close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

خانه شاعران و نویسندگان

۱۳ خرداد ۱۳۹۴
ادبیات و شما
خواندن در ۵ دقیقه
 لیلا فرجامی
لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی
خانه لیلا فرجامی

خانه هفتم، خانه «لیلا فرجامی» 
محمد تنگستانی

 

در سال‌های گذشته بنا به دلایل مختلف فاصله‌ای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات امروز ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانه‌ای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفه‌هایی که به مؤلفه‌های ادبیات امروز ایران اضافه‌شده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کم‌کاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. نقش رسانه‌ها و تکثیر تریبون‌های اجتماعی هم قاعدتاً بی‌اثر نبوده‌اند. قرار است در این بلاگ هر هفته  به خانه چند شاعر و نویسنده سر بزنیم. شنونده شعر و یا  داستان‌هایشان باشیم. صادقانه پای درد و دل و صحبت‌های خودمانی آنها بنشینیم. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی می‌کنند را ببینیم.  قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم.  حرف‌های خودمانی آنها را  بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک می‌گذارم. هدفم در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان است.
لیلا فرجامی چهل‌وسه سال پیش در ایران متولد شد. روان درمانگر و مشاور نوجوانان و بزرگسالان در آمریکاست. تا کنون کتاب‌هایی را در زبان فارسی منتشر کرده. اهمیت دادن به تجربه‌های فردی و به اشتراک گذاشتن این تجربیات در قالب شعر با مخاطب یکی از خصوصیات شعری «لیلا فرجامی‌» محسوب می‌شود. لیلا در نوجوانی به همراه خانواده‌اش به امریکا مهاجرت کرد. با این پیش فرض که شعر وضعیتی اجتماعی‌ست و شاعری می‌تواند صدای اجتماع خود باشد که دغدغه‌های اجتماعی را بیان کند به نظر من شعر لیلا شعر اجتماع ایران نیست، شعر «لیلا فرجامی»  بیشتر شعر جامعه امریکاست که به زبان فارسی با دغدغه‌های، یک ایرانی ساکن امریکا نوشته شده است.
 


حرف‌های «لیلا فرجامی» با مخاطبینش
آخرین فرزند خانواده‌ام، خانواده‌ای که از ابتدا متعلق به طبقه متوسط بود و این روند همچنان تا زمانی که ایران را ترک کردم ادامه داشت. آنچه بر من از هشت تا چهارده سالگی گذشت شامل وقایعی وحشتناک و غیرقابل‌پیش‌بینی و پیشگیری و شدیداً آسیب‌رسان می‌شود. از اینکه از کلاس دوم دبستان روسری بر سرم رفت شکایت نمی‌کنم. این حداقل مشکلات تحت یک حکومت استبدادی‌ست. جنگ، بیماری، عدم دسترسی به داروی ضروری، جیره‌بندی غذا، و افسردگی‌ها و اضطراب‌ها و گم‌گشتگی مختص خانواده من نبود. اما حاصل آنها سال‌ها بعدها که به‌عنوان یک روان‌درمانگر فهمیدم هراس پس-حادثه بود. پس از اتمام سوم راهنمایی، سیزده سال و نیمه بودم که مهاجرت کردیم. نخستین روز دبیرستان در آمریکا برایم بسیار سرگیجه‌آور و عجیب‌وغریب بود. تمامی روابط آن‌گونه‌ای بودند که در ایران تجربه نکرده بودم. معلمین احترام خاصی برای دانش آموزان قائل بودند. هرکسی سرش به‌کار خودش بود و مرزبندی‌های روانی و عاطفی مشخص و پررنگ موجب می‌شد که افراد غیراجتماعی و سرد به نظر بیایند. سال‌ها گذشت تا بتوانم این ویژگی اجتماعی و روانی آمریکایی‌ها را بفهمم و تحسین کنم و بیشتر از آن در خودم هم بپرورانم. زبان انگلیسی را خوب نمی‌دانستم و خیلی چیزهای دیگر زندگی‌ام ملال‌آور بود.

من زندگی شاعرانه‌ای ندارم
 نوشتن تنها راهی بود که می‌توانستم خودم را تخلیه کنم. حالا دو دوست خوب و ارزان‌قیمت پیداکرده بودم: قلم و کاغذ. اینکه چرا و چگونه این راه را ادامه دادم خودش داستان مفصلی ست و چرا روان‌درمانگر شدم و چراهای دیگر. این‌همه حدیث نفس به خاطر این بود که خواننده چیزی در مورد پیشینه‌ام بداند. من نه شاعر تبعیدی‌ام نه شاعری که در رسانه ی درون مرز و برون مرز دستی دارد. حاشیه‌نشینی برای من محفل امنی‌ست که چند یار جانی و مهربان در آن جای می‌گیرند. زندگی‌ام شاعرانه نیست. برایم شاعرانگی معنایی ندارد. خیلی اوقات بیش از کتاب خواندن آشپزی و گوش دادن به موسیقی جاز رضایت بیشتری به من می‌دهد. برخلاف انتظار و برداشت بسیاری از ایرانیان که شاعر را موجودی عاشق و رمانتیک و شیفته و شوریده و حتی متکامل و متعالی می‌دانند! خوشبختانه من دارای هیچ‌کدام از این صفات عالیه نیستم.
 شاعر وسیله ست و شعر چون خود هستی منحصر به یک نفرست. به آن‌کسی که تجربه‌اش می‌کند. گرچه تجربه ای عمومی به نظر می‌آید اما عمیقاً انتزاعی و انفرادی‌ست. آنچه می‌خوانید یا می‌شنوید تجربه‌ی شماست نه کسی دیگر. چنین تجربه ی ناب را نباید به حواشی آلوده کرد.

امیدوارم روزی در فرهنگ آسیب‌دیده‌ی ما تعبیر و تعریف دیگری از شعر و شاعری داشته باشیم. تعریفی به معنایی تماماً سکولار تا هیچ جریان و انشعابی آن را قطعه‌قطعه و ویران نکند. این آخرین حرفی ست که به ذهنم می‌رسد.  
باقی تکرار حرف‌هایی ست که یا گفته یا به دلایلی به زبان نیاورده‌ام اما همچنان در حنجره‌ام چرخ می‌زنند.

حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست تست
دم درکش آر نه باد صبا پرده‌در شود

 

سه شعر به همراه صدای «لیلافرجامی»
 

فراسو

هیچ جاده ای بی‌انتهاتر از نرفتن نیست
چون راه‌هایی که تخته‌سنگی در خواب پیموده ست
و اما به بیداری
همیشه همان‌جایی ست که پیش‌تر بوده و خواهد ماند....

می‌شنوی؟
صخره‌های بزرگ ما را می‌خوانند

مثل شیرهای منقرضی که یادهای دریدن گوزن‌ها را دوره می‌کنند
و دندان‌های کندشان را در شکارهایی لذیذ
بر هم‌فشار می‌دهند.
حالا
 وقت رام شدن است
هیچ غرشی به گوش نمی‌رسد
و انگشت‌های دریا چون انتقام شمرده ای
 گلوگاه ساحل را به نرمی خراش می‌دهد

پیرهنت را صدها پری عریان 
پیش از من درآورده‌اند
تو استخوان و گوشتی
و پوستت لایه‌ی شفاف کهکشانی ست
که خود را در آن پیچیده ای.

اینجا در آغوش ما
 گود کوچکی ست از آهن و سنگ
که هر شب ستاره ای در آن فرومی‌افتد
و صبحگاه
چند نرگسِ باز
 چون قلب‌هایی جنبنده و سفید
از جداره‌ی تاریکش
بلند می‌شوند.


دوقلوها

دوقلوها همیشه همانند نیستند
گاهی مثل دو انجیر کنار هم
رگ‌هایشان برآمدگی‌های مخصوصی دارد
 و تعداد دانه‌هایشان برابر نیست.
گاهی مادری یکی از آنها را بیشتر بغل می‌گیرد
مثل زمین که تو را
گاهی پدری یکی از آنها را بیشتر طرد می‌کند
مثل آسمان که من را
و گاهی مثل ما کنار هم که می‌ایستند
 خدایشان کوچک می‌شود
و  ماهشان پولکی نجیب 
که میان ابروها جای می‌گیرد.

دوقلوها همیشه همانند نیستند
تو میوه‌ی رسیده‌تری بودی و باد
از شاخه جدایت کرد
من اما آن‌چنان کال مانده‌ام
که هیچ طوفانی به خاک نمی‌سپاردم:

قصه ای که هنوز 
غمناک‌تر از هزار ویرانی ست.

 

اعتراف در تاریکی

بالی سفید 
و بالی سیاه 
فرشته و شیطانی که همزادند

سرگشتگی ام این است:
 هرچه گناهکارترم
جایم در بهشت حتمی‌تر می‌شود.

خدایا
می‌خواهم ایمان بیاورم به قوزک دو پای معجزات 
و کمرگاه باریک عبادت
به دریایی که با عصایی دونیم شد
یا سگی که سیصد سال خوابیده بود
اما این وسوسه،
 جغدی چاق و شاخ‌دار ست
 که از شانه‌ی چپم بلند نمی‌شود.

خدایا
دوست دارم مثل حوّای پرنده ای
بی‌صدا از بام‌های شهر بگذرم
از غارهای عصر سنگ فاصله بگیرم
خیانت زرد گندم را از حافظه‌ام پاک‌کنم
و از ترس آدمی که دوباره از باغ‌های عدن رانده خواهد شد
به ابرهای ضخیم زمستان
پناه ببرم.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

سقوط اتوبوس گردشگران عراقی به دره در منطقه سیاه بیشه

۱۳ خرداد ۱۳۹۴
سقوط اتوبوس گردشگران عراقی به دره در منطقه سیاه بیشه