انیمیشن کامپیوتری و دزدهای کوچک کوچک کوچک
«ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق و یا معجزه، یا هر آنچه که شما نامش مینهید، از این اردوگاهها بازگشتهایم، خوب میدانیم که بهترینهای ما برنگشتند.» از کتاب «انسان در جستوجوی معنا» اثر «ویکتور فرانکل»
همانطور که قبلا مفصل توضیح دادم، علاقه من به ریاضیات و کامپیوتر از همان نوجوانی با علاقه به سینما و رادیو و تلویزیون شروع شد؛ با این تفاوت که در نوجوانی، پدرم با دستمزد ناچیز کارمندی، یک دوربین فیلمبرداری سوپر هشت و پروژکتور برایم خرید و از همان نوجوانی فیلمهای کوتاه مستندی ساختم. هر چند آن هم به سرانجام نرسید و فیلمهای کوتاهی هم که ساخته بودم، معلوم نیست کجا هستند اما امیدوارم روزی پیدا شوند.
به هر حال، این علاقه کموبیش ارضا شد اما علاقهام به کامپیوتر چون عشق «مجنون» به «لیلی»، ناکام باقیمانده بود. شرح وصال من و کامپیوتر هم هر چند شرحی خواندنی است اما از حوصله این سلسله جُستار خارج است.
داستان بلند، کوتاه این که در سال ۱۳۶۷ در کوچه «مروی» که به «کوی عربها» معروف و نزدیک میدان «ارگ» است، متوجه وسیلهای شبیه «آتاری» که آن زمان اسباببازی رایج کامپیوتری بود، شدم به نام «صخر» که زبانش مانند زبان صاحب مغازه، عربی بود و میشد با قیمت نسبتا کمی آن را خرید. اینگونه بود که صاحب دستگاهی شدم که به تلویزیون وصل و اطلاعاتش را میشد روی کاسِتِ ضبط صوت ذخیره کرد.
خیلی زود متوجه شدم این کامپیوتر خانگی در واقع از سری «اماسایکس» (MSX) است که «ماکروسافت» تولید کرده بود و مدل مشابه آن در بازار بسیار محدود کامپیوتر آن زمان ایران پیدا میشد.
ضبط صوت ویژه این کامپیوترهای خانگی را هم که در واقع کار «هارد دیسک» و «فلش مموری» و «فلاپی» و «سیدی» و... را انجام میداد و اینروزها برای ذخیره و انتقال اطلاعات مورد استفاده قرار میگیرند، یافتم.
نوار کاست را وقتی گوش میدادی، بوقهای کوتاه و بلند میشنیدی به نشانه صفر و یک. حالا که هم به کامپیوتر رسیده بودم و هم به رادیو و تلویزیون، اولین فکری که به ذهن من رسید، ساخت انیمیشن با استفاده از کامپیوتر بود.
با نوشتن کدهای بیسیک، مشغول ساختن انیمشین کامپیوتری شدم. وقتی دیدم میتوانم کار را انجام دهم و شدنی است، با «گروه کودک» شبکه اول سیما تماس گرفتم و سرانجام موفق شدم سفارش کاری از تهیه کننده برنامه «نقاشی نقاشی» گروه کودک و نوجوان، خانم «شفایی» بگیرم و شبانهروز روی آن کار کنم.
تلویزیون سیاه و سفید خانه ما درگاهی که کابل دستگاه به آن بخورد، نداشت. برای همین، با تلویزیون سیاه و سفید خواهرم که چنین درگاهی داشت، تلویزیونهای خود را عوض کردیم. دستگاه کار میکرد اما رنگ نداشت. به همین دلیل تمام رنگها را از روی کدهای هشتایی انتخاب کرده بودم اما نمیدانستم چهگونه میشوند.
یک روز به خانه یکی از بستگانمان که خانوادهای سپاهی بودند، رفتیم و برای اولین بار تصویر را رنگی دیدم و خیالم راحت شد که در مسیر درستی هستم و به کارم ادامه دادم.
کار که آماده شد، از زنجیر «جامجم» عبور کردم و در ساختمان ۱۳ طبقه، به دفتر گروه کودک رفتم و کار را تحویل دادم. چند روز بعد در تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید خانه ما پخش شدن آن را دیدم.
شاید این نخستین انیمیشن کامپیوتری ایران باشد. البته باید توسط تاریخنگاران انمیشین تحقیق شود. به هر حال، از آن کار مبلغ ۱۰ هزار تومان که با کسر مالیات، ۹ هزار و ۵۰۰ تومان میشد، دستمزد گرفتم. در رادیو هم پیشنهاد دادم اطلاعات آرشیو رادیو را بایگانی کنم.
جهل گاهی موجب پیشرفت میشود! کمتر از دو سال بعد که در جامجم مدیر پروژه انیمیشن کامپیوتری و بعد مدیر گروه مهندسی نرمافزار بودم، متوجه شدم ابعاد کار چهقدر بزرگ است.
اگر آن زمان این را میدانستم، جرات نمیکردم با دستگاهی که اسباببازی بود، انیمیشن درست کنم یا بخواهم آرشیو رادیو را روی کاست ضبط صوت ذخیره کنم. اما کار کردن با همان اسباببازی منجر شد که به عنوان برنامهنویس کامپیوتر در رادیو مشهور شوم.
«محمود گلزاری» اهل سیرجان بود و سن و سالش به قدیمیهای رادیو میخورد اما از بعد از انقلابیها بود. او در دانشگاه مشغول تحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی بود و ضمنا در برنامه «جُنگ جوان» به سوالات مشاوره روانشناسی پاسخ میداد. گلزاری اکنون روانشناس و استاد «دانشگاه علامه طباطبایی» و معاون ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان و مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی است. اما آن روزها پست مدیریتی نداشت و من هم به او به چشم همکار نویسندهای مانند بقیه همکاران نگاه میکردم.
روزی از من خواست که در نوشتن پایاننامه کارشناسی ارشد او را کمک کنم و لپتاپی هم داشت که فلاپی میخورد و میشد اطلاعات را روی آن ذخیره کرد. این نخستین لپتاپی بود که به چشم دیدم و دستانم روی کیبوردش خوردند.
لپتاپ را گرفتم و مشغول برنامهنویسی شدم. پایاننامه گلزاری در مورد استاندارد کردن تستهای روانشناسی، از جمله «امامپیآی» در ایران بود. آزمون شخصیت چند وجهی «مینه سوتا» (MMPI) در دهه ۴۰ میلادی توسط دو تن از پژوهشگران «دانشگاه مینه سوتای» امریکا به نامهای دکتر «استارک هاتوی» و دکتر «مک کینلی» ارایه شده بود. هر چند در ایران هم استادان برجستهای آن را استاندارد کرده بودند اما پایاننامه گلزاری هم بررسی همان فرمهای استاندارد شده بود.
برای تحلیل دادهها و انجام محاسبات آماری، مطالعات وسیعی انجام دادم و کار آماده شد و آقای گلزاری با نمره بالا پایاننامه خود را گذراند و کارشناس ارشد شد.
چند ماه بعد دیگر سر کار خود حاضر نشد و بعد خبر آمد که «محمد هاشمی»، رییس وقت سازمان صداوسیما حکم مشاور به او داده است. مدتی گذشت تا یک روز به دفتر اتاق نویسندگان زنگ زد.
فراموش نکنید در آنسالها هنوز تلفن همراه در دنیا و ایران رواج نداشت. برای همین با تلفن ثابت تماس میگرفتند. به هر حال، گلایه کرد: «در این مدت که مشاور شدهام، همه به من زنگ زدند و تبریک گفتند و هر کدام خواستهای هم داشتهاند اما تو که آنهمه کار برایم انجام دادهای، هیچ تماسی نگرفته و تبریک هم نگفتهای.
گفتم تبریک که دارد اما خب کاری که ندارم. خلاصه ایشان اصرار کرد که تو که اینقدر کامپیوتر میدانی، کاری بخواه تا من که الان دفترم چسبیده است به دفتر آقای هاشمی، برایت انجام بدهم.»
گفتم به نظر من سازمان نیاز به واحد انیمیشن کامپیوتری دارد که اکنون فاقد آن است. بعد قرار شد گزارشی بنویسم و برای او ببرم که بدهد به محمد هاشمی.
گزارش نسبتا مفصلی نوشتم و به جزییات توضیح دادم که در دنیا چه اتفاقاتی در زمینه انمیشین کامپیوتری افتاده است. تایپ و آمده شد و من رفتم دفتر آقای گلزاری. آن روزها هنوز ساختمان شیشهای صداوسیما افتتاح نشده بود.
ساخت این ساختمان هر چند از پیش از انقلاب شروع شده بود اما بعد همینجور متوقف مانده بود. حتی صحبت تخریب آن هم بود اما در زمان موشکباران در ایران، وقتی موشکی در نزدیکی رادیو فرود آمد و شیشههای ساختمان روی سرمان خرد شد، به زیرزمین نیمهکاره ساختمان شیشهای منتقل شدیم و آنجا کار میکردیم.
آن زمان هنوز دفتر ریاست سازمان و مشاورانش در ساختمان ۱۳ طبقه بود. گلزاری آن روزها دیگر دانشجوی دوره دکترا بود و به «دکتر گلزاری» مشهور شده بود. گزارش را به او دادم. گفت گزارش را به هاشمی میدهد و سفارش میکند که بخواند.
مدتی گذشت و خبری نشد و من هم کمکم ماجرا را داشتم فراموش میکردم که یکروز منشی دفتر ریاست رادیو آمد به اتاق نویسندگان و رو به من گفت: «آقای عزیزی! جز شما، ما عزیزی دیگری در رادیو داریم؟»
گفتم تصور نمیکنم. من که نمیشناسم.
گفت: «آخر از دفتر رییس سازمان، آقای هاشمی تماس گرفتند و گفتند فردا صبح ساعت ۱۰ در دفتر ایشان برای شما وقت گذاشتهاند.»
ساعت ۱۰ صبح در آخرین طبقه ساختمان ۱۳ طبقه بودم و اولین ملاقات با محمد هاشمی، مرد قدرتمند صداوسیما که برادر شخص دوم مملکت نیز بود، انجام شد. هاشمی دقیق گزارش را خوانده و بعضی جاها را پررنگ کرده بود.
گفتوگوی مفصلی بین ما رخ داد و در نهایت ایشان گفت: «از این که زحمت کشیدید برای این گزارش، متشکرم اما ما خودمان به فکر بوده و دستگاههای زیادی خریداری کردهایم و فقط چند قطعه مانده است که بهزودی میرسد و واحد انیمیشن کامپیوتری راه میافتد.»
گفتم خیلی هم عالی، من فقط نگران بودم که این کار انجام نشود.
گفت: «نه، نگران نباشید.»
گفتم حالا که تا اینجا آمدهام، اگر لطف کنید، فهرست تجهیزاتی که خریداری شده است را نشان من بدهید، ممنون میشوم. شاید کمکی از من بربیاید انجام دهم.
همانجا تلفن را برداشت و با معاون فنی خود تماس گرفت و مرا معرفی کرد و گفت: «پیش شما میآیند، با ایشان همکاری کنید.»
وقتی پیش معاونت فنی رفتم، متوجه شدم کلاه بزرگ و گشاد چند میلیون دلاری دارد بر سر سازمان و مردم میرود. فوری با دفتر هاشمی تماس گرفتم و تقاضای قرار ملاقات کردم. چند روز بعد به ملاقات هاشمی رفتم و در بطری باز شد و غول از چراغ بیرون آمد.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید: www.journalismisnotacrime.com
مطالب مرتبط:
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما -۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۴
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر