محیا استوار، مدرس و پژوهشگر «دانشگاه اقتصاد پاریس» یکی از شرکت کنندگان در میزگرد آنلاین «نازیها چگونه دشمنان خود را تعریف کردند؟» بود. این میزگرد با همکاری ایران وایر و موزه یادبود هولوکاست آمریکا و با حضور کارشناسان این موزه برگزار شد. نازیها فقط دشمن یهودیان نبودند و گروههای دیگری از مردم نیز مورد خشم و خصومت رژیم نازی قرار گرفتند. محیا استوار سوالات خود را در این زمینه از پژوهشگران موزه یادبود هولوکاست پرسید. او این یادداشت را پس از حضور در این میزگرد نوشته است.
***
ایدئولوژی نازیسم برای آنکه جامه عمل بپوشد، مستلزم تعریف دشمن بود. نازیها یهودیان، روماها، معلولان، و همجنسگرایان مرد را از جمله دشمنانی معرفی کردند که باید حذف و نابود میشدند؛ همانهایی که در دوران حکمرانی نازیها، در مقیاسی وسیع، تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند و قتلعام شدند. اینکه انگشت اتهام را به سوی عدهای بگیریم و آنها را دشمن خود معرفی کنیم، بهخودی خود، پدیدهی نامتعارفی نیست. اما چه شد که نگرشی تا این حد افراطی — که یکی از هولناکترین جنایات عصر ما را رقم زد — نه تنها بر جامعه آلمان مسلط شد بلکه مورد قبول مردم نیز قرار گرفت؟
وقتی از دو تاریخدان «موزه یادبود هولوکاست آمریکا» پرسیدم که «نازیها چگونه دشمن بودن این گروهها را توجیه میکردند و چگونه مردم را متقاعد میکردند»، انتظار این را نداشتم که «کریستا هگبورگ» بگوید که مثلاً در مورد روماها و سینتیها، «ظاهراً اصلاً نیازی به توجیه صریح این امر نبوده است». این حقیقاً تکاندهنده است که نازیها نظام باورها و اعتقادات خود را که منجر به چنین جنایاتی شد، با اتکاء به پیشداوریها و تعصباتی که قبلاً در جامعهی آلمان ریشه دوانده بود، بنا نهادند.
«پاتریشیا هبرر رایس» توضیحات بسیار خوبی درباره تاریخ تعصبات ضد یهودی به دست داد. به گفته او، این امر ریشه در میراث کهن یهودیستیزی مذهبی در مسیحیت داشت که در قرن نوزدهم و بیستم با «یهودیستیزی اقتصادی» گره خورد، و در نهایت، به یهودی ستیزی نژادی تبدیل شد که نازیها از آن پیروی میکردند. «نژادپرستی علمی» نازیها ویژگیهای متمایز دشمنان فرضیشان را از منظر نژادی تعریف میکرد. اگر «یهودیت» را نه یک دین بلکه یک نژاد در نظر بگیریم، در این صورت، توجیه ایدهی «راهحل نهایی» نیز به مراتب آسانتر میشود؛ به این معنی که نژاد ذاتی است و قابل تغییر نیست. اینگونه نازیها نتیجه میگرفتند که هیچ راه دیگری وجود ندارد.
نگاه ذاتگرایانه به یهودیت، یعنی تعریف آن به عنوان یک نژاد، قبول این ادعا را که یهودیان یک گروه همگن هستند و نه افرادی با هویاتی شخصی آسانتر میکرد. به عبارت دیگر، این نگاه فرآیند انسانیتزدایی از آنها را تسهیل میداد. همانطور که «پاتریشیا هبرر رایس» میگوید، با اتکاء به همین دیدگاه بود که نازیها یهودیان را «عامل عفونت، یک نوع میکروب، یا سرطانی» میدانستند که «جامعه آلمان را از درون میخورد». آنها خصوصیاتی را که به واسطه آن ممکن بود به اصطلاح دشمنانشان با انسان مقایسه شوند، حذف کردند، و در عوض ماهیت وجودی آنها را به نژاد، ناتوانیهای جسمی و ذهنی، یا به گرایشهای جنسیشان که همگی ذاتاً «پست» و برای «نژاد برتر آریایی خطرناک» بودند، تقلیل دادند.
با این حال، تکاندهندهترین واقعیت این است که اصلاً کوشش چندانی لازم نبود تا عموم مردم متقاعد شوند که این افراد دشمنانِ جامعهی آلمان هستند. البته که نازیها از دانش و علوم جدید هم برای متقاعد کردن مردم سوء استفاده کردند — از جمله میتوان به تحقیقاتی درباره «بهداشت نژادی»، یا اصلاح نژادی اشاره کرد— اما واقعیت این است که آنها بیش از هر چیز به گذشته تاریخی رفتار تبعیضآمیز نسبت به یهودیان و سایر گروهها در آلمان و در سراسر اروپا اتکاء میکردند. آنچه از این میزگرد بیش از از هر نکتهی دیگری عمیقاً ذهن من را به خود مشغول کرده، چیزی است که «هگبورگ» از آن با «ویژگی تکاندهندهی نبودِ توجیه» نام برد. همانطور که «هبرر رایس» به درستی گفت: «فرق است بین تعریف یهودیان و روماها و سینتیها بهعنوان دشمن، و قتلعام آنها». درست است که بسیاری از ایدئولوژیهای افراطی در نهایت منجر به قتلعام و نسل کشی نمیشوند، اما آیا در ساحت اندیشه و در سطحی نظری، آیا منصفانه است که بگوییم نازیسم تنها یک نسخه بسیار افراطی از عقاید و باورهای از پیش موجود بود؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر