close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

فاجعه ی ماشین شوری

۲ آبان ۱۳۹۳
مادران
خواندن در ۴ دقیقه
فاجعه ی ماشین شوری
فاجعه ی ماشین شوری

ماهرخ غلامحسین‌پور

دادمهر مصمم است پول در بیاورد. به هر حال نمی‌تواند برود شیشه ماشین آقای «جان» ، همسایه خپل و اخموی روبرویی را بسابد. باید غرامت کتابی را که از کتابخانه مدرسه به امانت گرفته و روی نیمکت راه راه حیاط، زیر باران جا گذاشته و حالا پوسیده و وارفته است را بپردازد.

من کلید کرده‌ام که این مبلغ را نمی‌دهم. خیال می‌کنم با این تصمیم مصرانه می‌توانم مانع بی‌دقتی‌های مکررش بشوم . به هر حال نمی شود بچه هر چه خواست دو دستی تقدیمش کرد. کمی مقاومت هم لازمه مادری است.

سطل قرمز پر از کف شامپو و اسفنج تمیز و دو کهنهٔ تا شدهٔ آشپزخانه را می‌گذارم جلویش و می‌گویم وقتی ماشین را برق انداختی دویست کرونت را می‌دهم. می‌توانی هم جریمه کتابت را بدهی هم برای خودت یک عالمه دونات بخری.

انگار که چشمش به یک موجود مریخی افتاده باشد، سطل لبالب آب را ورانداز می‌کند، لب ورمی چیند و می‌گوید:

-  « من؟ من ماشینو تمیز کنم؟»

-آره تو؟ مگه تو چته؟ من هر هفته این کارو می‌کنم. اشکال نداره یه بارم تو این کارو بکنی. برو مامان شک ندارم خیلی بهتر از من از پسش برمیای.

-اما تو که گفتی کار کردن بچه‌ها قدغنه. منم فقط یه بچه‌ام. تازه سیزده سالمه مامی.

-من کاری  ندارم یه سالته یا صد سالته. به هر حال بی‌دقتی کردی کتابتو زیر بارون جا گذاشتی. تو جیبی تم که تمام و کمال گرفتی خرج کردی. اگه می‌خوای جریمه کتابتو بدی پیشنهاد می‌کنم بری دستی به سر و گوش ماشین بکشی.

-اما دویست کرون خیلی کمه. نمی‌شه ۵۰۰ کرون بدی؟ قول می دم برقش بندازم.

500 کرون؟ این خیلیه مادر. کارواش صد کرونه. ولی چون تو قراره داخل ماشینم جارو بکشی و رو صندلیام کهنه بکشی من بهت ۲۰۰ کرون می‌دم. عمرا اگه کارواش این قده بهت بدن.

حین رفتن صدای تلق تلق دسته سطلش می‌آید. نیم ساعت بعد از پنجره کریدور نگاهی به حیاط می‌اندازم. جارو برقی ولو شده کف حیاط و یک عالمه کف و دستمال آشپزخانه روغنی ریخته چهار طرف ماشین. فقط جفت پا‌هایش را می‌بینم که از در سمت راست به بیرون آویزان شده. معلوم است که دارد تقلا می‌کند زیر صندلی‌ها را جارو کند. شیلنگ آب کشیده شده تا کنار تایر‌ها. جاروی دستی و خاک انداز، یک عالمه کاغذ روزنامه و کلی رول دستمال کاغذی له و لورده شده ولو شده‌اند چهار طرف ماجرا.

نمی‌دانم چرا ولی از ظواهر امر به نظر نمی‌رسد این کار به سرانجام خوش منجر شود. تقریبا وسط حیاط هیهاتی به پاست. تمام کفی‌های ماشین ولو شده‌اند. دادمهر مجدانه در حال فعالیت است و من خودم را تسلا می‌دهم که به هر حال بابت دریافت ۲۰۰ کرون وعده داده شده مجبور است کار را جمع و جور کند. یعنی حتی ناخودآگاه ذهنم به سمت فاجعه‌ای نمی‌رود که در شرف وقوع است.

نیم ساعت بعد وقتی بعد از نوشتن یک مقاله سنگین، قهوه ملس کاراملی پر و پیمانی درست کرده‌ام، پا روی پا انداخته‌ام و جرعه جرعه از قهوهٔ بعد از ظهرم لذت می‌برم سراسیمه وارد می‌شود.

-مامان کلید ماشین پیش توئه؟

-نه مادرجان. کلید ماشین اگه دس من بود تو چه جوری در و پیکرشو باز کردی رفتی داخلشو جارو زدی؟

اما در ماشین باز نمی‌شه؟ -

مگه می‌شه -

بعد یکهو برق سه فاز از کله‌ام می‌پرد. یادم به قفل اتوماتیک مرکزی می‌افتد. در طول یک ثانیه چندین فریم ثابت ردیف می‌شوند ته ذهنم. یعنی کلید کجاست؟

با فکر دهشتباری که ته ذهنم آمده خودم را تقریبا پرت می‌کنم وسط حیاط. کلید دقیقا سرخوش و خجسته مانده پشت شیشه صندوق عقب. ناز و ملوس ولو شده روی کفی موکت واره پشت شیشهٔ عقبی و دارد به من دهن کجی می‌کند. در ماشین بسته شده، کلید آن تو مانده و قفل مرکزی ماشین عمل کرده، همه در‌ها و پیکر‌ها قفل شده و هیچ کلید یدکی دیگری هم وجود ندارد.

نیم ساعت بعد آقای «جان» کُپل زنگ می‌زند یک قفل و کلیدساز ماهر ماشین. طرف با یک موتور هزار سر می‌رسد. چهار هزار کرون از من مطالبه می‌کند تا کلید را از داخل ماشین خارج کند. هر چه هم چک و چانه می زنم یک سنت فایده ندارد. چهار هزار کرون را می سلفم و نتیجه منطقی این معامله این است: هیچ وقت به یک پسر بچهٔ ۱۳ ساله با تحکم کار ندهید و اگر از شما ۲۰۰ کرون پول خواست به سرعت دست در جیب مبارک کرده، تقدیم نمایید وگرنه بلایی به سرتان خواهد آورد که مرغ هوا و ماهی دریا برایتان زار بزنند.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

بلاگ

جمعه برای زندگی؛ لالايی‌ها سرچشمه‌های اميد

۲ آبان ۱۳۹۳
همایون خیری
خواندن در ۲ دقیقه
جمعه برای زندگی؛ لالايی‌ها سرچشمه‌های اميد