close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

رایان ، فلسفه فراکتالی ، سونات کرویتزر و باقی قضایا

۷ آبان ۱۳۹۳
مادران
خواندن در ۴ دقیقه
رایان ، فلسفه فراکتالی ، سونات کرویتزر و باقی قضایا
رایان ، فلسفه فراکتالی ، سونات کرویتزر و باقی قضایا

ماهرخ غلامحسین‌پور

الان دو سال است درگیر این اوضاع‌ام. شب‌ها بیدارم، به امید اینکه صبح‌ها بخوابم. دو سیصد و شصت و پنج روز و اندی ماه تجربه ناامید کننده هم مرا از رو نبرده. شب‌ها این بی‌قاعدگی را مثل هندسهٔ فراکتالی که حرکت اشکال در فضا را ترسیم می‌کند، فراموش می‌کنم و صبح‌ها به تلخی به خاطرش می‌آورم. درست وقتی که نیم ساعتی بیشتر نیست که خوابم برده و رایان عین یک اسب عصاری نشسته روی گردنم و طره مو‌هایم را پیچانده دور مچ دستش و با شیشه آب میوه‌اش می‌کوبد پس کلهٔ وامانده‌ام.

 او ساعت هشت شب می‌خوابد. من عین اسب وحشی دربندی که زین و یراقش کرده، به گاری بسته باشندش، بی‌تابم تا خوابش ببرد و وقتی خوابش برد چونان پروانه سبکبالی که از سوراخ ته توری پروانه گیری در رفته، خودم را می‌اندازم روی لپ تاپم تا سفارش‌های واماندهٔ از صبح را بنویسم. قرار هم نیست به نظریه بی‌نظمی و فراکتال تن بدهم برای همین هم یک لیست می‌گذارم روبرویم. با نور کم چراغ، به ترتیب می‌نویسم، همین طور که لیست بلندبالا به ترتیب از سر تا انتها خط می‌خورد، شب هم آرام می‌خزد رو به سپیده، بی‌حرکت و اخطار رونده‌ای، عین مورچه سیاه روی سنگ سیاه در شب سیاه...

تاریک روشن هواست که بعد از مراسم نظافت هر شبه و بعد از اینکه دوش گرفتم و مسواک زدم، می‌چپم زیر پتو. به قدر یک مژه بر هم زدن است انگار، هر صبح با این شکل و شمایل بیدار می‌شوم، باسن گرد و کوچک و قلبمهٔ رایان نشسته فیت روی دماغم. مو‌هایم توی دست‌هایش و سرم عین آونگ می‌چرخد روی بالشت.

 «بیدار شو. بیدار شو مامان نون و پنیل بده، چایی هم بده، بیسکویت هم بده»

می روم یک عالمه خوراکی از هر نوعش می گذارم توی قاب سینی استیل ، با یک لیوان آب پرتقال و می گذارم جلوی رویش و باز هم سرم را فرو می کنم زیر پتو یا هر چه دم دستم باشد.

قصه دقیقا این جور هدایت می‌شود، من سرم را فرو می‌کنم زیر پتو، چند دقیقه از خلسهٔ خواب که می‌گذرد حس می‌کنم نفسم تنگ شده، پتو را روی سرم خفت کرده و نشسته رویش. می‌زنمش کنار به قدر هوا خوردنی اما بی‌فایده است، می‌نشیند دو قبضه روی گردنم و دست می‌برد زیر ریشه مو‌ها، تا جان دارد می‌کشد و من آه از نهادم بلند می‌شود. گوشی تلفنم را با انگشتم سُر می‌دهم سمتش، نیم ساعتی صدای «ای بی‌سی دی ایی اف جی» می‌چرخد توی نرون‌های خاکستری مغزم، بعدش کانال عوض می‌شود و می‌رود روی «کلاغه اومد لب حوض/ نوکش رو بست و وا کرد/ ماهی سرخ ما رو / از توی آب صدا کرد» و همه آنچه که توی حافظه سیو شده را از صدر تا ذیل یک دور گوش می دهد.

 هنوز خوب مغزم این ترانه را تحلیل نکرده که صدای خرت خرت می‌شنوم، دست می‌سابم روی تشک، می‌بینم یک عالمه خورده بیسکویت و خرده نان و کنجد پخش و پلا شده روی تشک و من عملا روی آن‌ها دارم وول می‌خورم، سعی می‌کنم به کل ماجرا فکر نکنم، بچه سالم است، کنارم نشسته و دارد خرت خرت بیسکویت می‌جود و این بار «خونهٔ مادر بزرگه» نگاه می‌کند. به هر حال جای شکرش باقی است. خودم را دلداری می‌دهم «بخواب! بیدار که شدی به کل این اوضاع آشفته سر و سامان می‌دهی»

اما هنوز مغزم به آخر این جمله نرسیده که یکهو کمرم سرد می‌شود. یک چیزی سر می‌خورد تا انتها. خدا را شکر گرم نیست.  لزج و سرد است. بوی آب پرتقال پیچیده همه جا. پتو‌ها در هم شوریده و رایان دارد با متکا‌ها خانه سازی می‌کند. یکهو زیر سرم خالی می‌شود. متکا را می‌کشد می‌برد تا سقف خانه‌اش را بسازد. صدای بیب بیب مسیج تلفن که می‌آید خسته و خوابالوده چک می‌کنم، شرکت ودافن دارد خبر می‌دهد که الان چهار ساعت و نیم است که دارم از اینترنت «خداعالم گیگابایت» استفاده بهینه می‌کنم و تا همین اندازه هم یک عالمه کرون رفته توی پاچه‌ام، بعدش صدای شرشر بلند می‌شود. لنگ می‌اندازم روی خانهٔ نیمه ساز متکایی و خودم را می‌رسانم به قلب توالت، رایان برس توالت در دست از کاسه توالت بالا رفته و دارد با برس غرق پلشتی، کاسه روشویی را مزین می‌کند.

 به هر حال سر و سامان دادن به توالت خودش هم فصل مشروحی است. برمی گردم به اتاق و در را از تو قفل می‌کنم و این بار سرم را فرو می‌کنم زیر متکا. دیگر دررویی ندارد. مجبور است وسط‌‌ همان چهار دیواری با یک عالمه اسباب بازی پخش و پلا شده مشغول باشد. این بار آرام و بی‌دغدغه می‌خوابم. شل و وارفته و آسوده، اما نمی‌دانم چقدر زمان گذشته که یکهو با اصابت جسمی سخت به ملاجم از خواب می‌پرم، فلاسک تک نفره چای شبانه‌ای که همیشه ردیفش می‌کنم تا وقت نوشتن از آن انرژی بگیرم، با تمام قوا خورده پس کله‌ام  عصبانی‌ام، می‌پرم سمتش تا تغییر کنم و تشری بزنم می‌گوید: «مامی خواسم بگم خول خول نکن این قده» می‌گیرمش توی بغلم و فکر می‌کنم به اینکه اگر تولستوی زن بود، واقعا تا کجای سونات کرویتزر را می‌نوشت؟

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

قرص خبر ۷ آبان ماه٬ محسنی اژه‌ای از تشدید اقدامات برای دستگیری...

۷ آبان ۱۳۹۳
ایران وایر
خواندن در ۶ دقیقه
قرص خبر ۷ آبان ماه٬ محسنی اژه‌ای از تشدید اقدامات برای دستگیری اسیدپاشان خبر داد