سازمانی که «عبدالرضا قطبی» و یارانش بنیاد نهاده بودند، از همه نظر مطابق با دانش و تکنولوژی زمان خودش بود؛ از جمله در زمینه انفورماتیک. برای امور مالی سازمان صداوسیما، دستگاههای بزرگ «مینفریم» از شرکت «آیبیام» اجاره کرده بودند.
آن زمان این غولهای بزرگ را نمیفروختند، اجاره بلندمدت میدادند. این دستگاههای غولآسا در شرایط دمایی خاصی باید نگهداری میشدند. برای ورود به واحد مینفریمِ ستاد انفورماتیک که در سالنی در زیرزمین ساختمان شیشهای صداوسیما قرار داشت، نیاز به تشریفاتی بود. فضای آن هم شبیه فیلمهای علمیتخیلی بود.
در دهه ۸۰ میلادی، با جهشی که در ساخت سختافزار و نرمافزار اتفاق افتاد، این غولها مانند عصر پرشکوه دایناسورها در حال نابودی بودند. اما مهندسانی که دوران پرشکوه مینفریمها را در خاطر داشتند، نمیتوانستند این زوال و انقراض را درک کنند.
با این روحیه در واحد انیمیشن دستی هم روبهرو بودیم. بسیاری از استادان انیمیشن دستی، کامپیوتر را دشمن هنر نقاشی متحرک میدانستند. تلاش من این بود که بگویم کامپیوتر مانند قلم، رنگ، طلق و کاغذ، ابزار است و هنر و علم چیز دیگر و در جای دیگری است.
در حالی که جهان داشت پا به عصر تراشهها و پیسیهای رو میزی میگذاشت و دایناسورهای غولپیکر قبلی رو به انقراض گذاشته بودند، فسیلهای جانگرفته در تب و تاب اعتراضات مردمی به نبود دموکراسی، مردم و کشور را زیر سلطه یکی از ارتجاعیترین نظامهای قابل تصور در سالهای پایانی قرن بیستم بردند؛ نظامی که برای شکل گرفتنش و سرکوب گروههای سیاسی، در نخستین اقدام، دانشگاهها را تعطیل کرد، دیکتاتوری مذهبی به راه انداخت و چند سالی بین رشد علم و جامعه و صنعت فاصله ایجاد کرد.
بهترینها و باهوشترینها یا از کشور خارج شدند یا جانشان را در درست گرفتند تا در جبهههای جنگ جلوی تهاجم خارجی را بگیرند و یا در زندانها زیر بدترین شکنجهها و شرایط اسفبار، روزگارشان را سپری کردند.
برای همین، در آن روزها شمار کسانی که با انواع پیسیها و «اپل مکینتاش» آشنا و جان از اینهمه مهلکه به در برده بودند، بسیار اندک بود. تازه دوباره دانشگاهها جان گرفته بودند اما بیشتر فعالان در این بخش مانند من در خارج از دانشگاهها، برنامهنویسی با کامپیوترهای شخصی را یاد گرفته بودند.
یکی از نوابغی که در این میان با او آشنا شدم، جوانی بود به نام «وحید علیمردانی»، برنامهنویسی فوقالعاده که همکار بسیاری خوبی هم بود.
در چنین شرایطی، واضح بود استفاده از مینفریمها دیگر امکان نداشت و این دستگاههایی که مهندسین مینفریم به آن اسباببازی میگفتند، روز به روز در حال پیشرفت بودند و هر سال که میگذشت، از نظر نرمافزار و سختافزار پیشرفت میکردند.
آنها که زودتر ماجرا را گرفتند، از من خواستند خارج از وقت اداری به آنها آموزش کار با پیسیهای تازه آمده را بدهم. میگفتند نمیخواهیم جلوی این جوانان آموزش ببینیم. اینگونه بود که فاصله بین مینفریمیکارها و پیسیکارها برداشته شد.
اکنون که پروژه انیمیشن کامپیوتری روی غلتک افتاده بود، من بیشتر وقت خود را در گروه مهندسی نرمافزار که تازه تشکیل شده بود، زیر نظر «محمود خوشنویس»، مدیرکل ستاد انفورماتیک میگذراندم.
در گروه مهندسی نرمافزار مشغول برنامهنویسی برای واحدهای مختلف سازمان بودم و برای این که کار از نظر اداری درست پیش برود، به عنوان مدیر انفورماتیک واحدهای مختلف سازمان حکم میگرفتم و میرفتم کار مکانیزاسیون را انجام میدادم.
وقتی با ادغام دو واحد «مرکز تحقیقات» و «فعالیتهای فرهنگی» در چارت تشکیلاتی جدید، «مرکز تحقیقات و مطالعات» تشکیل شد و «محمدحسن حاجیعلیمحمدی»، مشهور به «زورق» که حتی در مکاتبات رسمی هم «محمدحسن زورق» خوانده میشد، به مدیریت آن منصوب شد، من به عنوان مدیر واحد انفورماتیک آن مرکز حکم گرفتم و رفتم تا شیوههای نظرسنجی و استخراج اطلاعات را مکانیزه کنم.
مرکز تحقیقات که زمان «رضا قطبی» بهوجود آمده بود، با شیوههای مدرن آمارگیری و مدلهای ریاضی استخراج اطلاعات کار میکرد و محققهای زن و مردی که در آنجا شاغل بودند، همه تحصیلات عالی داشتند.
اما آقای زورق شخصیتی عصبی داشت و هر چند به عنوان شاعر شناخته میشد و انصافا چند شعر خوب هم در زمان شاه سروده بود اما بسیار متعصب بود و بهدرد مدیریت هر کجا میخورد بهجز مرکز تحقیقات. به هر حال، با کارشناسان آنجا درگیر و حتی یکی را به باد کتک گرفته بود.
روزهای اول، کار ورود اطلاعات زیاد بود و من از همسرم خواهش کردم بیاید کمک کند. او هم پذیرفت و روزها چند ساعتی میآمد و اطلاعات را وارد میکرد.
یک روز برای کاری بیرون رفته بودم، وقتی بازگشتم، دیدم بسیار عصبانی است. زورق که عادت داشت با معاونش برای سرکشی وارد اتاقها شود، وارد اتاقی که همسرم تنها در آن بود، شده بود.
همسرم پیش از ورود او زنگ زده بود تا کسی را برای درست کردن شوفاژ اتاق بفرستند، بنابراین وقتی او وارد شده بود، به کارش ادامه داده و مثلا جلوی آقا بلند نشده بود.
زورق هم عصبانی و با پرخاش گفته بود چرا حجابت را رعایت نمیکنی؟!
گفته بود اخراجش کنید که معاونش توضیح داده بود آقا! ایشان خانم آقای «عزیزی» هستند. وقتی آمدم و در جریان قرار گرفتم، فوری به اتاق آقای زورق رفتم و جلوی چندتن از همکارانش گفتم آقای زورق! برای این که ایشان را اخراج کنید، اول باید استخدام کنید.
گفتم ضمنا، ایشان زنگ زده بودند برای تعمیر شوفاژ بیایند، شما که در نزده و سرزده وارد اتاق شدهاید، فکر کردهاند از خدمات آمدهاند برای تعمیر شوفاژ و برای همین جلوی پای شما بلند نشدهاند.
پروژه مکانیزاسیون مالی سازمان برای برنامهنویسی روی پیسیهای سری «اکس۸۶» آغاز شده بود و داشت به سرانجام میرسید.
قرار شد به تمام پرسنل مالی سازمان در تمام مراکز استانها در تهران طی تابستانی آموزش داده شود. اما چون پروژه بودجه زیادی نداشت و نمیتوانستند با قیمتهایی که مدرسان در آموزشگاههای خصوصی میگرفتند، کسی را از بیرون سازمان بیاورند، من قبول کردم که این کار را انجام دهم. به این ترتیب، گروههای حدود ۲۰ نفره هر هفته میآمدند و آموزش میگرفتند.
در نخستین نشست، احساس کردم هنوز نوعی وحشت از کامپیوتر به عنوان دستگاهی پیچیده که برای کار با آن نیاز به تخصص زیادی هست، وجود دارد و متوجه شدم این وحشت توسط همکاران خودمان القا شده است.
اولین کار این بود که باید این ترس را میریختم. یک پیسی را باز کردم و دل و رودهاش را بیرون ریختم و گفتم چیز عجیب غریبی نیست.
بعد در مورد پاک کردن فایلها و صدمه زدن به آنها هم گفتم فقط یک آدم خیلی وارد میتواند به برنامهها صدمه بزند و با زدن دکمه اشتباهی به این سادگی نمیشود صدمه زد.
در مورد ویروس کامپیوتری هم توهم آلوده بودن کسی که به کامپیوتر کار میکند را شکستم و گفتم ویروس یک اصطلاح است و از طریق شبکه -آن زمان هنوز اینترنت در ایران نیامده بود- منتقل میشود و شما نگران نباشید.
این دوره آموزشی موجب شد من با بیش از ۲۰۰ نفر از کارمندان مالی آشنا شوم؛ از کارمندان جز که بعدا مدیر شدند تا مدیران وقت.
صمیمیتی بین ما برقرار شد که تا آخرین روزهایی که با سازمان همکاری میکردم و به هر واحد مالی در هر جای ایران میرفتم، یکی یا چند نفر جلوی پای من بلند میشدند و «استاد» میگفتند و کارم را سریع انجام میدادند.
پس از موفقیت در دوره آموزشی پروژه مکانیزاسیون مالی و از آنجا که ارتباط بسیار خوبی با بخش مینفریم پیدا کرده بودم و در مکانیزاسیون واحد سنجش برنامهای هم موفق بودم، آقای مهندس «احمد ارژمند»، معاونت ریاست سازمان و آقای محمود خوشنویس، رییس ستاد انفورماتیک که هر دو انسانهای بسیار شریف و درستکاری بودند، از من خواستند مسوولیت گروه مهندسی نرمافزار را که تازه تشکیل شده بود و مدیرش هنوز مشخص نبود، بپذیریم. من هم پذیرفتم. فقط خواستند از حقالزحمهای به قراردادی تغییر وضعیت شغلی بدهم.
من گفتم علاقهمند نیستم قراردادی یا رسمی بشوم اما به هر حال، پذیرفتم پروندهام به گزینش برود برای بستن قرارداد. اما منتظر نتیجه نشدند و حکم مرا به عنوان مدیر گروه مهندسی نرمافزار صادر کردند.
در همان روزها، شرکتی مانند قارچ از زمین بیرون آمد که در زمینه فروش کامپیوترهای شخصی «آیبیام» فعالیت میکرد و روی سربرگهایش، سرمایه شرکت با عدد یک و چندین صفر کنارش ردیف شده بود که کاری غیرمعمول بود.
سریع وقت ملاقات گرفتم و به محل شرکت رفتم. شرکتی عریض و طویل و پر از کامپیوتر و جوانان خوش بر و رو بود.
اما خیلی مشکوک بودند و هیچ علاقهای برای فروش کامپیوتر نداشتند. تا این که چند وقت بعد مدیرعامل شرکت در آمریکا به جرم خرید اسلحه دستگیر شد و شرکت همانطور که یک شبه آمده بود، یک شبه هم رفت.
نامهای از گزینش آمد و برای مصاحبه دعوت شدم. مصاحبهام یک طنز تمامعیار بود؛ یادم میآید مسوول گزینش از اینجا شروع کرد: «چهطوری میروید نماز جمعه؟!»
گفتم من تا به حال نماز جمعه نرفتهام.
گفت: «یعنی چی؟»
گفتم یعنی همین، مگه همه باید نماز جمعه بروند!؟
بعد گفت: «نظرت در مورد شریعتی چیست؟»
گفتم فکر نمیکنم نظرم در مورد شریعتی ربطی به کارم داشته باشد.
گفت: «شما مثل این که نمیخواهید استخدام بشوید!»
گفتم دقیقا!
به هر حال، بعد از مدتی نامه گزینش آمد و صلاحیتم تایید نشد. گزینش را رد شده بودم. اعتراض کردم و ماجرا افتاد در پیچ و خم اداری و من به کارم ادامه دادم تا این که اخراج شبانه «محمد هاشمی» از صداوسیما اتفاق افتاد و سرنوشت پیچ و تاب تازهای خورد و من یک روز صبح که از خواب بیدار شدم تا طبق معمول سر کار بروم، نرفتم و دیگر هرگز پای خود را به عنوان کسی که در آن سازمان کار میکرد، به آنجا نگذاشتم.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید: www.journalismisnotacrime.com
مطالب مرتبط:
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما -۱
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۲
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۳
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۴
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۵
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما-۶
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صدا و سیما- ۷
خاطرات مصطفا عزیزی از فساد در صداوسیما- ۸
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر