اپیزود صفر عبور از زنجیر
زمستان ۱۳۶۵ که از زنجیر دروازهی ورودیِ ساختمانِ رادیو عبور کردم و پا به حیاط رادیو در میدان ارک گذاشتم نمیدانستم این ارتباط و همکاری با صداوسیما تا زمستان ۱۳۸۸ یعنی چیزی در حدود ۲۳ سال طول خواهد کشید. در این بیستوسه سال شاهد تغییر سازمان صداوسیما بودم. سازمانی که از سازمان نسبتا کوچکی ترکیبشده از تکنوکراتهایِ کاربلدِ از صافیِ انقلابیونِ ۱۳۵۷ردشدهیِ دستپرودهیِ «رضا قطبی» و اسلامگرایانِ جوان و کار نابلد ایدئولوژیک که پس از تبوتابهای اولیه پس از انقلاب و قدرتمندی نزدیکان آیتالله «خمینی» به ریاست «محمد هاشمی» تشکیل شده بود، به سازمان فربه و غولآسای امنیتی و بهشدت فاسد تبدیل شد.
در این سلسله جستارها باید به حافظهی خود تکیه کنم زیرا در مورد آن سالها تقریبا هیچ یادداشت و سند قابل اتکایی در دسترس نیست ضمنا در مورد افراد زیادی هم صحبت خواهد شد اگر مطلبی به نظرتان خوب توضیح داده نشده است و یا اطلاعاتی دارید که میتواند موضوع را روشنتر کند خواهشمندم برایم ایمیل کنید: [email protected]
طی بیستوپنج جستار به توضیح و تشریح مشاهدات و خاطرات خود از سانسور و فساد مالی در سازمان صداوسیما خواهم پرداخت.
از «گفتنیها» تا «ناگفتههای تاریخ»
سال ۱۳۶۵ سه اتفاق مهم در زندگی من افتاد که سرنوشت مرا رقم زد. البته بعدها فهمیدم اتفاق مهم چهارمی هم افتاده است که بهنوعی آن سه اتفاق را تحتتاثیر قرار داده است و درواقع سرنوشت مرا و بسیاری دیگر را، آن اتفاق چهارم رقم زده است. سال ۱۳۶۵ در کنکور سراسری در رشتهی ریاضی فیزیک شرکت کردم و رتبهی نسبتا خوبی آوردم و در مهر آن سال در دانشگاه تهران رشتهی اقتصاد نظری پذیرفته شدم. در دی همان سال ازدواج کردم و در بهمن از زنجیر دروازهی ورودیِ ساختمان رادیو عبور کردم و پا به حیاط رادیو در میدان ارک گذاشتم.
هشت سال پیش از آن طی انقلاب ۱۳۵۷ دگرگونیهای زیادی در شکل و محتوای زندگی ایرانیان به وجود آمد، مانند انفجار در کوهستانی پوشیده از برف، بهمنی را راه انداخت که چهرهی کوهستان را تغییر داد و نهفتههای بسیاری را آشکار کرد. وقتی در ایستگاه راهآهن دربند و شهرستان کوچک «ازنا» درس میخواندم و با دوربین فیلمبرداری هشت میلیمتریام فیلمهای آماتوری میساختم هرگز فکر نمیکردم سرنوشت دیگری انتظارم را میکشد. انقلاب، تعطیلی دانشگاهها، جنگ و بعد سرکوب وحشتناک و اعدامهای هرروزه.
خیلی زود در همان ۱۶ سالگی متوجه شدم جریانی که میرود تا کشور را بهطور کامل تسخیر کند چیزی جز تداوم دیکتاتوری و بازتولید آن در ابعاد بسیار بزرگتر نیست. برای همین در مقابلش ایستادم و در اواخر ۱۳۶۰ که درگیریها بالا گرفت نزد دوستی که برادرش در دانمارک بود رفتم تا باهم از مرز عبور کنیم و به دانمارک برویم اما چیزی در درونم نمیگذاشت همهچیز را ترک کنم و بروم به دوستم گفتم: «نمیتوانم اینجا را ترک کنم باید بمانم و سرنوشتم را گره بزنم به سرنوشت مردمی که روزهای سختی را در پیشرو دارند.» گفت: «حداکثر شش ماه دیگر برمیگردیم. این مردم احتیاج به ما دارند.» گفتم: «ما این نبرد را باختیم این ماجرا به این زودیها سامان نمیگیرد و من اهل مهاجرت و غربت نیستم» و از او خداحافظی کردم و چون دانشگاهها تعطیل بود خودم را برای سربازی معرفی کردم که تا پای مرگ رفتم و بازگشتم و چنین شد که بسیار دیرهنگام به دانشگاه رفتم هرچند بسیاری چون من با تاخیر وارد دانشگاه شده بودند.
