«امید شمس»، پژوهشگر دوره دکترای حقوق «دانشگاه پورتسموث» بریتانیا یکی از حاضران در میزگرد آنلاین «نازیها چهگونه دشمنان خود را تعریف میکردند» بود. این میزگرد را «ایرانوایر» با همکاری و حضور پژوهشگران «موزه یادبود هولوکاست» امریکا درباره نگاه رژیم نازی به دشمنان خود برگزار کرد. امید شمس روایت خود را از این جلسه آنلاین نوشته است.
***
در هجدهم ماه می سال ۲۰۲۲، افتخار حضور در وبیناری را یافتم که «ایرانوایر» با همکاری «موزه یادبود هولوکاست» ایالات متحده به مناسبت انتشار یک رشته مقاله و گزارش درباره «هولوکاست» برگزار کرده بود. موضوع این میزگرد، «تعریف دشمن: نژادپرستی نازیها» بود. «پاتریشیا هربرر رایس»، مورخِ موزه یادبود هولوکاست ایالات متحده و «کریستا هِگبرگ»، مردمشناس درباره ایدئولوژی نازیسم سخن گفتند و به مشخصههای کلیدی آن اشاره کردند؛ از جمله تعریفِ مفهوم «دشمن» که گروههای گسترده نژادی، مذهبی، قومی و دیگر اقشار اجتماعی را در برمیگرفت.
آنها مفهوم «دشمن» را مطابق با تعریف رژیم «نازی»، به سه دسته تقسیم کردند: «دشمنان عقیدتی» مثل «شاهدان یهوه»، «دشمنان عملیاتی» که شامل مخالفانِ رژیم، هنرمندان و روشنفکران میشد و «دشمنان بیولوژیک» که از یهودیان تا «روماها»، «سینتیها» و «معمولان» را در بر میگرفت. سازوکارِ عظیم بدگویی و دیگریسازی که نازیها بنا نهادند، هولناکترین برنامه کشتارِ نظاممندِ غیرنظامیانِ تاریخ مدرن را در بزرگترین ابعاد رقم زد؛ قتلعامی که دستکم از این منظر، با هیچ جنایتی در عصرِ ما قابل مقایسه نیست. با این حال، برخی جنبهها، یا بهتر بگویم، برخی از علایم این واقعه را میتوان در رژیمهای تمامیتخواه کنونی، مثلاً در حکومتِ دینسالارِ اسلامیِ حاکم در ایران نیز یافت.
آنچه بهویژه توجه مرا جلب کرد، دامنه و ماهیت این فرآیند بود. مفهوم «دشمن»، ابرازی مهم و پیچیده است که کنترل و نظارت بر تمام جنبههای زندگی خصوصی و عمومی مردم یک جامعه را در رژیمهای تمامیتخواه ممکن میکند؛ ابرازی که با استفاده از آن، جامعه کلیت خود را از یاد میبرد و آن را با مجموعهای از گروههای منزوی بازسازی میکند که در آن بودن هر گروه به بهای نبودن گروههای دیگر تمام میشود.
گرچه پدیده دیگریسازی را میتوان با اتکا به تعصبات و پیشداوریهای مذهبی، نژادی، فرهنگی و سیاسی که پیش از ظهور نازیسم وجود داشتند، توجیه کرد اما این نازیها بودند که به آنها شکل دادند و آنها را به ابزار پروپاگاندای خود تبدیل کردند. نازیها نه تنها نفرتپراکنی را نهادینه کردند بلکه آن را در ابعادی صنعتی تولید کرده و به کار گرفتند. این بهنظر من، شباهت اصلی میان جمهوری اسلامی ایران و رژیم نازی است؛ مفهومسازی از «دشمن» و تولید و توزیع نفرت در ابعادی صنعتی از طریق دستگاه پروپاگاندا به منظور کالبدشکافی و تشریح جامعه و حذفِ نظاممندِ عناصر «نامطلوب».
اسلامگرایان انقلاب سال ۱۳۵۷ را «انقلاب اسلامی» نامیدند و به سرعت آن را از آنِ خود کردند. شورِ انقلابی که در آن سالها در فضا موج میزد، راه را برای جریانهای پوپولیست هموار کرد و به آنها امکان داد تا قدرت را به دست بگیرند و به سرعت کیشِ شخصیتِ مرگآفرینی از «روحالله خمینی» بسازند؛ همان فردی که به «رهبر مستضعفین جهان» معروف شد.
رژیم دینسالار بلافاصله پس از تاسیس جمهوری اسلامی ایران، شروع به ترویجِ تعریف خود از «دشمن» کرد و به تدریج گستردهترین دستگاه نفرتپراکنی حکومتی در جهان را ایجاد کرد. در مهرماه سال ۱۳۵۸، معاون نخستوزیر دولت موقت صراحتاً از دوباره شکل دادن به جامعه ایران سخن گفت.
در روند دیگریسازی جمهوری اسلامی، از دو اصطلاح کلیدی استفاده میشد؛ «دشمنان انقلاب» و «دشمنان اسلام». به دشمنانِ انقلاب، انگِ «دشمنی با اسلام» و در نتیجه، «دشمنی با خدا» هم میزدند. هر دو دسته را به اتهامِ اول، سرکوب و به گناهِ دوم، حذف میکردند.
نخستین افرادی که به «دشمنی با انقلاب و اسلام» متهم شدند، مقامات رژیم سابق و پیروان آیین بهایی بودند. یهودیان، نوکیشان مسیحی و بسیاری از اقلیتهای دیگر بعدها مورد هدف قرار گرفتند. اگرچه یهودیان مطابق با اصل ۱۳ «قانون اساسی ایران»، یک اقلیت مذهبی به رسمیت شناخته شده بودند، متهم به «جاسوسی» یا «حمایت از اسرائیل» شدند و در گروه «دشمنان انقلاب» قرار گرفتند.
پیش از شکلگیری جمهوری اسلامی، بیش از ۸۰ هزار یهودی در ایران زندگی میکردند اما در ظرف یک سال، جمعیت یهودیان ایران به ۵۰ هزار تن کاهش یافت. تخمین زده میشود که در سال ۱۳۶۵، حدود ۲۶ هزار ۳۵۴ یهودی و در سال ۱۳۷۵، تنها ۱۲ هزار و ۷۳۷ یهودی همچنان در ایران زندگی میکردند.
داستان بهاییها که بزرگترین اقلیتِ مذهبی غیرمسلمانِ ایران را تشکیل میدهند، روایت دیگری است. آنها نه تنها در قانون اساسی جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نشدهاند بلکه «دشمن انقلاب» و مهمترین «دشمن اسلام» معرفی شدند.
در پنج سال نخست شکلگیری جمهوری اسلامی، دستکم ۱۶۶ شهروند بهایی کشته و اعدام شدند. همزمان، برنامه مصادره اموال و سلب مالکیت بهاییان — شبیه به آنچه نازیها «آریاییسازی» مینامیدند — آغاز شد و بسیاری را مجبور به ترک خانه و کاشانه خود کرد. این برنامه بعدها گسترش یافت و مصادره اموال و دارایی مخالفانِ سیاسیِ حکومت را نیز در بر گرفت.
«انقلاب فرهنگی» فصل دیگری را در تعریف «دشمن» در جمهوری اسلامی رقم زد که شامل «پاکسازی» دانشگاهها و موسسات آموزشی و فرهنگی کشور از «نفوذ غرب» بود. از آن زمان به بعد، لیبرالها، سوسیالیستها، فمینیستها، سکولارها و هر کس که کمترین اختلاف نظری با دیدگاه حاکمان دارد، «دشمن انقلاب» و در نتیجه، «دشمن اسلام» محسوب میشود.
مقامات جمهوری اسلامی به بهانه «اسلامی کردن فرهنگ و آموزش و پرورش»، دهها هزار استاد دانشگاه، آموزگار و دانشآموز و هنرمند و نویسنده را از موسسات دولتی آموزشی و فرهنگی اخراج و یک دستگاه گسترده نظارتی و ایدئولوژیک را به منظور جلب کارمندان دولتی راهاندازی کردند. از آن مهمتر، انقلاب فرهنگی به تشکیل «شورای عالی انقلاب فرهنگی» انجامید؛ مهمترین نهاد سیاستگذاری فرهنگی کشور که یکی از اصلیترین وظایفش، تعریف «دشمن» است.
فصل سوم با حذف سایر اقلیتها از فضای عمومی جامعه آغاز شد. زنان، همجنسگرایان، اقلیتهای قومی مثل عربها، آذریها، کردها و بلوچها سرکوب شدند و شورای عالی انقلاب فرهنگی با تولید و توزیع فرامین و بخشنامهها، نقشی کلیدی در بدنام کردن این افراد ایفا کرد؛ افرادی که میبایست سلطه تحمیلی و تصنعی حاکم را که همگی مرد، دگرجنسگرا، فارس، شیعه و حزباللهی بودند، بپذیرند.
تلقین حس «حقارت» در میان آن دسته از اقشار جامعه که از حضور در قدرت محروم میشدند، از جمله مشابهتهای تاکتیکی و راهبردهایی رژیم نازی و جمهوری اسلامی ایران است.
اما اجرای این اقدامات مستلزم سازوکار پروپاگاندا بود؛ دستگاه نفرتپراکنی که مدام در حال گسترش است و بر پایه تعصبات تاریخی و پیشداوریها و حساسیتهای فرهنگی و مذهبی بنا نهاده شد. در حکومت نازیها، این وظیفه عموما برعهده «وزارت روشنگری و پروپاگاندا» بود. اما در جمهوری اسلامی ایران، دستگاه پروپاگاندا چند لایه دارد و متشکل از چندین مرکز و موسسه نیمه دولتی و خصوصی است که هر کدام وظایف مختلف و اهداف متفاوتی دارند؛ از آن جمله میتوان به شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران و سازمان بسیج اشاره کرد.
این شبکه به طور فعال از آنهایی که «دشمن» معرفی میشوند، انسانزادیی میکند و بیضررترین فعالیتها، حتی ظاهر و سبک زندگی آنها را از مظاهر «دشمنی صریح با خدا» میداند. حکومت از طریق این فرآیند میکوشد مردم را آماده حذف برخی از اعضای جامعه کند.
یکی از ابعاد کلیدی این فرآیند، کنترلِ «بازنمایی گفتمانی» است. حکومت نازی و جمهوری اسلامی ایران از این منظر نیز به یکدیگر شبیه هستند؛ هر دو رژیم کوشیدهاند تا با ساخت زبانی محدودکننده، نفوذ و سلطه خود را بر جامعه گسترش دهند.
«مصطفی خیاطی»، نویسنده و منتقد اجتماعیِ تونسی میگوید: «از آن جا که حقیقت اجتماعیِ قدرت، ابطالسازی دایمی است، زبان، تضمین دایمی آن است.»
نخستین اقدامی که هر دو رژیم انجام دادند، تلاش برای نابودی هویت «دشمنان» خود از طریق تغییر وجود آنها در زبان بود؛ عملاً از طریق بازنامیدنِ آنها.
در سال ۱۹۳۸، رژیم نازی روند تغییر نامهای «پروس» قدیم را آغاز و همزمان، نامها و سِمتهای جدید، تبعیضآمیز و تحقیر کنندهای را ابداع کرد. «ارنست گامبریچ» مینویسد پروپاگاندای نازیها با «تبدیل جهان سیاسی به صحنه نبرد بین اشخاص و شخصیتپردازی»، جهانی اسطورهای را ایجاد کرد که در آن، آلمان قدرت منزه بود که با توطئهگران شیطانی، بهویژه یهودیان میجنگید. اصطلاحات توهینآمیز و تحقیرآمیزی چون «یهودیت بینالمللی» و «توطئه جهانی یهودیت» یا «Bandenbekämpfung» که برای مخالفانِ سیاسی به کار میرفتند، به تولید ایده یک هویت پستتر در قلمرو زبان کمک کردند.
جمهوری اسلامی ایران نیز با روشی مشابه اما در مقیاسی بسیار بزرگتر، کوشیده است نام تمام عناصر موجود در جامعه ایران را تغییر دهد. هر جا که حکومت بر زبان احاطه یافته، از اسامی و القابی استفاده کرده که رهبر جمهوری اسلامی ایران برای گروههای اجتماعی یا مخالفان رژیم خود تعریف کرده است؛ عباراتی مانند «فرقه انحرافی» برای بهاییان، «طاغوتی» برای آنهایی که به سبک و سایق سکولار و غربی زندگی میکنند، «فاحشه» برای زنانی که روسری خود را شل به سر میکنند، «سوسول» و «قرتی» برای دگرباشان جنسی، «منافقین» برای «سازمان مجاهدین خلق» یا «خس و خاشاک» برای فعالان دموکراسیخواه «جنبش سبز».
این واژگان لزوماً تحقیرآمیز نبودند اما در زمان کوتاهی به تنها روش استاندارد برای ارجاع به این گروهها در رسانهها، کتابها و فیلمها تبدیل شدند. فیلسوف آلمانی، «گئورگ ویلهلم فردریش هگل» چنین استدلال میکند: «اولین عملی که به وسیله آن آدم بر حیوانات مسلط شد، تحمیلِ نام بر آنها بود؛ به این معنا که وجود آنها را (به عنوان موجودات) نابود کرد.»
باز نامیدنِ گروههای اجتماعی، هویتِ پیشین این افراد را به عنوان بخشی از یک جامعه پایان میدهد و به آنها هویت جدیدی میبخشد؛ نوعی از حقارت در قلمروِ نمادینِ زبان که راه را برای نابودی آنها در قلمروِ واقعیت هموار میکند.
از این منظر، هدف از تعریف «دشمن»، تغییرِ شکلِ جهان و بازسازی آن به عنوان یک جهان جدید بر پایه نگرشی متوهم از جنگِ ابدی است. این دیدگاه، ناگزیر خواهان یک جنگ آخرالزمانی «غایی» یا «نهایی» است که در جریان آن، کسانی که «شیطان» نامیده شدهاند، برای همیشه از صحنه روزگار حذف میشوند.
اگر هولوکاست نتیجه نهایی چنین جهانبینی در آلمان نازی بود، کشتار دهها هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷ تنها نقطه آغازینِ آن در جمهوری اسلامی ایران است.
این شباهتها را نباید صرفاً جنبههای مشترک دو رژیم تمامیتخواه تلقی کرد بلکه باید آنها را علایم یک بیماری هشدار دهنده دانست؛ نشانهای از شیوع یک بلای کشنده و به شدت مسری؛ علایمی که یک بار در طول تاریخ چندان جدی گرفته نشدند که به ضربهای تراژیک بر پیکره بشریت انجامید. به امید آن که این بار چنین نشود.
ثبت نظر