close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

نامه‌ای به سانسورچی؛ کابوس شما کلمات ما‌ هستند

۱۶ خرداد ۱۳۹۵
ادبیات و شما
خواندن در ۸ دقیقه
نامه‌ای به سانسورچی؛ کابوس شما کلمات ما‌ هستند

محمد‌ تنگستانی
ممیزی و سانسور کتاب چه در دروان پادشاهی پهلوی و چه در حکومت جمهوری اسلامی، یکی از مشکلات اساسی نویسندگان بوده است. در پروژه «نامه‌ای به سانسورچی»، «ایران وایر» از شاعران و نویسندگان خواسته ‌است خطاب به فرد یا افرادی که آثارشان را ممیزی و سانسور می‌کنند، نامه‌ای بنویسند. هدف از نگارش این نامه، تعامل و گفت‌وگو بین قاتل و مقتول نیست. هدف، انتشار حرف‌هایی ا‌ست که هرگز نویسندگان موفق نشده‌اند خطاب  به این افراد ناشناس اما تاثیر‌گذار در صنعت چاپ و نشر بزنند؛ افرادی که به نوعی می‌توان آن ها را نویسنده دوم و نهایی هر اثر منتشر شده نامید. امیدواریم که این نامه‌ها توسط سانسورچی های گمنام خوانده شوند بدون این که امیدی برای تغییر روند فکری‌ آن ها داشته باشیم. 
در این پروژه از تمبر پستی «محمود دولت‌آبادی» برای پاکت ارسالی این نامه‌ها استفاده شده است. استفاده از این تمبر به معنی توهین، افترا و یا قرار دادن این نویسنده نام دار ایرانی هم سو با اداره ممیزی کتاب نیست.  هدف ما در استفاده از این تمبر، اعتراض  به عدم صدور مجوز انتشار برای کتاب «زوال کلنل» این نویسنده است؛ نویسنده‌ای که آن را «آقای رمان» می‌نامند اما اجازه انتشار کتابش را نمی‌دهند.
پنجمین نامه از این مجموعه را «پرتو نوری‌علا » شاعر و نویسنده نام‌ آشنای ادبیات ایران خطاب به واحد ممیزی کتاب در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشته است.
«ایران‌وایر» هم اکنون نامه‌های متعددی از نویسندگان آماده انتشار دارد که به‌تدریج منتشر می‌شوند. ولی شاید شما هم بخواهید خطاب به این افراد نامه‌ای بنویسید و در این پروژه مشارکت کنید. برای دانستن اطلاعات بیش‌تر به ما ایمیل بزنید: [email protected]

