خیابان شاهرضا یا انقلاب که از میدان ۲۴ اسفند (انقلاب اسلامی فعلی) آغاز میشود و پس از عبور از چهارراه پهلوی (ولیعصر فعلی)، میدان فردوسی، دروازه دولت، پیچ شمرون و پُل چوبی به میدان فوزیه (امامحسین فعلی) میرسد، تصویری از تاریخ یکصدساله معاصر ایران است؛ خیابانی که از یکسو قلب تپنده فرهنگ و هنر ایران است و از سوی دیگر، شاهراه مبارزات سیاسی-اجتماعی برای آزادی و دموکراسی؛ به بیانی دیگر، گذرگاه تاریخ معاصر ایران است. ازاینرو است که نقش و حضور روشنفکران، روزنامهنگاران، نویسندگان، شاعران، مترجمان و هنرمندان در این خیابان برجسته است و هرکدام، داستان خود را از مهمترین خیابان ایران دارند. «فریدون مجلسی»، دیپلمات و کارمند وزارت امورخارجه در زمان شاه و مترجم و نویسنده، یکی از راویان «داستان خیابان انقلاب» است که ۷۸ سال به اَشکالِ مختلف، در آن زیسته است.
***
داستان فریدون مجلسی از خیابان شاهرضا (انقلاب اسلامی فعلی) با داستان تحصیل پدرش در مدرسه عالی سیاسی در سال ۱۳۰۲ آغاز میشود و با داستان خودش در دبیرستان فیروزبهرام و دانشگاه تهران ادامه مییابد: «پدرم که در ۱۳۰۲ از مدرسه عالی سیاسی فارغ التحصیل شد، تعریف میکرد که آنجا خندق حفاظتی تهران بود که مانع عبور آسان اشرار و دزدان باشد و میگفت در زمان دانشجویی با دوستان همدوره، در زمینی در شمال همین معبر فوتبال بازی میکردند. همدورههایی مانند "عبدالله و نصرالله انتظام"، "علیقلی اردلان" و "علوی مقدم" و دیگرانی که فراموش کردهام که به ۱۰۰ سال پیش بازمیگردد. جالب اینکه اعضای آن تیم، ۳۰ سال بعد همگی به وزارت رسیده بودند.»
خیابان شاهرضا بهمرور از چهار طرف گسترش پیدا میکند و در زمان محمدرضاشاه، تقریبا به قلب تپنده پایتخت ایران تبدیل میشود و پس از انقلاب، با ساختن فرهنگستان هنر در زمان ریاست «میرحسین موسوی»، شکل و شمایل زیباتری به خود میگیرد.
فریدون مجلسی، سیر تاریخی این خیابان را از زمان رضاه شاه تا امروز اینطور توصیف میکند: «این خیابان در زمان پهلوی اول، توسط کارشناسان آیندهنگر با عرضی طراحی و ساخته شد که شاید در آن زمان عجیب و اضافی مینمود. هدف طراحان، ساخت خیابانی اصلی و آبرومند بهمثابه شانزهلیزه تهران بود و به نام کوچک خودش نامیده شد و میدان ابتدای آن یعنی میدان انقلاب کنونی، به تاریخ تولدش (۲۴ اسفند) نامیده شد.
مهمترین و طولانیترین خیابان عمود بر آن یعنی پهلوی (ولیعصر کنونی) که درواقع کاخ تابستانی او را در سعدآباد به کاخ شهری مرمر متصل میکرد و تا ایستگاه راهآهن که برایش اهمیت نمادین داشت ادامه مییافت، بهنام خانوادگی او نامیده و با درختان چنار آراسته شد. جالب اینکه اعیانیترین خانههای شهر نیز در محل تلاقی همین دو خیابان ساخته شد. میدان انتهای شرقی خیابان یعنی امامحسین کنونی نیز، به نام عروسش "فوزیه" نام گرفت که امتداد آن به جاده فیروزکوه و مازندران میپیوست.
