close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هشتاد و سوم )

۱۸ آذر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۰ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش هشتاد و سوم )


   شنبه 2/5/89

  جنگ و جدال و صلح و آشتي‌كنان پريشب و ديروز، پس لرزه‌هايش به روز شنبه هم كشيده شد. بعد از ورزش و نرمش روزانه ، نوبت كه به ورزش ساعت ده داخل حسينيه رسيد، تلاش كردم ميز پينگ پنگ را در شرايط صلح و صفا راه‌اندازي كنم، اما این بار  با اعتراض رسول مواجه شدم که خودش یکی از طرف های جدی بازی است. با توجه به نقشی که برای خود در امور مختلف قائل است، برخی دوستان به شوخی او  را گاه "کدخدا" می خوانند! من هم پس از پاسخ دادن به برخي از حرف‌هايش، به بهنام فيوجي كه همين روزها، بايد آزاد شود و جوان‌ترين فرد اين جمع به حساب می آید اشاره کردم؛ "حالا كه ديگران جرات نصب كردن ندارند، تو بیا کمک كن!". منظورم بيشتر خطاب به دوستان نزديكم بود كه به گونه‌اي غيرقابل پيش‌بيني محافظه‌كار شده بودند، شاید در برابر تصميم من براي جدا شدن از جمع واكنش منفي نشان داده اند.

   به هر حال بهنام به كمكم آمد تا اجازه ندهيم تصميم يك نفره  رسول، يا دو نفره- همراه با ارژنگ كه به اداره بازرسي رفته بود- به كرسي بنشیند. اما او پا را فراتر از انتقاد و بنای اعتراض گذاشت و پاي خود را جای پاي داوودی. رسول پس از  وارونه كردن متوالي دو تكه از ميز پينگ پنگ ، مشغول شد به بيرون آوردن و برداشتن تور آن. من هم كه كلي با او دهن به دهن شده بودم و خود را براي حفظ ميز و گذران ساعاتي از وقت  صبح و عصر با آن، تنها و بدون پشتيبان مي‌ديدم، از خیر کار گذشتم و با متلك و طعنه به دوستان حسینیه را ترك كردم و به هواخوري رفتم!

   پس از چندي از زير هشت چهار نفر از جمع ما (من، مهدي، مسعود و داوود) را صدا زدند تا به واحد  بازرسي برويم. در بازرسي بحث تشکیل پرونده بود و سپس ختم پرونده! داوودي وقتی برگشته بود به دوستان و مسوولان بند گفته بود كه من شكايتي نكرده‌ام و هدفم ختم ماجراست. ما هم تصميم داشتيم كه ماجرا را فيصله دهیم، اما به گونه‌اي كه در این ماجرا رو دست نخوريم و در شرایطی که رضایت داده ایم، ناغافل شكايتی علیه ما به جريان بيفتد!

    وقتی در واحد بازرسي منتظر رسیدن نوبت مان نشسته بوديم جواني با سربند، گردنبند الله استيل و تيپ و شكل جالب، در حال عبور با مسؤول يا مقام بازرسي كننده پرونده خیلی خودمانی حال و احوال كرد. مسعود درآمد كه او را مي‌شناسيد؟ بعد خودش توضيح داد که فرهنگ پورمنصوري است، يكي از پنج شش نفري كه برنامه ی هواپيماربايي از جنوب داشتند و بعد سوژه‌اي شد براي سناريو فيلم ارتفاع پست حاتمي كيا. بازپرس با این پرسش فرهنگ مواجه شد که " حال خالد چطور است؟ شنيده ام درگير شده است، او را نزد ما به بند 5 بفرستید". ساکنان این بند در حال حاضر عمدتا معتاد هستند و مصرف‌كنندگان مواد مخدر یا در حال ترک آن، به این دلیل به این محل می گویند "بند متادوني‌ها". اما فرد مسؤول پرسش او را جدي نگرفت و موضوع را به شوخي برگزار کرد. به این دلیل، به جای این كه جواب او را بدهد و علت درگيري را بگوید از سر بند و شكل و شمايل فرهنگ تعريف كرد! در جریان این گفت و گوی اجمالی بود که متوجه شدیم که خالد حردانی درگير چند مجادله و برخوردجدی بوده است.

   بعد که به حسینیه بازگشتیم به اطلاعاتم  افزوده شد که وی  همان كسي است كه چند سال پيش كه زندانيان امنيتي در "فرعي بند 2 " كنار يكديگر نگهداري مي‌شدند- همان که کرمی خیرآبادی چند ماه پیش دنبال تشکیل آن بود-  دائم با ارژنگ داوودي درگيری فيزيكي پیدا می کرده است، خالد شلاق مي‌كشيد و ارژنگ كاسه بشقاب پرت مي‌كرد!  چند روز پيش هم نزد گرامي رفته بودم، فردي وارد اتاق رئیس بند شد، صورت زخمي‌اش را نشان داد و مدعي شد كه حردانی او را در زمان سمپاشي کتک زده است. پس این  مورد یکی از درگيري های مورد اشاره می توانست باشد. اما نوع پرسش و پاسخ مسؤول بازرسی و فرهنگ پورمنصوري و موضوعي كه فرد مسؤول سعی در اختفاي آن داشت، نشان می داد که ماجرا  بيش از اين درگيري میان دو زندانی  است.

  در بازپرسي مجدد تلاش من براي كنار كشيدن خودم از  این پرونده نتيجه داد، به این دلیل من برگ بازجويي مجدد را پرنكردم. در اين ميان، مسؤول مربوطه در  خلال گفت‌وگويي كه بین او و مهدي پيش آمد، وقتي از مسؤوليت پیشین محمودیان آگاه شد- در زمان پرسش از جرم و كار قبل از دستگيري - پيشنهاد كرد كه خبر در "سايت" منتشر شود. مهدي هم زرنگی کرد و در جواب او گفت که "سايت جاي خبرهاي مهم‌تر از این  است!". اما او در مرحله‌اي هم توضيحات غیرضروری داد كه هم من و هم داوود، اشاره کردیم كه بحث را تمام كند!  زمانی که کارمان در واحد بازرسی پایان یافت و  بيرون آمديم، من غيرمستقيم و داوود مستقيم، به اين گونه برخوردهای مهدي اعتراض کردیم و به توضیحات غیر لازم او انتقاد.

   در اين مكان بر سر موضوعی دیگر باز بين من و مهدي برخورد لفظي جديدي پيش آمد. من داشتم با پاسدار بند صحبت مي‌كردم و با هدفی خاص مي‌گفتم كه داوودی نياز به مراجعه به پزشک و فرستادن نزد دكتر "اعصاب و روان" را دارد كه محمودیان طبق معمول خودش را وسط انداخت كه "نه نيازي ندارد و...". من هم عصبانی از این گونه برخوردها به او گفتم که " مساله به تو ربطي ندارد و... ". او خودش را جمع كرد و لابد بيش از پیش از دست من دلخور شده است.

   صبح در حالی که عازم واحد بازرسی بوديم، مسوولان فروشگاه آمدند و سه قطعه فرش  ماشینی درخواستي را تحويل دادند. من يكی از آن ها را در جاي جديد خودم پهن كردم و دومي را گذاشتم تا دوستان  محل سکونت خود را با آن فرش كنند، به گونه‌اي كه خود تمایل دارند. عصر وقتي كه بازگشتيم و بحث  فرش شد، داوود  درآمد كه ما نيازي به آن نداريم! من هم همان گونه كه اخلاق گندم هست و زود عصبانی می شوم، يك باره واكنش نشان دادم كه "اگر نمي‌خواهيد ديگر زندانیان می توانند آن را بردارند!". مسعود درآمد كه پس آن را به من بفروش. پاسخ دادم كه "اين فرش ها فروشي نيستند و قرار ما بر اين بوده  است كه زندانيان سياسي از آن استفاده كنند".

  پس از این مباحث،  تنهایی سه فرش لوله شده را در دست گرفتم و با زحمت به سمت محل تخت دوستان ديگر- طبرزردي، اصانلو و رفيعي- كشاندم كه "اگر مي‌خواهيد شما می توانید یکی را برداريد!". آن ها هم از این تعارف استقبال كردند. داوود كه اين واكنش تند غیرمنتظره را از سوی من ديد جلویم درآمد که  "اين نظر من است، چرا تو چنين برخوردي با جمع مي‌كني؟! ببين نظر ديگر دوستان- زيادآبادي، باستاني و محموديان- چيست؟" طبيعي بود كه آنان اعلام نياز کنند و آمادگی برای دریافت آن داشته باشند.  در این شرایط، خطاب به سلیمانی گفتم كه اين ليست خريد با نظر شما تهيه شده بود و تو مي‌دانستي كه يكي را براي محل خودمان مي‌خواهيم و ديگري را برای محل  استقرار زيد- كه اكنون من هم به آن نقل مكان كرده‌ام- و یکی را هم برای زندانياني كه گمان مي‌كرديم بعدا ( از اوین) به ما ملحق  خواهند شد!

   خوشبختانه این  مساله به خير و خوشي پايان یافت. ساعتی بعد، رسيدن يخچال خریداری شده هم كمك كرد كه متقاضيان شيريني‌خوردن بیشتر شوند و فشار آوردن به من براي شيريني دادن، بابت وسايل جدید. بخت با  من و آنها یار بود، چون فروشگاه به مناسب ايام شعبانيه شيريني آورده بود، آن هم شيريني نارگيلي نرم و تازه.

   عصر، ساعت شش، وقت بازی كه شد برخي از دوستان سراغ ميز پينگ پنگ را گرفتند. من هم بدجنسی كردم  و گفتم كه "از آنان بپرسيد كه میز را به بيرون حسینیه منتقل كرده‌اند. آن هایی كه وقتي من در برابر كدخدا ايستادم، حمايتي نکردند!" به هر حال کار از کار گذشته بود و مرغ از قفس پریده. ديگر كاري از دست ما برنمي‌آمد، جز آه از نهاد بيرون آوردن. چه امكان خوبي را مفت و مجانی از دست داده بودیم- حتي خود رسول. در شرايطي دیگران مشغول افسوس خوردن بودند، من در فكر شطرنج بازی کردن شبانگاهی بودم و بازی بدمينتون فردا.

غروب يكشنبه 3/5/89  ساعت 19:30 حسينيه سالن8 بند3 كارگري، رجايي شهر

 

    پس از نگارش

   در حال خروج از اداره بازرسي بوديم كه يك باره ماموراني كه براي تجسس به سالن 16 بند6 رفته بودند وارد شدند. يك باره دود از سرم بلند شد. در دست يك مامور پنج شش شمشير تیز دست ساز، تهيه شده از یراق هاي فلزي زير تختخواب ها قرار داشت- با دسته‌هاي محكم و تزئين شده چون شمشیرهای حقیقی فیلم ها و نمایشنامه ها. در دست مامور ديگر  نیز ده پانزده دشنه ی ساخته شده از همان نوارهاي فلزي با دسته‌هاي چوبي محكم و...خودنمایی می کرد. معلوم شد که  آنها که از بازرسی غافلگیرانه ی بند زندانیان عادی برگشته بودند، خبرهای شگفتی آفرین دیگری هم  داشتند؛ "در هر تلويزيون؛ پنج شش و گاه تا ده دوازده تلفن همراه جاسازي شده بود".

  در اينجا رو به دوستان كه آن ها نيز چون من متحير بودند، در برابر مسوولان زندان گفتم:" لابد  به اين دليل است كه مي‌گويند رجايي شهر جا خطرناكي است!." مسؤول واحد بازرسي ابتدا در برابر این حرف  موضع دفاعي قرار گرفت. واكنش او این بود كه "در آمريكا هم زندانيان خطرناك وجود دارد." کوتاه نیامدم و افزودم: "منظورم زندان‌هاي ايران است، ما در اوين بوده‌ايم، در زندان فرديس هم اقامت داشته‌ايم و...، اما رجايي شهر در مقايسه با آن مكان‌ها زمين تا آسمان فرق مي‌كند!". فرد مورد خطاب در شرايطي كه همكارش نیز حرف های مرا  تاييد مي‌كرد، يك باره تغيير موضع داد. من اضافه كردم که "دليل این مساله هم معلوم است، نوع جرم و نوع مجرم. در آن زندان‌ها شرایط فرق مي‌كرده است؛ مجرمان مالي وجود داشته‌اند و مجرمان خانوادگي- پرداخت نفقه، ديه، چك- معلوم است كه اين افراد با قاتلان و سارقان مسلح و... تفاوت دارند و رفتار و كردارشان نیز متفاوت است!". طرف حسابي كوتاه آمد. بعد هم اشاره كردم كه در آمريكا بوده‌ام و مجرمان آنها را هم ديده‌ام و...

   بحث كه به سرانجام رسید و از واحد بازرسی خارج شديم ، با رئيس زندان و چند مسوول دیگر روبرو شدیم كه به سمت بند 6 مي‌رفتند. حاج کاظم تا ما را ديد چند قدمي را كه جلو رفته بود برگشت. شروع كرد با من كه نزديك‌ترين فرد بودم احوال‌پرسي کردن و سراغ ريش و موهاي بلندم را گرفتن و به نوعی سر شوخي را بازكردن. من هم جواب تكراري این روزهایم را در كف او نیز گذاشتم که "با دادگاه تمام شد. دوران عمر ريش و پشم من هم به انتها رسيد!". بعد از او درخواست کردم كه وقتي برای ملاقات حضوری به من بدهد. ديگر دوستان هم درخواست های مشابهي را مطرح كردند، همچنین به او گفتند که بهتر است سر راه بازگشت سري هم به حسينيه بند 3 بزنند. او هم اگرچه قول داد، اما آن را موکول کرد به  دو سه روز آينده.

  پس از بازگشت به حسینیه وقتی جريان ملاقات اتفاقی با فرهنگ پورمنصوري را تعریف کردیم و كشفيات سالن16 بند6 را اصانلو هم خبر جديدي را ارائه داد: "خالد حرداني بعد از درگيري با زنداني مامور سمپاشي، با مسؤولان زندان هم درگير شده است و رئيس بند4 را زير مشت و لگد گرفته است، بعد روي او نشسته و تهديدش  کرده است! بعد هم ماموران مسلح به او حمله كرده اند و به بند يك انتقالش داده‌اند و سوئيت. در پی این ماجرا، تعدادي از زندانيان آن بند دست به اعتصاب غذا زده‌اند و اكنون نیز در حال اعتصابند".

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان فارس

فرمانده سپاه فارس:"موسوی، کروبی، و خاتمی نجس سیاسی هستند"

۱۸ آذر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
فرمانده سپاه فارس:"موسوی، کروبی، و خاتمی نجس سیاسی هستند"