close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

نمایشگاهی از رنگ و رنج

۶ مهر ۱۳۹۴
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۵ دقیقه
نمایشگاهی از رنگ و رنج
نمایشگاهی از رنگ و رنج

دیدن نقاشی «محمد نور»، کودک سوری که در رسانه ها منتشر شده زبانم را بند آورده است. او در کشورش آنقدر سر و دست و پای مثله شده  و کشتار و خون و ویرانی دیده که باور کردنی نیست. چه بر سر روح او آمده؟ پلیس  آلمان در شرح تصویر نوشته است که این تصویر وقتی کشیده شده که محمد نور و همراهان احتمالی اش در صف های طولانی ثبت نام پناه جویان به انتظار بوده اند. گویا پلیس آلمان مقداری وسیله نقاشی در اختیار بچه ها می گذارد تا این ساعت های کشدار و تلخ برایشان کوتاه بشود . بعد هم برخی نقاشی ها را روی دیواری نصب می کنند. «نمایشگاه بزرگی از رنگ و رنج...»

نمایشگاهی از رنگ و رنج

نگاه می کنم به تصویری که محمد از شهری که در آن بدنیا آمده کشیده است. سرها و دست ها و پاهای قطع شده، جنازه های خونین، آدم های ناقص و معلول با زخمهای عمیق بر تن و جان و ویرانه هایی که روزی خانه بوده اند. و آن گوشه ی سمت چپ، بنایی خط خورده، سیاه و ناپیدا که مسلسلی از آن بیرون آمده و دنیای محمد را تیرباران می کند. همه ی المانهای تلخ در این نقطه جمعند. خط خوردگی ها، رنگ های تیره ، دستهای پنهان و پرچمی بر بلندای بنا....

محمد هم مثل دیگر کودکان مهاجر پس از اندوه و رنج بسیار به آلمان رسیده است. کسی نمیداند حالا در کدام اردوگاه یا کمپ مستقر شده. از همراهانش اطلاعی در دست نیست اما آنچه از نقاشی هویداست این است که او در صف طولانی ثبت نام امنیت را حس کرده. زنان و مردان را دیده با اندک بار و بنه ای که دارند . فهمیده اینجا از شرارت هایی که پیشتر از این کودکی معصومش را به تاراج برده خبری نیست. شاخه های زیتون را کشیده که نماد صلح اند و ساختمان پلیس و پناهگاهها را. او در نقاشی اش خطی کشیده میان دو سرزمین. محمد با همه ی کودکی اش مرز را هم می شناسد. مرزی که سرزمین خشن و سیاه و خون آلودش را از جهان سفید و سرشار از آرامش جدا کرده است.

این نقاشی یکی از تصاویری است که توانسته جهان را تکان دهد. کم از تصویر آیلان کودک سه ساله ای که در ساحل ترکیه به خواب ابدی رفت با پیراهن سرخ و شلوارک آبی ندارد. کم ندارد از عزیزی که گرما، قرنیه اش را خشکاند و توان گریه کردن را هم از او گرفت تا در بغض و سکوت این دنیا را ترک کند. این نقاشی اما بی آنکه کسی از آفریننده اش جز نامی بداند پنجره ایست به روح هزاران کودک که تا سالها بعد از این هرگاه از سرزمین مادریشان سخن بگویند چیزی شبیه به آن پیش چشمهایشان ظاهر می شود. شاید مهیب تر، شاید واقعی تر، تلخ تر..

نمایشگاهی از رنگ و رنج

با نقاشی محمدنور پرت می شوم وسط روزهای نوجوانی، دختر عموی مادرم صاحب مهدکودک معتبر و به نامی بود. روانشناسی خوانده بود و تخصصی غریب در آنالیز نقاشی های کودکان داشت. همو بود که اول بار بعد از دیدن نقاشی های خواهرم درباره ی اینکه می شود روحیه و دغدغه های انسان ها را بر اساس رنگ ها، چینش اشیا و ترسیم خطوطی که می کشند تا حدی کشف کرد با ما حرف زد. از همان روزها بود که دانستم  آنها که خطوط را در نقاشی هایشان  وسیع و دامنه دار می کشند خوشحالند. خط های کوتاه، قطعه قطعه و بی انعطاف نشان از ضعف عصبی است و خط خوردگی های مکرر روی چیزهایی که در صفحه ترسیم شده می گوید کسی که خالق اثر است مشکلات عاطفی دارد. ترسیده، نگران است و باید برایش فکری کرد و البته یک عالم حرف درباره ی رنگها و اشیا و هر المانی که در نقاشی کودکان ممکن بود ترسیم شود.

بعد از شنیدن آن حرفها همه ی هوش و حواسم را می دادم به نقاشی های خواهر کوچکم. کافی بود کمی بیشتر از رنگ های سیاه استفاده کند تا غم ، همه ی دلم را بگیرد و بچلاند و برای خودم سناریو ببافم که نکند از دعوای من و برادرم ترسیده و افسرده شده. کافی بود پنجره های خانه های توی نقاشی اش بسته و شطرنجی باشند تا هول کنم. بروم همه ی پرده ها را کنار بزنم بگویم ببین! همه چیز این بیرون زیباست. هیچ چیز وحشت آوری وجود ندارد. نترس جانِ خواهر...

دردناک ترین نقاشی اش را یادم هست وقتی که کلاس اول بود کشید. یک عالمه دختر بچه بود که دهان نداشتند و زنی که با دهانی باز مقابلشان ایستاده بود. نقاشی را بردم و از دختر عموی مادر خواستم کمک کند. گفتم این نقاشی ترسناک است. دلم را لرزانده و من نگرانم. او توضیح داد که نترسم. این تصویر نشان می­دهد که خواهرکم از اینکه باید وقت درس و کلاس ساکت و صامت بنشیند و حرف نزند و ساعت ها فقط به حرفهای معلمش گوش کند به تنگ آمده. بهتر است با آموزگارش صحبت کنیم..و چنین بود!

از آن سالها روزگار زیادی گذشته است و من دارم واکنش هایی را که نسبت به نقاشی محمد برانگیخته شده در  توئیتر می خوانم کسی نوشته «وقتی یک بچه چنین نقاشی رو بکشه باید چیزهای وحشتناکی رو از سر گذرونده باشه!» جنگ و تجربه های جانکاهش را به یاد می آورم و در دلم آرزو می کنم کاش پاک کنی باشد تا تمامی این تصویرهای آزار دهنده ی پر از درد را از ذهن «محمد نور» پاک کند. کاش کوه دوباره برایش نماد معرفت و عشق شود. دوباره توی نقاشی هایش خورشید بکشد. تصویرهایش پر شود از رنگ های شاد و خطوط فراخ و نرم و دامنه دار تا وقتی نقاشی هایش را می بینیم بگوییم:این بچه شاد است. پدری دارد که برایش پناهگاه است. این بچه پر است از آرزوها و رویاهای دور و دراز برای آینده...

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

آلبوم خسوف ديشب و امروز در روزنامه گاردين

۶ مهر ۱۳۹۴
آلبوم خسوف ديشب و امروز در روزنامه گاردين