رییس پلیس یک مرکز کشتار اتانازی شد، سمت ریاست پلیس این مرکز را اساسا به این خاطر قبول کرد که در آن زمان نزد والدین همسرش زندگی می‌کرد و می‌خواست بتواند خرج آپارتمان خودش را بدهد. این بود که به او اضافه حقوق دادند و او هم قبول و نقل مکان کرد. این دلیلی بسیار انسانی و قابل درک است و فرای این واقعیت که استانگل ایدئولوگ تندرو نازی‌ها نیز بود؛ یعنی فرای تعهد ایدئولوژیک، انگیزه‌های نرم انسانی نیز در میان هستند. من هرگز مطمئن نیستم که چه‌طور می‌شود چنین تصمیمی گرفت. اما مجذوب این واقعیت هستم که انسان‌ها از عواملی بی‌پایان برای توضیح تصمیم خود نام می‌برند و به نظر من این ارتباط انسانی با تاریخ هولوکاست است. همین است که داریم به آلمان نازی نگاه می‌کنیم که در قاره‌ای متفاوت با نظامی متفاوت و متعلق به ۸۰ سال پیش است، چون جوهر انسانی یکسان است.»

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

اخبار

سازمان عفو بین‌الملل جمهوری اسلامی را به گروگان‌گیری متهم کرد

۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
خواندن در ۱ دقیقه
سازمان عفو بین‌الملل جمهوری اسلامی را به گروگان‌گیری متهم کرد