close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پنجاه و ششم )

۲۰ مهر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پنجاه و ششم )

جمعه 11/4/89

امروز باز جمعه است و روز تعطيل. در نتيجه دسترسي به هواخوري محوطه ی كارخانجات براي خواندن، نوشتن و ورزش كردن ناممكن. تعطيل بودن این هواخوري بيش از همه مخل نرمش و ورزش مستمر من است. با وجود آن كه طي يك سال گذشته اغلب ايام را در سلول انفرادي و سويت چند نفره گذرانم، اما ورزش و نرمش را در بدترین شرایط هم تعطيل نكردم، نمي‌دانم چرا اينجا نمي‌توانم ورزش را از هواخوري به فضای سربسته، درون اتاق و آسايشگاه انتقال دهم، بيشترين كاري كه تاكنون درون حسینیه انجام داده ام راه رفتن محدود و آهسته بوده است، بدون نرمش‌هاي معمول ايام گذشته.

گرفتگي رگ‌ها و اعصاب ران و ماهيچه‌هاي پشت و كمر طي يك دو روز گذشته باعث شد كه امشب منصور ضمن مالش محل درد بحث ضرورت نرمش‌هاي موضعي را مطرح كرد كه قرار گذاشتيم از روز شنبه با جديت به اين كار بپردازيم. البته انتقال يك ميز پينگ‌پنگ به داخل حسينيه اندكي مشکل عدم تحرك را حل كرده است.

يك دو روزي بود كه بازي تنيس روي ميز به دليل شكسته شدن توپ تعطيل شده بود. ديروز مسعود توانست دو توپ از افسر نگهبان وقت بگيرد. امروز صبح وقتي مسعود در خواب ناز روز تعطیل بود، ساعت شروع بازي- ده صبح- فرا رسيد. اصانلو در پي يافتن توپ به درون تخت مسعود سركشيد تا از داخل جيب‌هاي پرده ی حفاظ تخت توپ بردارد. اين كار مسعود را كه خواب زده شده بود حسابی عصباني کرد. او از جا بلند شد و داد و بیداد راه انداخت سر من! فریاد مسعود به جاي داوود و منصور كه بر روي تخت رفته بودند تا راكت و توپ را بردارند و در نهايت هم اصانلو را به داخل تخت كشاند، بر سر من جالب بود. باستانی كه در خواب بود و از كل ماجرا بي‌خبر، لابد در این میان، تنها حرف مرا شنيده بود كه آدرس توپ پينگ پنگ را به اصانلو داده بودم. اين خبر خود عاملي بود براي اين واكنش تند اولیه و البته عذرخواهي ساعتي بعد.

تعطيلي هواخوري كارخانجات فرصتي فراهم كرد تا يك ساعتي را به هواخوري زندانیان عادي بروم و هم زمان با پیاده روی آرام به مطالعه‌ي كتاب بپردازم و با نشستن روی نیمکت آهنی گوشه ی حیاط از هواي مطبوع كوهستاني در دل تابستان بهره بگيرم.

امروز برنامه‌ريزي جديدي درمورد تقسيم كار گروه و خرج های مشترک انجام شد تا شايد بتوانيم امور را نظم بيشتري بدهيم و از هزينه‌هاي فراينده تا حد ممکن بكاهيم.

دوره‌ي ماهيانه بچه‌هاي هم دانشگاهی هم با نيت بهبود حال هما که نمی تواند فوت شهروز را باور کند، امروز ظهر داير بود. این برنامه فرصتي بود براي تماس تلفنی با تمام آنان از مرد و زن گرفته تا دختر و پسر. البته از نسل دوم ما، تنها عليرضا پسر محمد شمس و مهتاب مانده‌اند كه داماد و عروس نشده‌اند. خوشبختنانه هر دو در برنامه ی نهار ماهانه حضور داشتند.

هاشم آقاجري هم امروز به خانه تلفن زده بود براي احوالپرسي. شماره‌اش را گرفتم، چون نبود روي دستگاه پيام‌گيرش سلامي كردم و تشكري بابت اين تماس و احوالپرسي متعهدانه ‌اش. روزهاي آينده هم بايد تلاش كنم تا هاشم را بيابم و گپ كوتاهي در زمینه های مختلف با او بزنم. برنامه ی ديدار سيدحسن با خانواده‌هاي زندانيان سياسي، در واقع ديدار با زندانيان سياسي پيش از انقلاب بوده است كه در آن زندانیان راست و چپ و ريز و درشت حضور دارند. يك دو ماه پيش از انتخابات رياست جمهوري سال 88، كيوان صميمي كه از دست‌اندركاران فعال كانون بوده و اكنون يك سالي است كه در زندان به سر می برد، از من دعوت كرده بود كه براي تحليل شرايط سياسي روز در نشست هفتگي يا دو هفته يك بار این جمع قدیمی شركت و سخنراني كنم. با رضا تهراني که خود زندانی سیاسی پیش از انقلاب بوده و در چند مرحله در دوران نوجوانی و جوانی اوین و کمیته مشترک را تجربه کرده است به آنجا رفتيم. جلسه‌ي بدي نشد. با وجود فضا و جو خاص کانون، آناني كه شركت كرده بودند اكثرا مخالف احمدي‌نژاد بودند و حامي نامزدهاي اصلاح‌طلب و بيشتر میر حسین موسوي. اين تقسیم بندی در بخش پرسش و پاسخ بيشتر نمود پيدا كرد.