برای تسریع در آبادی آن، پردیس دانشگاه تهران در شمال بخش غربی ساخته شد که در آن روزگار بسیار زیاد و وسیع بهنظر میرسید. در نبش جنوب شرقی، تلاقی دو خیابان اصلی در چهارراه ولیعصر و تئاتر شهر و پارک دانشجو کنونی هم، پارک تفریحی و کافه شهرداری ساخته شد. دو پمپ بنزین در بخش غربی نزدیک دانشگاه و دیگری در بخش شرقی در دروازه دولت و ابتدای خیابان سعدی ساخته شد که در آن زمان که هنوز درشکه در خیابانهای تهران مسافرکشی میکرد، نشان از اهمیتیافتن ترافیک شهری داشت.
خیابانهای جدید و عریض شمالی-جنوبی که به نام شاعران بزرگ مانند سعدی و فردوسی و حافظ نامیده شدند، به همین خیابان انقلاب منتهی میشدند و بهسرعت توسعه شهر را از بخش قدیمی و کوچه پسکوچههایش، به همین بخش تنظیمشده کشاندند. در میان خیابانهایی که به نام شعرا بودند، خیابان فردوسی برایم جالبتر بود، زیرا در برخورد با خیابان شاهرضا، میدان فردوسی بود که در زمان نوجوانی من، تندیس فردوسی نشسته بر زمین و تکیه داده بر بالشی بزرگ روی سکوی سنگی مکعب شکل با معماری هخامنشی، یاد آور کعبه زرتشت در نقش رستم، کتاب در دست نشسته بود. بعدها که در دبیرستانی بودم، مجسمه نشسته جای خود را به تندیس ایستاده و حماسیتر کنونی داد که کودکی کنار پای رستم دیده میشود، که ظاهرا زال بود. آن تندیس نشسته را به مقابل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منتقل کردند.
در زمان کودکی و نوجوانی من در بخش شمال خیابان به سمت خیابان طالقانی که آن زمان تختجمشید بود، عملیات ساختمانی ادامه داشت و محلهای نیمساخته بود و از آنجا و خصوصا شمال آن، آب کرج یا بلوار کشاورز و امتداد آن کریمخان زند به سمت شمال، بیابانی بود.»
فریدون مجلسی متولد ۴ فروردین۱۳۲۳ در تهران، محله پل رومی است. پدرش «محمد مجلسی» مادرش «سکینه طباطبایی» هم، هر دو تهرانی بودند. پدر در مدرسه آلیانس و سپس مدرسه سیاسی و مادر در مدرسه شرف درس خواندند. پدر در محله عینالدوله و آبسردار و مادر در محله سنگلج زندگی میکردند. مجلسی، دوران دبیرستان را در مدرسه فیروزبهرام گذراند که در خیابان نادری قرار دارد، که در رفتوآمد روزانه، حدفاصل چهارراه پهلوی و چهارراه کالج را میپیمود.
مجلسی ابتدا از تاریخ آن میگوید و سپس از خاطراتش در این مدرسه: «دبیرستان بزرگ پسرانه کالج البرز از بناهای زیبای خیابان شاهرضا بود که هزاران کارشناس و دانشمند بعدی را به ایران و آمریکا اهدا کرد. در کنار آن دو، دبستان زیبای منوچهری پسران و دختران که اکنون دانشگاه پلیتکنیک شده است و در امتداد آن در خیابان شاهرضا، دبیرستان دخترانه انوشیروان دادگر بود که با کمک انجمن زرتشتیان و پارسیان هند ساخته شد و همچنین دبیرستان بزرگ دخترانه نوربخش و تالار فرهنگ در نزدیک چهارراه کالج بود. مدرسه فیروزبهرام ما نیز از آنجا دور نبود و ازدحام این مدارس، به آن محله،شوروحالی فرهنگی و جوانانه به محیط میبخشید.
با افتتاح دانشگاه تهران و نیازهای انتشاراتی آن، کتابفروشیها و انتشاراتیها از مناطق قبلی مانند شاهآباد در خیابان جمهوری کنونی یا نزدیک بازار، به روبهرو دانشگاه منتقل شده، یا شعبه زده بودند و بر اهمیت فرهنگی آن می افزودند.»
مجلسی در دوره دبیرستان فیروزبهرام، آنطور که خودش میگوید، سه دبیر ادبیات برجسته داشت: «استاد وزیری که برادر کلنل علینقی وزیری بود، دیگری آقای صدرایی و مهمترینشان دکتر علیاصغر خبرهزاده بود که بعدها بسیاری از ترجمههایش را میخواند؛ "دکتر ژیواگو"، "زن سیساله"، و "جنزدگان".»
پس از تشویق خبرهزاده در حین خواندن انشا که به او گفته بود «بنویس!»، مجلسی به نوشتن رمان و ترجمه سوق پیدا میکند. «ساعت طلا» و «اسیر افتخار» از آثار تالیفی او هستند و «منم کلدیوس»، «ایران سرزمین مقدس»، «مردگان زرخرید»، «شوهر کمونیست من»، «آزادی مقدم بر لیبرالیسم»، «مبانی حقوقبشر»، «نظریههای جباریت»، «فروپاشی: چگونه جوامع راه فنا یا بقا را برمیگزینند»، از آثار ترجمه او.
مجلسی در سال ۱۳۴۱ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. او در دانشگاه تهران با روشنفکر آن زمان، جلال آلآحمد که در اوج معروفیت و شهرت بود، دیدار میکند: «چندبار در جلسات سخنرانی جلال آلاحمد همراه با دکتر آرینپور در بالاخانهای مقابل دانشگاه تهران شرکت کردم. یادم است در یکی از سخنرانیهای آلاحمد بودم که در پشت میز ، یک پاکت سیگار کَمل از توی جیبش درآورد و سوراخش کرد، بعد یک تلنگر زد و یکی از سیگارها بیرون پرید و کشید و بعد دومی و بعد… .
دوران اسمدرکردن جزوه "غربزدگی" بود، پیش خودم فکر کردم این همان کسی است که از غرب انتقاد میکند. بعدها آن جزوه هم در نظرم به همان اندازه سیگار کشیدن غربی و سطحی آمده بود. داستاننویس خوبی بود، اما برخی مسائل اقتصادی و اجتماعی که در آن جزوه به آن میپرداخت، برایمان جالب بود. نیاز به اطلاعات بیشتری در آن زمینهها داشت، اما شعارزدگیهای آن دوران، موجب هیجان و استقبال از آن میشد.»
بسیاری از دانشجوهای حقوق در آن زمان، ازجمله «محمدعلی اسلامیندوشن»، «جواد مجابی»، «مصطفی رحیمی»، «محمدعلی سپانلو» و «غزاله علیزاده»، بعدها مترجم و نویسنده و شاعر شدند، از جمله فریدون مجلسی؛ بهنوعی که شاید بتوان گفت خروجی ادبی دانشکده حقوق، از دانشکده ادبیات کمتر نبود. مجلسی در همین دانشکده است که با همسرش که همکلاسی غزاله علیزاده و سال پایینی او بود، آشنا میشود.
دانشگاه تهران در خیابان شاهرضا، عرصهای برای اعتراضات سیاسی را فراهم کرد. مجلسی میگوید: «دانشگاه پس از سقوط رضاشاه، مرکز فعالیت احزاب و خصوصا حزب توده شد. نهضت ملی نفت، گرایشی مصدقی به دانشگاه داد که تا سالیان دراز پایدار ماند و موجب تظاهرات متعدد میشد. پس از ۲۸مرداد، بهدنبال تظاهراتی در روزهای قبل، نظامیانی را برای ارعاب به دانشگاه اعزام کردند که با تیراندازی در ۱۶آذر۱۳۳۲، موجب قتل سه دانشجو دانشکده فنی و مبنایی تاریخی برای اعتراضات بعدی شد.
در کتاب خاطرات دکتر "منظرپور" که زمانی عضو سازمان جوانان حزب توده بود، خواندم که روزی از حزب به آنها که در جنوب شهر بودند، دستور میدهند برای کمک به اعتصاب بچههای البرز به آنجا بروند. میگوید وقتی به خیابان شاهرضا و مقابل دبیرستان البرز رسیدیم، شعبان جعفری (بیمخ) سوار بر یک جیپ و پرچمبهدست به سمت ما حمله آورد و درحالیکه خودمان و اقوام نزدیک ما را دشنامهای رکیک میداد، فریاد زد "ایحرامزادهها، ادب داشته باشید! بروید درستان را بخوانید!" و البته او هم درسش را خواند و دندانپزشک شد.»
فریدون مجلسی که در دهه چهل و سپس پنجاه دانشجو بوده است، از مبارزات سیاسی آن دوره خاطرات روشنی دارد. او میگوید: «خاطرات جوانی برای ما در دانشگاه تهران و حاشیه آن، خیابان شیرین است. برای ما که شاهد تظاهرات دانشجویی و جنگ و گریزهای آن بودیم که البته با درگیریهای خشن نظامی مواجه نمیشد، مواجهشدن با جمعیت عظیم تظاهرات انقلابی سال ۱۳۵۷ در همان خیابان و انبوه متفاوت و عمومی جمعیتهای میلیونی با ظواهر خاکیتر و کارگری که خواهان برقراری حکومت اسلامی بودند و شعارهای متفاوت ناسیونالیستی یا لیبرال را در خودشان غرق میکردند، غافلگیرکننده بود. اما اوج آن، زمان استقبال میلیونی هنگام ورود آیتالله "خمینی" بود برخاسته از کف خاکی و روستایی جامعه بزرگی بود که ایشان به درستی آنان را کوخنشینانی نامیدند که با ایمان راسخ نسبت به آموزههای دینی خود به خیابان آمده بودند. خصوصا که دیگر تهدید و مقاومتی وجود نداشت.»
پس از انقلاب ۱۳۵۷، خیابان انقلاب همچنان هویت سیاسی خود را حفظ کرده بود. مجلسی «آخرین قیام عظیم در این خیابان» را که لحظاتی شاهد آن بوده، بدرقه و تشییع آیتالله «طالقانی» برمیشمرد که «همراه با سیل جمعیت، قدری متفاوت و شامل شمار بسیاری از خانهنشینان در کنار کوخنشینان بود.»
راهپیمای دیگری که مجلسی از آن سخن میگوید، اعتراض علیه حجاب اجباری در ۱۷اسفند۱۳۵۷ است: «تظاهرات بعدی آن خیابان، شامل هشدار فیزیکی به معترضان به اجباریشدن حجاب و ختم ماجرای تظاهرات مردمی در خیابان بود که تدریجا تظاهرات طراحی و تنظیمشده یادبودهای روزهای دولتی، جای آن را گرفت.»
از نگاه فریدون مجلسی، «تظاهرات اغلب تابع هیجانات است»، او آزادی و دموکراسی را مفاهیمی عقلانی و مدنی مینامد و با نگاه به آینده جنبش مردمی ایران که با شعار «زن، زندگی، آزادی» در سراسر ایران، ازجمله خیابان انقلاب که دنبالهاش به خیابان آزادی و میدان آزادی میرسد طنینانداز شده، میگوید: «تظاهرات بزرگ هنگامی میتواند نشاندهنده حمایت یا مخالفت مردم باشد که با مقابله و خطر همراه نباشد. ستیزهجویانهشدن تظاهرات، واکنش ستیزهجویانه را نیز تشدید میکند و حتی در صورت پیروزی، رهبران خیابانی را بهصورت بستانکاران جدید به نسلی از خودکامگان تبدیل میکند. عبور از نسلهای متعصب، زمینه را برای جایگزینی تفکر کارشناسانه و توسعهمحور اجتماعی بهجای ستیزهطلبیهای زیانبخش آماده میکند. راه آزادی از خیابان انقلاب نمیگذرد، از بلوغ فرهنگی سطوح مسلط میگذرد که بلوغ اجتماعی و فرهنگی جامعه خود را دریابند.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر