close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در قاب عکس استراليايی: می‌روم ولی ازدواجی در کار نيست

۲۹ مرداد ۱۳۹۳
همایون خیری
خواندن در ۴ دقیقه
در قاب عکس استراليايی: می‌روم ولی ازدواجی در کار نيست
در قاب عکس استراليايی: می‌روم ولی ازدواجی در کار نيست

زندگی در استراليا شبيه است به زندگی در خانه هزارتو. از هر دالانی که رد می‌شويد صدای خواننده و موسيقی متفاوت می‌شنويد. گاهی به نظرتان موسيقی به زبان خودتان از يک گوشه‌ای شنيده می‌شود ولی بعد متوجه می‌شوید همانی که موسيقی را می‌شنيده چيزی از کلام خواننده‌اش را متوجه نمی‌شده و فقط موسيقی را دوست داشته يا گذشته‌ای با آن داشته. در اين هزارتوی مهاجرتی هرگز به انتها نمی‌رسيد و هر تصویری که از اين همجوشی فرهنگی به دست می‌آوريد ممکن است مدتی بعد تغيير کند. دو سه روزی در يک دوره‌ای بودم که از صبح تا عصر بايد سخنرانی می‌شنيدم. اتفاقأ با يک دختری در همانجا آشنا شدم که بعد که پرسيدم کجايی‌‌ست کلی وقت نهار با هم گپ زديم. گفتم پس فارسی با هم حرف بزنيم ديگه

دختر: من فارسی بلد نيستم.

من: فکر می‌کردم همه‌ی افغان‌ها زبان فارسی بلدند!

دختر:  نه پشتون‌ها خيلی کم بلدند. البته من که از بچگی آمدم بيرون خيلی دقيق نمی‌دانم ولي چون پشتون‌ها خيلی منزوی هستند فکر می‌‌کنم فارسی بلد نباشند. اما پدرم فارسی حرف می‌زند.

من: ايشان از کجا فارسی بلده؟

دختر: در ايران که بوده پزشکی خوانده و برای همين هم فارسی بلد است ولی ديگر به ما نرسيد که ياد بگيريم.

من: خيلی وقته از افغانستان آمديد استراليا؟

دختر: از افغانستان رفتيم نيوزيلند، بعد از سال‌ها آمديم استراليا.

من: چطور شد که آمديد استراليا؟

دختر: از دست پشتون‌‌ها.

من: متوجه نشدم! شما که خودتان هم پشتون هستيد چرا از دست پشتون‌‌‌ها آمديد استراليا؟

دختر: پشتون‌ها خيلي جامعه‌ی بسته‌ای دارند. در نيوزيلند مادرم می‌خواست برود انگليسی بخواند و رانندگي ياد بگيرد هر روز يکی از همان پشتون‌ها می‌آمد به پدرم می‌گفت نبايد بگذاری زنت برود کلاس زبان يا رانندگی. زن بايد خانه‌داری کند. هر چقدر هم که سعی کرديم از جامعه‌ی پشتون‌ها دور باشيم چون نيوزيلند کوچک است باز همه جا گرفتارشان بوديم. بلاخره پدر و مادرم تصميم گرفتند بياييم استراليا.

من: نمی‌شد باهاشان رفت و آمد نکنيد يا يک جوری دور بمانيد؟

دختر: تقريبا همين کار را می‌کرديم ولي بلاخره هميشه امکان ديدن‌شان بود. به همه کار آدم کار دارند. اگر محل نگذاری پشت سرت حرف می‌زنند. شما ايرانی‌ها خيلی مدرن‌تريد.

من: تا به حال نشنيده بودم کسی تا اين حد به مدرن بودن ايرانی‌ها معتقد باشد.

دختر: اتفاقأ بين ما تقريبأ همه به مدرن بودن ايرانی‌‌ها معتقدند. فکر می‌کنيم شما خيلي غربی‌تر هستيد و همين است که فرق داريد.

من: ولی خوب خود ما هنوز به نظرمان می‌رسد خيلی گرفتاری داريم. بين ما هم از اين پشت سر حرف زدن‌ها هم زياد است، مشکلات اجتماعی هم داريم، شايد اين را نديدی تا به حال.

دختر: خوب اين که همه جا هست اما فکر کن هيچکس جلوی مدرسه رفتن يا رانندگی کردن زن‌ها را در ايران نمی‌گيرد. اگر پشتون باشی اصلا به يک چيزهايی فکر نمی‌کنی بايد همين را که هست بپذيری.

من: مثلأ؟

دختر: هووووم ... آها! مثلأ در بين پشتون‌ها خيلي کم طلاق گرفتن هست. پسرها و دخترها بدون اين که همديگر را بشناسند و فقط از طريق آشنايی خانواده‌ها با هم ازدواج می‌کنند. اگر اختلافی پيش بيايد همه‌ی خانواده‌ با هم درگير مي‌شوند و در نتيجه نمی‌گذارند طلاق صورت بگيرد.

من: حالا آمديم و آن دو تا آدم نتوانستند با هم بسازند، دست آخر چی؟

دختر: من تا به حال در بين جامعه‌ی پشتون فقط دو بار ديدم طلاق گرفته‌اند. هر دو بار هم موضوع قماربازی بوده. يعنی شوهر می‌رفته قماربازی و دست برنمی‌داشته برای همين هم همه گفتند بايد طلاق زن را بگيريم.

من: همه با هم گفتند؟

دختر: آره، خوب همين است که می‌گويم همه با هم درگير آشنايی و ازدواج می‌شوند. اين گرفتاری مربوط به بسته بودن جامعه‌ی پشتون‌هاست.

من: حالا که اينجاييد و از پشتون‌ها دورید به نظرت راحت‌تر زندگی می‌کنيد؟

دختر: البته. مادرم انگليسی ياد گرفته و رانندگی می‌کند. داريم با آرامش زندگی می‌کنيم.

من: تو خودت جامعه‌ی پشتون‌های افغانستان را ندیدی؟

دختر: نه زياد چون بچه بودم که آمديم بيرون ولی امسال می‌خواهم بروم افغانستان.

من: پس حتمأ هيجانزده‌ای؟

دختر: نه زياد، مادرم زورکی دارد می‌فرستدم. می‌گويد بايد ازدواج کنی. گفتم می‌روم ولی ازدواجی در کار نيست.

من: مگر کسی آنجا هست که مثلأ خواستگاری کرده؟


دختر: زياد ولی من که نمی‌شناسم‌شان. می‌خواهند بياييند اينجا و خوب از طريق ازدواج راحت می‌آيند. بعدش هم همين گرفتاری هست که همه می‌خواهند تصميم بگيرند. ولی من ديگر اين حرف‌ها را قبول ندارم. به مادرم می‌گويم تو که خودت از دست پشتون‌ها فرار کردی آمدی اينجا چرا به من می‌گويی برو با پشتون‌ها ازدواج کن.

من: خوب خودت چه نظری داری؟

دختر: فکر می‌کنم بايد با کسی ازدواج کنم که فرهنگم را می‌شناسد اما می‌فهمد من هم اختيار دارم که کارهايی را که دوست دارم انجام بدهم. سخت پيدا می‌شود ولی من هم عجله‌ای ندارم.

من: خوب انگار بايد برويم به سخنرانی بعدی برسيم.

دختر: آره، برويم.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان مازندران

بازداشت 722 تن به اتهام هنجارشکنی در طرح دریا

۲۹ مرداد ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
بازداشت 722 تن به اتهام هنجارشکنی در طرح دریا