آخر شب وقتي من به جمع گروه همسايه- طبرزردي، بداقي، اصانلو و رفيعي- رفتم، بحث كشيد شد به بند 350 اوین و خاطرات مشترک یا فردی در این زندان. در آن جا اصانلو پیش ما نبود و طبرزردي ديرتر از دیگران از راه رسيده بود. بحث ناخودآگاه کشیده شد به "اجرای شوي لباس" یا به "اصطلاح فشن شو" و فعالیت های جانبي ورزشی و فرهنگي كه من در جهت سرگرم كردن بچه‌ها، به ويژه جوانان، باني‌اش شده بودم- كارهايي چون انجام مسابقات دو- سرعت، استقامت، پنجگانه- و همچنین مچ‌اندازي و... در کنار شطرنج و والیبال و فوتبال گل کوچک که از قبل هم دایر بود.

تقريبا در تمامي اين برنامه‌ها نگاه واحدي بین زندانیان سیاسی گوناگون وجود داشت، دائر بر ضرورت انجام چنين برنامه‌هاي نیروزا و روحیه بخش. البته مواردی هم وجود داشت كه اختلاف‌نظر جزيي و كلي در میان زندانیان، به ویژه با توجه به اختلاف نسل پيش می آمد. مورد اول، روز جمعه سيزده‌بدر 89 بود كه من برنامه‌هاي گل يا پوچ اتاق مان را در حياط بند 350 راه انداختم، درصدد بودم بعد از انجام آن در اتاق 9 ترتيب مسابقات بين اتاقي در کل بند را هم بدهم. افراد انگشت‌شماري بودند كه اين نوع بازي‌ها را نمي‌پسنديدند و آن را سبك مي‌ شمردند، اما اكثر زندانيان سياسي، حتی قديمي‌ترها كه با نگاه ارزشي‌تر به مسائل نگاه مي‌كردند، با انجام آن موافق بودند.

نكته‌ي جالب براي من اين بود كه تعدادي از بچه‌هاي سازمان مجاهدین كه در دهه 60 هم زنداني بودند تا پاي اعدام توسط ناصريان- قاضي مقيسه كنوني- رفته بودند به صورت خصوصي نزد من آمدند و تشكر كردند كه با راه انداختن اين گونه بازي‌هاي متنوع موجبات سرگرمي زندانيان- به خصوص جوانان- را فراهم مي‌كنم تا دوران حبس به آنان بد نگذرد و خاطره‌ي بدي از فعاليت سياسي خود نداشته باشند. حتي در مواردي آنان اين گونه بازي‌ها را براي مسن‌ترها هم، امثال خودشان، كه نمي‌توانستند با بازی شطرنج و تخته و... سرشان را گرم كنند، مفيد مي‌دانستند و خواستار تداوم و تنوع اين نوع بازي‌ها بودند.

مورد دوم كه مساله‌سازتر شد، بحث "شوي لباس" یا "فشن شو" بود. ماجرا از آنجايي شروع شد كه در جريان تحويل سالانه ی لباس - شش ماه يك بار- زندانيان اوين توسط خانواده ها، زمان نوبت اول سال 89 بند 350 را روز 16فروردين اعلام كردند. با تحويل داده شدن لباس‌ها و پوشيدن آنها توسط زندانيان، با پيشنهاد و اشاره‌ي يكي از زندانيان جوان فكر برگزاري مراسم شوي لباس مطرح شد. طبق روال مسابقات ورزشی و بازي‌هاي سرگرم گننده گذشته فكر مسابقات داخل اتاقي و بعد مسابقات بين اتاقي مطرح شد؛ آن هم در سه رشته لباس‌هاي سبز، عادي و بهترين مانكن.

در شرايطي كه قرار بود ابتدا مسابقات داخل اتاقي برگزار شود و سه نفر برتر هر اتاق در هر رشته براي مسابقات بين اتاقي تعيين شوند، به طور خودجوش يك برنامه‌ي تمريني و تفريحي در رشته‌ي مانكن روز قبل از مسابقات در هواخوري اجرا شد كه با خنده و مضحكه ی بسیار پيش رفت و در آن از جوان 20 ساله تا پيرمرد 70ساله- یکی از اعضای سازمان- حضور پيدا كردند. اوج جذابیت اين مراسم شركت يكي از اعضاي جوان گروه ريگي- عبدالرحمن سنگايي- بود كه زیر حكم اعدام قرار داشت. او در برنامه ی خود جاروي دسته بلند نظافت حیاط را به توصيه ی من به‌ جاي آرپي‌جي- چون چتر و ... مانكن‌ها- به كار گرفت و با ادا و اطوار فراوان، در میان تشویق شدید جوانان، از روی خط سفید وسط زمین والیبال رفت و برگشت.

افسر نگهبان وقت كه از بالا شاهد ماجرا بود، مساله را درجا به مقام های مافوق خود گزارش داد و يكي از شركت‌كنندگان نيز به زیر هشت فراخوانده شد و به صورت غيررسمي مورد استنطاق قرار گرفت. او که بازگشت موضوع را با برخی از دوستانش مطرح کرد. مجموعه ای از عوامل از اجراي مسابقات در اتاق 9 در برابر دوربين مدار بسته-همراه با مضحكه و مسخره‌بازي -پخش شايعه ی بازپرسي از افراد و بحث در خصوص درست يا نادرست بودن كار، به ويژه از جانب افراد با سابقه‌ و وابسته به تشكيلات خاص، باعث شد تا روز مسابقه يك باره دریافتم كه حادثه‌اي خاص روي داده است و در برخی از زندانیان، حتی در سطح مانکن های روز پیش چندان تمايلي به اجراي مراسم وجود ندارد.

عاملي كه باعث شد كار را نيمه تمام رها كنم و حتي به گونه‌اي به دوستان نزدیک خود معترض شوم كه چرا وقتي موافق نبوده اند، مرا در جريان امر نگذاشته‌اند تا تصميم جمعي بگيریم و زندانيان فعال در این برنامه به گونه‌اي با بايكوت غيررسمي مواجه نشوند، این حس بود که اقدام هایی تشکیلاتی علیه آن صورت گرفته است. یک روی اعتراض من - مستقيم‌تر- به بچه‌هاي مشاركتي چون داوود و مهدي بود و روی دیگر بچه‌هاي سازمان چون....

البته همين حد از اجراي برنامه ی نصفه نیمه هم باعث شد كه خبر شوي لباس در بند 350 به بیرون درز پیدا کند و حتی در رسانه ها گزارش هایی حاوی اسامي برندگان و داور- سحرخيز- پخش شود. پخش این اخبار خود باعث شعله‌ور شدن آتش زير خاكستر مانده از مباحث چند روز پيش شد. اين بار داوود خطاب به من گفت: "كلاه‌ات را بالا بگذار!". منظورش با اشاره به خبرهای منتشر شده، اين بود كه ديدي نظر ما درست بود و تو با اين كارها در زندان علیه اصلاح طلبان آبرويزي راه انداخته‌اي!

البته چند روز بعد وقتی دامنه‌ي اخبار و گزارش ها وسعت گرفت و قضاوت های متفاوتي كه در جامعه در تاييد نسبي این اقدام - به ويژه توسط نسل جديد- صورت گرفت، اين نوع واكنش‌ها و اعتراض‌ها را به میزان زیادی تعديل کرد. در پی آن اين بحث از جانب موافقان مطرح شد كه زندانیان قدیمی نباید گمان ببرند که جوان ترها باید تا ابد همان روش های پیشینیان خود را دنبال کنند، چون مباني ارزشی و قضاوتي نسل جديد زندانيان سياسي، با سالخورده‌ها و قدیمی ترها كاملا فرق کرده و حتی گاه در تضاد با آن قرار گرفته است.

امشب كه اين بحث در جریان بازگویی خاطرات بين ما در حسينيه ی بند 3 مطرح شد، طبرزردي اين نكته را مطرح كرد كه در آن زمان نمي‌توانسته است قضاوت دقيقي در خصوص درست يا نادرست بودن اين نظريه يا آن نظريه داشته باشد. حشمت گفت قضاوت افراد سازماني و زندانیان قديمي چون فرهاد وكيلي مرحوم این بود كه اين نوع كارها توهين به "خون شهداي زندانيان سياسي" است. او هم با من هم نظر بود که نگاه نسل جديد زندانیان سیاسی در مورد حبس کشیدن كاملا تغيير يافته‌ و آنها زندان را هم محلي براي خوش گذراندن و راحت بودن مي‌ دانند و مي‌بينند تا سختی کشیدن و زجر دیدن. طبرزدی پس از گذشت چهارده پانزده ماه از این ماجرا در مجموع كارهايي را كه در بند عمومی اوین انجام شده بود مثبت ارزیابی می کرد. حرف های حشمت نشان می داد که به گونه‌اي به كنه ذهن و هدف من پي برده است؛ به مسخره كشاندن حبس و بازداشت و در نهایت گند زدن به فضاي زندان‌ها، به گونه‌اي كه وقتي زندانيان به ويژه جوانان آزاد مي‌شوند خاطرات جالبي با خود همراه داشته باشند و به ديگران بگويند كه در زندان نه تنها به آنها بد نگذشته، بلكه كارهايي كرده‌اند جالب که موجب خشم حاكمان و زندانبانان شده است، از جمله شوي لباس و...

شنبه ظهر 12/4/89 ساعت 11:40 هواخوري كارخانجات بند 3 كارگري رجايي شهر

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

یک رهگذر 28 ساله در جریان تعقیب و گریز "گشت بازیافت" شهرداری...

۲۰ مهر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۵ دقیقه
یک رهگذر 28 ساله در جریان تعقیب و گریز "گشت بازیافت" شهرداری تهران کشته شد