close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

خانه شاعران و نویسندگان

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
ادبیات و شما
خواندن در ۵ دقیقه
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
فرامرز سه‌دهی
فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
کتابخانه فرامرز سه‌دهی
کتابخانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
کتابخانه فرامرز سه‌دهی
کتابخانه فرامرز سه‌دهی
کتابخانه فرامرز سه‌دهی
کتابخانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
دست‌خط  فرامرز سه‌دهی
دست‌خط فرامرز سه‌دهی
فرامرز سه‌دهی
فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی
خانه فرامرز سه‌دهی

خانه چهارم، خانه «فرامرز سه‌دهی»

محمد تنگستانی

در سال‌های گذشته بنا به دلایل مختلف فاصله‌ای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات امروز ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانه‌ای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفه‌هایی که به مؤلفه‌های ادبیات امروز ایران اضافه‌شده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کم‌کاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. نقش رسانه‌ها و تکثیر تریبون‌های اجتماعی هم قاعدتاً بی‌اثر نبوده‌اند. قرار است در این بلاگ هر هفته  به خانه چند شاعر و نویسنده سر بزنیم. شنونده شعر و یا  داستان‌هایشان باشیم. صادقانه  پای درد و دل و صحبت‌های خودمانی آنها بنشینیم. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی می‌کنند را ببینیم.  قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم.  حرف‌های خودمانی آنها را  بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک می‌گذارم. هدفم در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان است. 

«فرامرز سه‌دهی»  پنجاه‌ و سه سال پیش در بهبهان متولد شد. کارمند بازنشسته تعاونی مرغداران شهرستان بهبهان است. سه دختر به نام‌های «فروغ»، «فرنوش» و «فرناز» دارد. در حال حاضر با همسرش «فریبا اصل‌تقی‌پور» در بهبهان زندگی می‌کند.
«فرامرز سه‌دهی» یکی از اعضای عضو کانون نویسندگان ایران است و اولین کتابش را در دهه هفتاد به نام «امسال هم نیامده رفتی»  منتشر کرد. 
اولین دیدار من با  فرامرز نوزده سال پیش بود. آن زمان نوجوانی پرهیجان و کنجکاو به ادبیات بودم. دوره‌ای بود که «فروغ فرخزاد» و «نصرت رحمانی‌» می‌خواندم. در اولین دیالوگی که با «فرامرز» داشتم، رو به من کرد و با لهجه‌‌ای بهبهانی‌ گفت: قبل از اینکه شاعر باشی کمی به انسانیت فکر کن، سعی کن کمی به انسانیت فکر کنی بعد کلی شاعر باش.
شعر« فرامرز سه‌دهی» شعری ‌عاشقانه و اجتماعی است. گاهی پیش می‌آيد که عده‌ای شاعرتر از شعرهایشان هستند و گاهی بلعکس. «فرامرز سه‌دهی» از محدود شاعرانی‌ست که هم در زندگی فردی‌اش شاعر است و هم در متن. 
اهمیت دادن به وضعیت‌های سیاسی و اجتماعی در حین سادگی از خصوصیات شعری این شاعر خوزستانی‌است.      
تاکنون کتاب‌هایی مانند « باران بود همه‌ی لیلی‌ها رفته بودند»، « مرا که می بینی یک دقیقه سکوت کن»، « سر انگشتان من، خنده های تو» منتشر کرده است. 

 

 بر می گردم «گل نسرین» بچینیم باهم
حرف «فرامرز ‌سه‌‌دهی» با مخاطبانش:

نه اینکه من فقط برای مخاطبم شعر بگویم نه! من تمام آنهایی را که به زبان فارسی سخن می‌گویند دوست می‌دارم و برای همه آنها می‌گویم. من مردم سرزمینم را از اینجا تا آنجا ازآنجا تا آنجا تر، دوست ‌دارم. من اگر سرشار از دردم، برای خودم نیست برای مردمانی‌ست که کمتر از یک درصد آنها مخاطبین من هستند. من بی‌قرار هیچ قراری نیستم مگر قراری که با مخاطبینم دارم که هرگز نیامدند. من آرزو دارم، آرزوی آزادی.آزادی خودم، عدالت و فراوانی رویایی برای مردمی که کمی کمتر از یک درصد مخاطبین من هستند، من به فارسی شعری می‌گویم و دلم می‌خواهد کلمه به کلمه من را مردمی که درد می‌کشند، بخوانند. دیروز یک شخص ناشناس من را در خیابان دید و به خاطر یک غزل محلی من را بوسید، من بی قرار این بوسه‌های مردم هستم. سرشار می‌شوم که بگویم و می‌گویم که سرزمینم زیباتر باشد. من سرزمینم را زیبا می‌خواهم. ما نسل کتک‌خورده‌ای هستیم با تمان شاعران، نویسندگان و نقاشانش. ما درد می‌کشیم من ناگزیرم به شعر گفتن، ناگزیرم به درد کشیدن و باز ناگزیرم به عاشق شدن. من اگر شعر می‌گویم می‌خواهم عاشق و معشوق زیر یک سقف امن در ادبیات شادی کنند.  شادی حق مسلم ماست، حق مسلم من، حق مسلم تو، حق مسلم مخاطبینمان. من مردم سرزمینم را دوست ‌دارم. من برای مخاطبینم احترام خاصی قائلم. من دست همه آنهایی که شعر می‌خوانند، می‌نویسند. نقاشی می‌کشند، می‌بینند. خط می‌کشند، می‌بینند. موسیقی می‌نوازند، گوش می‌کنند را می‌بوسم. باور کنید من آزادی و عشق  و مردمم را دوست دارم و می‌خواهم که پلشتی دور و دورتر شود از ما و ما زیبا و زیبا و زیباتر شویم. 

 

 

سه اپیزد از تابستان کال هزارو سیصدو هشتادو هشت 
یک

با هم رسیدند انار و تابستان 
بستگی دارد البته به این که چند پاییز دلم را نشکسته باشی 
باشی و
 به این زمستان رسیده
 با من نشسته فقط روی نیمکت اردیبهشت
ورق ورق
بزنی
کلمه کلمه مرا 
در چشم‌هایش یاس بید، مانده باشی  اما 

دو 
به ناگهان پیر می‌شوم پاییز
دلم را شکسته یا نشکسته یا 
به یلدای گیسوان تو می‌رسد قیچی 
کبک گم می‌شود، گم 
در موهای من 
دست‌های من آدم برفی
دکمه پنجم پیراهنت را باز، می‌بندد
می‌خندی و 
به آشپزخانه می‌آیی
می‌خندی 
در ایوان خانه 
با دو لیوان آب پرتغال 
برای یا کریم یا کاکا یوسف یا قُمری یا شوهر 
بهار می‌رسد اما ز گل نشانش نیست 
زمستان در چشم‌های تو تخمت می‌گذارد
یا 
حرف نیست حرف 

سه 
که صادق هدایت 
نمی‌تواند
مثل نیچه نمی‌تواند 
سبیل‌هایش را شانه کند 
در زندگی زخم‌هایی هست 
مثل بهار سال بعد 
مثل تابستان هزارو سیصدو هشتادو هشت 
مثل عصا و عینک 
مثل اینکه من پیر می‌شوم 
مثل تو 
او 
ما 
شما، ایشان 
مثل، مثل اینکه، مثل مردانی مثل من پیش از عاشق شدن پیر می‌شوند 
مثل ماهی را هر وقت از آب
تازه 
مثل مثل مثل

.....
و تو گفتی 
آنجا که غم نباشد
و تو گفتی 
آنجا که غم نباشد
غم همیشه هست 
ما نیستیم

.....
انگشت‌هایی انار دانه می‌کنند 
انگشت‌هایی
 ماشه می‌کشند
انگشت‌هایی موبایل‌های خود را روشن می‌گذارند
 برای ازمابهتران
 در جلسه شعر خصوصی دست‌های من
گیسوان تو 
همیشه آماده‌اند آقازاده‌ها  
برای دست درازی به ادیب 
یا کشیدن موهایت
که خیلی درد می‌کشیم از
انگشت‌هایی که مرد نیستند 
ماشه نمی‌کشند
انار دانه نمی‌کنند 
گذشت عمر من  
اما 
انگشت‌هایی را دوست‌ می‌دارم که دست می‌کشند
به مهره‌های پشت من 
حس خیلی خوبی‌ست 
انگشت‌های من پنج نفرند 
پیاله یا کمر باریک یا لیوان 
نمی‌گذارند از تو دور باشد لب‌هایم 
مست می‌شوم 
تلو‌تلو می‌خورم 
مرد‌ می‌شوم
 انگشت‌های اشاره می‌شوم در گیسوان تو 

 

هر بهمن برای من نوزدهم است
برای شهریار عطایی

نگران مباش 
آن قدر پیر نشده‌ام
که بند کفش‌هایم را نبندم
کتانی به پاهای ما می‌آید هنوز
و شلوارهای گشاد چینی
کلاهی‌ست که برادر مائو گذاشته است
بر سر نوزده بهمن ماه
من صفایی فراهانی نیستم
عاشقم مثل او و شاعر مثل خودم
گیسوان تو چند ساله‌اند
کجای جهان ایستاده‌ای
من تمام کلمات را گشته‌ام
تو گم شده‌ای در قلب من

 

پی‌نوشت: 
این‌که چند خط  بی‌طرفانه و دور از احساسات در معرفی کسی که نیمی از زندگی‌ام، پدرانه به‌ من محبت کرده است بنویسم و حس فرزندخواندگی که به فرامرز دارم  را نادیده بگیرم، کار راحتی ‌نبود. برای همین خانه چهارم را با یک روز تاخیر منتشر کردم.   

ثبت نظر

استان کهگیلویه و بویراحمد

آخرین تلاش ها برای نجات محیط بان دنا/خانواده مقتول بخشش را به...

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
خواندن در ۶ دقیقه
آخرین تلاش ها برای نجات محیط بان دنا/خانواده مقتول بخشش را به پس از صدور حکم استیذان موکول کردند