 پرتو‌ نوری‌علا
خانم/ آقای سانسورچی
این نامه خطاب به شما است. امروز پس از سال‎ها می‎خواهم حسم را نسبت به شما سانسورچی‎های رژیم گذشته و رژیم فعلی، و با داشتن گوشۀ چشمی به مردانم و به خودم، بنویسم.
سانسور در محیط‎های سرکوبگر نطفه می‎بندد، در جوامع سنتی خرافی. در جوامعی که قدرتِ پدر/ مرد، و زنانی که مطیع اوامر مردان هستند، بر خانه و جامعه تسلط پیدا می‎کند. در جوامعی که مردان خانواده به عنوان مالک زن، سانسورچی زنان می‎شوند، حکومت‎های سرکوبگر مستبد، پا می‎گیرند، و در برابر استقلالِ فکر، نوآوری و سنت شکنی، و نقد و نظر متفاوت، سبوعانه می‎ایستند. 
می‌دانم سانسورچی از خود، اختیار و نظری ندارد. یا اجیر شدۀ کسی‎ست که زر در کیسه و زور در اسلحه دارد، یا غرق شده در سنت‎ها و باورهای منسوخ است. افراد یا حکومت‎هائی که می‎دانند با دادن اجازه گفتن و نوشتن، چه بسا جهل و نادانی و دروغ و فسادشان آشکار شود، سعی می کنند با سرکوب و دوختن دهان‎ها و شکستن قلم‎ها بر استمرار قدرت خود بیفزایند. آنان برای پنهان کردن تاریکیِ سرمازدۀ زندگی‎شان، محتاج سانسورچی هستند؛ به هر قیمت، و در هر شرایطی.
در رژیم گذشته در سال اول دانشگاه، نخستین مجموعه شعرم، کتاب کوچکی حاوی اشعار دختری نوجوان، پر از مهربانی و گل و پرنده و ستاره برای اجازه انتشار به دست شما ممیزان افتاد. شما شش نفرتان که یکی‌ هم آخوند بود، بدون تفکر پرسیدید: "چرا مزارع گندم، سرخ است؟" "چرا ستاره‎ها در شب فرو می‎میرند؟" "چرا شب آنقدر طولانی است؟" "چرا منتظر سحر نشسته‎ای؟" چرا، چرا، چرا... . خواستم توضیح دهم اما آن آقای معمم گفت: "اگر زیاد اصرار کنی، کتاب‎ها که خمیر خواهند شد هیچ، برای خودت هم مشکلاتی ایجاد خواهد شد." منِ باردارِ فرزندم بودم و از خیر انتشار کتاب گذشتم.
در مبارزه با سانسورچی‎های خودی، سرانجام توانستم در سال دوم دانشگاه با گروه «سعید سلطانپور» در دانشکده هنرهای زیبا و با «محمد ابراهیمیان» در دانشکده ادبیات، نمایش‌نامه تمرین کنم. در دوران تمرین ریختید و بساط‎مان را به هم زدید و گفتید: «حق ندارید سلطان یا تزار یا پادشاهی را نمایش دهید که به دست مخالفانش کشته می‎شود.» هر دو نمایش تعطیل شد و ما پراکنده شدیم. 
در همان سال در فیلم «ناصر تقوایی»، «آرامش در حضور دیگران» بازی کردم. تقوایی و دوستانش با گذاشتن پول‎های مختصرشان، این فیلم را ساختند. اما شما، شمایی که مأمور حقنه کردن شکوه و جلال و جبروت عصر آریامهری به ایرانی و غیر ایرانی بودید، این فیلم را توقیف کردید. گفتید: «‎دختران سرهنگ ارتش آریامهری آزادانه دوست پسر نمی‎گیرند.»
با بیدارخوابی‎های فراوان، تحصیلات دانشگاهی‎‎ام را ادامه دادم، فوق لیسانس گرفتم و به طور نیمه وقت در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، فلسفه درس دادم. 
چیزی نگذشت که نارضایتی‎های سرکوب و پنهان شده مردم شکل بیرونی یافت؛ موجی به پا خواسته بود که نوید روزهای خوش رهایی و رسیدن به آزادی می‎داد. اما خدعه‎گری با سوء استفاده از صداقت مردم، موج سواری کرد، بر شط خون نشست؛ و اولین کارش گماشتن سرکوب‎گران و سانسورچی‎های خود بود. 
حکومت عوض شد، شما چهره‎هاتان را پنهان ‎کردید، ما شما را می‎دیدیم. از شما حمایت کردند اما باز شما را در دانشگاه، کتاب‎فروشی‎ها و کتاب‎خانه‎ها می‎شناختیم. با «انقلاب فرهنگی» یا انقلاب «ضد فرهنگ»، درب دانشگاه‌ها بسته شد و من و امثال من از کار برکنار شدیم.
مجموعه شعر دومم حاوی اشعاری پر از امید و اضطراب برای رسیدن به آزادی، و سپس یأس و حرمان برای شکست آزادی، آماده چاپ شد. ناشر، کتاب را نزد شما آورد. اما این بار کل کتاب توقیف شد و خودم سخنی نگفته، تهدید به دستگیری شدم. از مسلخ رژیم گذشته، به سلاخ خانه اسلامی آمده بودم که هر کلمه را خنجری آب‎دیده می‎دیدند. این کتاب هم اجازه چاپ نگرفت و در سانسور ماند.
با دوستانم بنگاه انتشاراتی و کتاب فروشی باز کردیم. دل‎مان خوش بود اگر کتاب‎های خودمان را نمی‎توانیم منتشر کنیم، کتاب‎های دیگران را به چاپ برسانیم. سایه شما سانسورچی‎ها و جاسوس‎ها همه جا وجود داشت و به همه جا سرک می‎کشیدید. شما از گذشتگان نادان‎تر و بی‎رحم‎تر بودید. سانسورچی‎ها هرچه کم‌تر بفهمند، بیشتر سانسور می‎کنند. رژیم جدید با انتخاب کلماتی خاص، کار شما را راحت‎تر کرده بود. لاش‎خورها از رفقای کهنه کار و مسلمان نما خواسته بودند تا نابلدی‌های شما را تصحیح کنند. کار یادتان دادند. یادتان دادند که چه گونه به جان روزنامه و کتاب و موسیقی و فیلم بیفتید و آنها را سلاخی کنید. رژیم پاسدار جهل و خرافه و سوء استفاده از باورهای مردم، نیازی به کتاب و کتاب‎خانه نداشت. مردم نادان و دست بستۀ «راضی به رضای خدا» را راحت‎تر می‎توان تحمیق کرد. 
پس روزی اعلام نشده، همکارانتان با «ژ۳» به کتاب‎فروشی ‎ما یورش آوردند. ابتدا تمام کتاب‎هایی که با چه وسواسی فراهم کرده بودیم را ضبط کردند، سپس در کتاب‎خانه را قفل و زنجیر زدند و همکار اصلی‌مان را با خود به بازداشتگاه بردند. پس از چندی، باز هرکدام‎ از ما به گوشه‎ای پراکنده شدیم. 
به خارج از ایران آمدم و با همه دشواری‎ها، زندگی جدیدی را با دستانی خالی و از صفر برای خودم و بچه‎هایم ساختم. اما توانستم به کمک ناشران ایرانی، تمام کارهای سانسور شده و آفریده شده‎های بعدی‎ام را در خارج از وطنم، در سرزمین غیر منتشر کنم و ارزش اندیشیدن و آزادی را بیش از پیش شناختم. 
ناشری از ایران از من خواست برگزیده‎ای از اشعارم را در ایران منتشر کنم، گفتم به شرطی که هیچ شعری سانسور نشود. برگزیده اشعارم به وزارت ارشاد رفت. شما سانسورچی‎های اسلامی از ناشر خواستید یک سوم کتاب را حذف کند. مخالفت کردم و اجازه چاپ ندادم. نمی‎توانستم دور از وطنم زندگی کنم و به خاطر انتشار کتابم در ایران، تن به خواستۀ سانسورچی‎های اسلامی بدهم. 
آیا یادتان هست کدام شعرها باید حذف می‎شدند؟ این بار شمشیر از رو کشیده بودید و دست بر روی اشعاری گذاشتید که بر مقام و منزلت زن تأکید داشت؛ بر مادر بودن او، بر ایستادگی و استواری‎اش. در این رژیم، زن بودن جرم بود و مشکل شما با موجودی که می‎خواستید حذفش کنید، تنها در جنسیت‎اش بود. همانی که مادر، خواهر یا همسر شما بود. 
تو زن سانسورچی! چه گونه در پی حذف اشعاری بودی که مقام تو را ستایش می‎کرد؟ نه، سانسورچی یک انسان معمولی نیست. او کرم یا خوره‎ای است که به ذهن و اندیشه آدم‌‏ها می‌خلد. کابوس او کلمات ما هستند. 
قافله مستبدان در سرزمین ما نسل به نسل اطراق کرده است. از ایام مشروطه که ندای آزادی خواهی و عدالت برخاست تا رژیم پهلوی ( پدر و پسر) و حالا رژیم اسلامی، نویسندگان، شاعران، روزنامه نگاران، کاریکاتوریست‎ها و... اولین طعمه‎های سانسور بوده‎اند. کسانی که حربه‎شان فقط قلم بود و کاغذ و کلمه. 
و وای از زمانی که مردم از ترس، سانسورچیِ خود شوند. زنان، از وحشت ضرب و شتم مردانِ خود، خویشتن را سانسور کنند و نویسنده و هنرمند، از وحشت مثله شدن کارش، و در نتیجه بگیر و ببند و حذف فیزیکی‎اش، سانسورچی خود شود. این دردناک‎ترین شکل سانسور است. زیرا در فقدان سانسورچیِ اجیر شده، خودِ فرد، مکانیزم سانسور را درونی میکند و رها شدن از آن طول می‎کشد.
آری در زبان و بیان و کلام، اندیشه است؛ دعوت به فکر کردن، دعوت به فاش‎گویی و رسوا کردن عمال زر و زور که «زِر» هم در این رژیم به آن افزوده شده است. 
خانم/ آقای سانسورچی! درست است که هیچ‌ حکومت سرکوبگر، و هیچ فرد یکه خواه و مستبد، تاب تحمل نقد و نظر متفاوت یا بیان آزاد را ندارد، اما سانسور راه چاره نیست. چون این سرکوبِ جمع شده، روزی فوران خواهد کرد و استبداد را از بنیاد، برمی‎کَنَد.  
جامعه مترقی  نیازمند سانسور نیست. در کشورهایی که فکر و بیان و قلم آزاد باشد، دمکراسی زاده می‎شود ومی‎بالد؛ انسان شأن و حرمت پیدا می‎کند و در تعاطی افکار و تبادل نظر است که مردمِ جامعه‎ بدون سانسور می‎توانند به رفع مشکلات بنشیند.

 

ثبت نظر

بلاگ

نگرانی نسبت به وضعیت مصطفی تاجزاده!

۱۶ خرداد ۱۳۹۵
شراگیم زند
خواندن در ۴ دقیقه
نگرانی نسبت به وضعیت مصطفی تاجزاده!