close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

بهای یک انسان از بهشت آمده چقدر است؟

۱۱ دی ۱۳۹۲
بلاگ میهمان
خواندن در ۳ دقیقه
بهای یک انسان از بهشت آمده چقدر است؟
بهای یک انسان از بهشت آمده چقدر است؟

ماهرخ غلامحسین پور

تصور می‎کنم در این چند روزه همه زنان روزنامه­نگارهم‌نسل من با دیدن گزارش «آرزو نوبهار»، از فعالان زن افغان که این روزها در شبکه­های مجازی منتشر شده در مورد جریان «خیابان­آزاری» یا همان «مزاحمت­های خیابانی» خودمان، خاطراتشان را مرور کرده­اند؛ خاطره ایستادن نبش یک خیابان شلوغ با پوششی کاملا معمولی برای سنجش شعور اجتماعی؛ سنجش میزان عقده­های سکسی و اخلاقی در شهری که دیگر «قلعه شهر نو» ندارد . «پری بلنده»، «سیمین بی. ام. و» و «اشرف چهارچشم» آن هم در همان ابتدای انقلاب اعدام شده­اند و ساکنان «محله غم» یا «محله خاموشان» حالا دیگر هر کدام رفته­اند دنبال کابوس­ها و غم‎هایشان. یا از گرسنگی و تحقیر مرده­اند یا سر از وافور و حقه و سیخ و سنگ و شیشه درآورده­اند تا دردهاشان را التیمام دهند.

من هم سال 84 به درخواست سردبیرم، مقنعه­ سیاه و رنگ و رو رفته­ همیشگی را کناری گذاشتم و با سر و وضعی کاملا عادی ایستادم روبه‌روی دفتر فروش محصولات «زمزم» در خیابان آزادی، نبش تقاطع جیحون.

دستور سردبیرم بود که گزارشم را میدانی و ملموس کار کنم اما همان موقع هم به نظرم بی‌فایده می­آمد. باید چه چیزی را ثابت می­کردم؟ آزارها و مزاحمت­های خیابانی دیگر بخشی کاملا عادی، پیش­پا افتاده و روزمره زندگی من و زنان جامعه­ام بود. هنوز هم هست؛ با اشکالی تغییر یافته و امروزی‎تر شده. و من به آسودگی می­توانستم بدون آن که آن‌جا بایستم، در این­باره بنویسم.

به هر حال، این شکل از خشونت نه در زیر پوست شهری که دوستش می­داشتم بلکه در سطح لایه­های آشکار روزمره­اش به آسانی قابل دیدن بود.

من ایستادم و همکار عکاسم به فاصله 10 متر آن‌سو­تر مرا می­پایید. اولین ماشین ایستاد. هنوز هم بعد از این همه سال چهره مرد میان‌سال راننده را به خاطر دارم: «بیا تو، کجا می‌ ری؟»

من- مرسی آقا. جایی نمی‌رم. منتظر کسی هستم.

مرد- حالا بیا، بد قلقی نکن. با ما بیا بدم نیستیم‌ها. اون که سر کارت گذاشته، لااقل بیا با من. جا دارم. همین دور و بره . سوار شو بریم حالی به حولی.‌

جابه جا شدم . سمج‌تر از آن بود که به راحتی راهش را بگیرد و برود. همکارم با چشم و ابرو اشاره کرد که آیا نیاز به مداخله او هست؟ اما من از پسش برمی‌آمدم. به هر حال، مردک راهش را کشید و رفت. کم‌تر از دو دقیقه بعد ماشین بعدی ایستاد: «بفرمایید خانم».

من- مرسی آقا.

مرد- بیا تو دیگه ناز نکن.

رویم را برمی­گردانم. سرش را از پنجره می­آورد بیرون و می­گوید:«تا بیس تومنم هستم....»

جالب­تر از همه این بود که وقتی من با راننده جلویی در حال مکالمه بودم، راننده پشت سری راهش را نمی­گرفت برود بلکه نم نمک منتظر می­­ماند تا او هم اقبالش را امتحان کند. سر و وضع من با نگاهی به شرایط اجتماعی آن روزها کاملا عادی بود و آرایش و پوششم نشان می­داد که به هر حال به قیود اجتماعی پایبندم. تعداد کمی از ماشین ها راهشان را می‌گرفتند و بی­اعتنا به حضور من، رد می­شدند و می­رفتند رد کارشان.

ماحصل یک ساعت ماندن در آن تقاطع، به جز چشمک، ابرو و بوق‎های مزاحم، خنده­های مشمئزکننده، اشاره واضح سر و گردن و 18 تقاضای رسمی – بر اساس دست نوشتهِ باقی مانده از آن روز که امشب با هزار زحمت مابین کاغذ پاره­هایم پیدایشان کردم - روان وامانده و تحقیر شده­ای بود که پیشنهاد دریافت از پنج هزار تومان تا صد هزار تومان را شنیده بود.


از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

دریاچه یخ زده سد اکباتان

۱۱ دی ۱۳۹۲
بلاگ تصویری
دریاچه یخ زده سد اکباتان