یک سال پیش از رفتن به دانشکده اقتصاد در تهران ساکن شده بودم و در دانشکدهی علوم سیاسی دانشگاه تهران سر کلاسهای دکتر «عباس میلانی» که هنوز تصفیه نشده بود و جلای وطن نکرده بود میرفتم که با «علیرضا رجایی» آشنا شدم و این دوستی ادامه داشت و دارد تا امروز که گیرم مدتهاست دیگر تنها از راه دل ادامه دارد.
آن روزها علیرضا مانند همهی ما جوان دانشجوی گمنامی بود در دانشکده علوم سیاسی. یک روز که از خرج و مخارج زندگی و بیکاری شکایت کردم پیشنهاد داد به رادیو بروم که احتیاج به نویسنده داشتند و خودش در گروه نمایش به ترجمه و تالیف نمایشنامهی رادیویی مشغول بود. گفتم: «حرفش را نزن که تحقیق میکنند فعالیتهایم در گذشته معلوم میشود و از دانشگاه هم اخراج میشوم...» گفت: «نگران نباش در مورد دانشجوها تحقیق نمیکنند چون سفت و سختتر از تحقیق دانشگاه که نیست اگر از تحقیق رد شده بودی که دانشگاه قبول نمیشدی...» آن روز نه من و نه او نمیدانستیم همان اتفاق مهم چهارم موجب شده است به دانشگاه بروم و درِ رادیو به رویام گشوده شود.
اینطور شد که صبح یک روز زمستانی در بهمن ۱۳۶۵ وارد رادیو شدم و به دفتر «عباس قارونی» که سردبیر برنامهی صبحگاهی بود رفتم. عباس قارونی از مدیران میانی صداوسیما بود. بعدها از رادیو به تلویزیون رفت و مدیر گروه اقتصاد شبکه اول سیما شد و اکنون از استادان دانشکده صداوسیماست. آدم نرمخو و سادهدلی به نظر میرسید، طیِ گفتوگوی کوتاهی که داشتیم قرار شد متنی بنویسم حداکثر ده دقیقه. به ازای هر دقیقه پانصد ریال دستمزد میدادند.
اجارهی خانهمان در آن زمان هزار و پانصد تومان بود و این پول هنگفتی برای ما محسوب میشد. پس از جستوجو در منابع مختلف به مثل سائری برخوردم «ماستها را کیسه کردن» جای کار داشت و میشد مطلبی «گفتنی» از آن درآورد. متنی که بخش نمایشی هم داشت نوشتم و به آقای قارونی سپردم که بس مورد استقبالشان واقع شد و حتی بخشی از آن را بهصورت نمایشی اجرا کردند و این شد که در گروه اجتماعی رادیو بهصورت حقالزحمهای شروع به کار کردم و در سال بعد کمکم کارم گرفت و صاحب میزی شدم در اتاق نویسندگان گروه اجتماعی.
در آن سالها کارکنان رادیو و تلویزیون را میشد به دودستهی کلی تقسیم کرد. یک گروه هنرمندان و متخصصین و تکنوکراتها که بیشترشان از زمان شاه مانده بودند. هرچند بیشتر کارکنان رادیو و تلویزیون با انقلاب ۱۳۵۷ همراه بودند اما خیلی زود انشقاقها صورت گرفت و بسیار تصفیه شدند البته خوششانسهایشان فقط تصفیه و بیکار شدند اما کسانی مانند «پرویز نیکخواه» که از مدیران رادیو و تلویزیون بود در خانهاش دستگیر شد و ۱۳ روز بعد در ۲۲اسفند۱۳۵۷ به همراه جمعی دیگر از بلندپایگان رژیم پهلوی اعدام شد. اینان که مانده بودند از تصفیههای متعدد بعد از انقلاب جان سالم به در برده بودند یا مشروط مانده بودند تا جایگزینهایشان پیدا شود.
از کسانی که مانده بودند برای نمونه «عزتالله مقبلی» از دوبلرهای معروف زمان شاه بود در آن سالها که در «صبح جمعه با شما» صداپیشه بود. پسر ایشان به نام «مسعود مقبلی» هم سن بود اما در نوزده سالگی به دلیل هواداری از مجاهدین خلق به زندان افتاد و در تابستان ۱۳۶۷ اعدام شد. غم از دست دادن پسر آن قدر برای آقای مقلبی ناگوار بود که در سن ۵۵ سالگی با سکته قلبی فوت کرد.
گروه دیگر انقلابیون ۵۷ی معتقد به «آیتالله خمینی» بودند. اعضای این گروه دوم هرچند متنوع و مختلف بودند اما در اعتقاد به آیتالله خمینی و «جنگ» و ضدیت با «ضدانقلاب» و ملیگراها و کمونیستها و مجاهدین خلق... همنظر بودند و تمامشان پس از انقلاب به رادیو و تلویزیون آمده بودند.
در چنین اوضاعی در رادیو خود را بیگانهای میدانستم که هرلحظه امکان این بود که از کار کردن منع شوم اما آن دلیل چهارم که شرحش بماند برای جستار دیگر موجب شد اخراج نشوم و تا بالاترین مقامات سازمان صداوسیما هم ترقی کنم.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید: www.journalismisnotacrime.com
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر