شایا گلدوست
پادکست رنگینکمانی «زیر سقف آسمان» در «ایرانوایر»، مجموعهای است از داستانهای زندگی اعضای این جامعه فارسیزبان به روایت «شایا گلدوست»، زن ترنس و کنشگر مسائل جنسی و جنسیتی.
در اپیزود شانزدهم، داستان «سایه» را میشنوید، زن ترنسی اهل شمال ایران.
***
«ترنس» یا «ترنسجندر»، یک واژه چتری است و در واقع به شخصی گفته میشود که هویت جنسیتی خود را مغایر با جنسیتی که در بدو تولد براساس ظاهر اندام جنسی به او نسبت داده شده است، تعریف میکند.
به زبانه سادهتر، «زن ترنس» به شخصی گفته میشود که با جسم و اندام جنسی منتسب به مردانه متولد شده است و جنسیت مردانه به او نسبت داده میشود، درصورتیکه او خودش را یک زن میداند و هویت جنسیتی خویش را زنانه تعریف میکند.
«مرد ترنس» به شخصی گفته میشود که با جسم و اندام جنسی منتسب به زنانه به دنیا آمده و جنسیت زنانه به او نسبت داده میشود، درحالیکه او هویت جنسیتی خود را مردانه تعریف میکند و خویش را یک مرد میداند.
البته ترنسها میتوانند هویت جنسیتی «غیردوگانه» یا «نانباینری» نیز داشته باشند و باوجودی که جنسیت نسبت داده شده به خود را نمیپذیرند، اما خودشان را متعلق به هیچکدام از دو قالب زنانه و مردانه ندانند.
سایه از روزهایی میگوید که هیچکس، حتی خانوادهاش پذیرای او نبود و مردی که عشق زندگی، همسر و بهانهای برای ادامه مسیر شد: «برای من بهعنوان یک فرد ترنس، از زمانی که خودم را شناختم، متوجه شدم که با برادرم که یک سال ازمن بزرگتر است بسیار تفاوت دارم. زمانی که این تفاوتها را احساس میکردم خیلی کودک بودم، از بازیها و همبازیها شروع شد؛ از همه آنچه که برادرم دوست داشت و من دوست نداشتم. بودن در جمع زنها و دخترها باعث ایجاد آرامشم میشد، اما وقتی به مدرسه میرفتم بسیار اضطراب داشتم. نمیتوانستم با پسرها بازی کنم، همیشه گوشهای میایستادم، یا در کلاس تنها میماندم و این گوشهگیری و انزوا بیشتر توجه دیگران را جلب میکرد.»
سایه میگوید بیشتر از همه از سمت برادرم مورد سرزنش و تمسخر قرار میگرفتم. برادرم اسم «ندا» را روی من گذاشته بود و اینطور تحقیرم میکرد. من همه سعیم را میکردم که نقش یک پسر را بهخوبی بازی کنم، اما بااینوجود موفق نبودم.
شناخت سایه از خودش و هویتش بهعنوان یک ترنس، روزنه نوری در تاریکی زندگیاش بود. تا به آن روز نمیدانست که این امکان وجود دارد تا بهعنوان یک ترنس جراحی کرده و خود حقیقیاش را زندگی کند. یک مستند و شنیدن روایت یک هماحساس، او را با دنیای دیگری آشنا کرد، دنیایی که تا به آن روز چیزی از آن نمیدانست. حالا فهمیده بود که میتواند همه آنچه این سالها سرکوب کرده، زندگی کند، همه آنچه در خواب میدیده به واقعیت تبدیل شود؛ اما نه به همین سادگیها.
«آشنایی با مردی که حالا همسرم است، برایم انگیزهای شد تا برای رسیدن به خود حقیقیام بیشتر تلاش کنم. نه برای اینکه با آن مرد باشم، برای اینکه خودم را زندگی کنم. ابتدا مخالفت میکرد، فکرمیکرد که برای رسیدن به او میخوام این کار را انجام دهم. عاشقش بودم، اما بودونبود او مرا از این کار منصرف نمیکرد، هرچند حضور و حمایتش برایم یک نعمت بزرگ بود.
به دادگاه دادخواست دادم تا مجوزم را دریافت کنم. مراحل سخت اخذ مجوز سپری شد و خوشبختانه توانستم مجوز جراحیام را دریافت کنم. مجوز شش ماه اعتبار داشت، شش ماه وقت داشتم که جراحی کنم. خیلی خوشحال بودم. بدون اینکه بدانم چه راه دشواری در انتظارم است.»
ترس از جراحی و عوارض بعد از آن، موضوعی نیست که بهراحتی بتوان آن را نادیده گرفت.
خانواده، سایه را برای همیشه طرد کردند و تنها مانده بود با مسیر دشواری که پیش رو داشت. خانواده دیگر هیچوقت او را نپذیرفت، حتی بعد از جراحی. زمانی برگشت و گفت این منم، خود حقیقیام، در جسمی که دوست دارم، اما انگار آنها او را آنطور که بود، دوست نداشتند.
قصه «بهانه» را میتوانید از اینجا گوش کنید.
مطلب مرتبط:
لغتنامه مختصر اصطلاحات حوزه جنس و جنسیت
راهنمای حفظ حریم جنسی و جنسیتی رنگینکمانیها در مراجعه به پزشک
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر