close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

خانه شاعران و نویسندگان

۸ خرداد ۱۳۹۴
ادبیات و شما
خواندن در ۶ دقیقه
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت
خانه ساره سکوت


خانه ششم، خانه «ساره سکوت»
محمد تنگستانی

در سال‌های گذشته بنا به دلایل مختلف فاصله‌ای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات امروز ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانه‌ای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفه‌هایی که به مؤلفه‌های ادبیات امروز ایران اضافه‌شده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کم‌کاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. نقش رسانه‌ها و تکثیر تریبون‌های اجتماعی هم قاعدتاً بی‌اثر نبوده‌اند. قرار است در این بلاگ هر هفته  به خانه چند شاعر و نویسنده سر بزنیم. شنونده شعر و یا  داستان‌هایشان باشیم. صادقانه پای درد و دل و صحبت‌های خودمانی آنها بنشینیم. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی می‌کنند را ببینیم.  قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم.  حرف‌های خودمانی آنها را  بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک می‌گذارم. هدفم در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان است. 
«ساره سکوت» سی‌ویک سال پیش در شیراز متولد شد، در ایران و کانادا تحصیل کرده‌است. بازی‌های زبانی و نقد جامعه مذهبی بخشی از دغدغه‌های شعری این شاعر جوان است. اما عدم ساختاری منسجم و بازی‌های لحنی که در خلق وضعیت‌های شاعرانه الکن مانداند و عدم تسلط بر بازی‌های نحوی و تقطیع نامناسب از جمله نکاتی‌ست که می‌تواند زیست و نگاه شاعر را در کلیت شعر کمرنگ کند و یا سبب عدم ارتباط مخاطب با شعر«ساره سکوت» باشد.

حرف «ساره سکوت» یا مخاطبینش:
اولین باری که حرف زدم ده ماهه بودم، اولین بار به این دلیل شعر نوشتم که مرغابی محبوبم رو ازم گرفته بودند. سواد زیادی نداشتم  گمان می‌کردم  هر چیز ریتمیکی شعر است هر نوشته ریتمیکی کردن از بر خواندنش برایم راحت‌تر می کرد. بعد از آن روز حس خوبی که بعد از نوشتن داشتم باعث شد که نوشتن را ادامه‌ بدهم. خانواده‌ی من مخالف نوشتن بودند می‌خواستند من حتما دکتر بشم و نوشتن را مانع بزرگی سر راه درس‌خوان شدنم می‌دانستند بنابراین اولین دفتر شعرم اولین باری که نمره‌ی خیلی بدی از معلم گرفتم پاره شد. 

پدر و مادر می‌خواستند فقط درس بخوانم
بعد از آن نوشتن برایم یک نوع عصیان بود. شب‌ها یواشکی می‌نوشتم و حس می‌کردم قهرمان قصه خیلی مهمی هستم. کم‌کم عادت شد و از آن به بعد شد بخشی از شخصیتم. با اصرار خانواده رفتم رشته ریاضی‌فیزیک. مدتی کامپیوتر خواندم اما خوشحال نبودم. دوباره دو تا کنکور دادم و همزمان زبان فرانسه عمومی اصفهان و مهندسی شیمی پتروشیمی آزاد قبول شدم که به انتخاب پدر خانواده مهندسی شیمی پتروشیمی رو ادامه دادم. بعد از یک سال و چند ماه مهاجرت کردم به تورنتو کانادا ، رشته تحصیلیم رو عوض کردم به علوم تجربی و مدرک مددیاری دندانپزشکی گرفتم. مدتی با این مدرک کار کردم و همزمان درس خواندم و بعد در رشته‌ی علوم زیست پزشکی لیسانس گرفتم. از سال 2009 با همسرم در  تورنتو زندگی می کردم. چند روز پیش پروسه مهاجرت من تمام شد و به همراه همسرم برای زندگی به آمریکا آمدیم. اولین کتابم «چهارده معصومه» سال گذشته توسط نشر گردون منتشر شد.

پیامی برای شما ندارم
پیام خاصی برای مخاطب عام ندارم چون فکر نمی کنم هیچ پیامی اهمیتی در زندگی روزمره مردم داشته باشه یا تغییری ایجاد کنه. دوست دارم بجای اینکه پیامبری باشم که  از بالا با مردم برخورد دارد، خودم باشم، یعنی خودم را یکی از همین مردم بدانم که صرفا دید خاصی که به دنیا دارد درست مثل مابقی آدم‌ها. اما برای بچه‌های ادبیات پیامی دارم: لطفا اگر پتانسیلی در نوشته‌ها یا شعرهای کسی می بینیم، چقدر خوب است که  از کنارش رد نشویم  و نظرمان را بیان کنیم. این پروژه «خانه شاعران و نویسندگان» را بسیار دوست دارم و خودم مخاطب این بخش از «ایران وایر» هستم. اینکه در این پروژه واقعیت‌ها را نشان می‌دهید خیلی خوب و به موقع است. اینکه شاعر و نویسنده را آدم‌های عادی، زمینی و واقعی یعنی همان چیزی که هستند نشان می‌دهید عین واقعیت و نیاز جامعه ماست.  

 شعر و صدای ساره سکوت

مرثیه‌ایی در ساعت چهارده

اُی رودِ غریبُم کُرِ یتیمُم، دُوَرِ خینیم
والَه والت مِن کُهمَره سُرخی ایخونه
واله والت مِن پل برنجی زیر زبون ماهیونه
گرگ سر کُه کُرش بی، تِ آواره‌ی

پنجاه و پنج بار صدایت زده بودند
در پنجاه و پنج زبان
در پنجاه و پنج جای جهان
با پنجاه و پنج زبان
زبان انگشت‌هایشان روی پوستت کشیده
پنج زبان بر پنجاه و پنج جای پوستت
پنجاه و پنج بار اسمت را صدا زده بودند انگشت‌ها
اول آرام، گریزان، خندان
بعدا سریع ، وحشی، بی‌قرار
و سپید
معصومه‌ی آخر.
کلمات پاشیده بودن بیرون
دهان بسته شده بود
و نطفه شروع کرده بود به بستن

اُی رودِ غریبُم، بُوُی بُوام ، دالکه‌ی یتیمم
ایی گلالِ خینی که مِن تِ رَته سی باغ بائُم
ایی خینی که رُو کِرده مین شیرِ رَمه
حلال بَلیتونه ، بَلیت خُو دشته وِردشته ، حلال آیَمونه سرگشته یه

با انگشت‌های خونی تو را بسته بودند
با انگشت‌های خونی شهوتی
و گشودن تو تکرار خواستنی بود
که تمام نشده بود برگشت به تو
بازخوانی خوانشی بود متغیر
از جنازه‌ات بر لبه ی پنجره‌ی بالکنی
تا چهارده ساعت پس از مرگ
(و مگر مرگ در ساعت چهاردهم تمام می‌شود؟ _این ساعت نیامده، ساعت موذی، ساعت بی‌صفحه، بی‌شماره، بی‌عدد، بی‌دست_
لابد همیشه همه چیز در چهاردهمین ساعتِ پس از مرگ به حد مرگ می‌رود
روی نمودار کش می‌آید
نزدیک می‌شود به مرگ
اما نمرده در نزدیکی مرگ به مرگ میل می‌کند
و میل به مرگ سپید رنگ است احتمالا.)
می‌پرسی :سپید خوانی
در چهاردهمین ساعت پس از مرگ
به زبان مادری اتفاق می افتد؟

هُی دَدم هُی، گُرگعلی ،گرگعلی هُی
گرگ رمه نه درید گرگعلی
شو تیه‌ی باغون بائُم گله گله اشک ایریزه
سی خین رمه گرگعلی
 سی دده ی جوونم گرگعلی،
بوُی مربونم گرگعلی
گرگ و کُراش سر کُه ایخونن: گرگعلی هُی گرگعلی
گرگعلی شو تیه‌ت رو گرگ هم نیایه گرگعلی
روز قامت کُه تِنه نترسانه گرگعلی
ایسو رَ جاده نه ایگیری_ دُراز ،
_ د آخُر جاده شهر آیمونه سرگشته نه

معصوم من
معصومه‌ی پا به ماه
گنجشک‌ها مگر به تو نگفته بودند؟
من عاشق تو شدم در سرگشتگی
در ساعت چهاردهم
که موهای تو رشد می‌کرد جمله به جمله
ناخن‌های تو رشد می‌کرد عبارت
به عبارت و جنین از صفحات تو بیرون می‌افتاد
با حرکتی موزون در کفن (نشنیدی که مرده بزاد؟تو گوگل سرچ کن)
و جمعیت شروع می کرد به پچ پچ
به شایعه
شروع می‌کردند
و گشودن تو تکرار خواستنی بود که تمام نشده بود هنوز روی بستر تشریح
با انگشت‌هایی که روی پوست سپیدت زبان می‌کشاندند
 آيا شایعه این نیست که مورچه‌ها چشم مخاطب را برده بودند؟
و آیا شایعه از پای کج گنجشک‌ها شروع شد؟
در تنهایی شاید در ساحل ، در باران، آویزان از سقف _از کمر_؟
شاید ...
شاید؟
دیوانگی شاعر همیشه شایعه‌ست آنیا
دیوانگی شاعر همیشه شایعه‌ست
و آیا دیوانگی از خط‌های روی مچ آدم شروع می‌شود و شر می‌کند روی صفحات؟
آیا شعر در ساعت چهاردهم اتفاق می‌افتد؟
آیا آنیا ساخته‌ی من بود یا تنش را در زیر انگشت‌هایم یافته بودم به یقین؟
و یقین دقیقا چیست؟
یقین دقیقا در کدام صفحه اتفاق می‌افتد؟
آیا یقین کنار پنجره ایستاده؟ آیا بر لبه‌ی بالکنی؟ در لانه‌ی لک لک ها؟ بر دامن جسد روی آب در
برکه؟ چرا یقین را ندیدم معصوم من؟ مگر من تو را نزاده بودم فرزندم؟ یقین از کجای تو بیرون افتاد
که شایعه شروع شد؟
دیوانگی شاعر همیشه شایعه‌ست آنیا،
یقینا همیشه دیوانگی شاعر شایعه‌ست.
حالا بیا دراز بکش بر جاده
و خرت خرتِ آبدزدک‌ها را گوش کن
چرا که زمین پر از شایعه‌ و گوش‌های ما پر از آبدزدک
با گوش‌هایی پر از آبدزدک
با گوش‌هایی پر از هرمیت
سر به زمین اگر بگذاری معصوم من
عشق‌بازی با جنازه‌ات آغاز می‌شود تا مگر به زندگی برگردی
و شایعه شده‌ست بر می‌گردی)
بر می‌گردی؟
رویت را به سوی من بر می‌گردانی تا ببوسمت
در بستر؟
موهایت را بریزم روی سینه‌ی تخت
و با انگشت‌هایم خال‌هایت را بشمارم
نقطه‌هایت را بشمارم
غلط‌های املایی‌ات را در بیاورم
-جوش‌های تنت را که با انگشت‌هایم در می‌آورم احساس می‌کنم از آن منی-
و از شعر تو را دربیاورم بخوابانم روی متن
و متن مگر جای عشق‌بازی ست؟
و متن مگر جای عشق‌بازی نیست؟
می‌پرسی: آیا عشق‌بازی به زبان مادری اتفاق می‌افتد؟
آیا درد به زبان مادری
مرگ به زبان مادری
تولد به فارسی
اندوه به لری
شادی به ترکی 
 عشق به کردی
و آیا عشق‌بازی به سکوت ...؟
و من مگر چند زبان بلدم که تو را بخوانم؟
بر می‌گردی؟
رویت را به سوی من بر می‌گردانی تا ببوسمت ای اتفاق افتاده در ساعت چهاردهم؟
چهارده بار پرسیده بودم: بر می‌گردی؟
چهارده بار خواسته بودمت ای غریب کوچک معصوم

اُی رودِ غریبُم، بُوُی بُوام ، دالکه ی یتیمم
ایی گلالِ خینی که مِن تِ رَته سی باغ بائُم
ایی خینی که رُو کِرده مین شیرِ رَمه
حلال بَلیتونه ، بَلیت خُو دشته وِردشته ، حلال آیَمونه سرگشته یه

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

تودیع و معارفه مدیر عامل خانه سینما

۸ خرداد ۱۳۹۴
تودیع و معارفه مدیر عامل خانه سینما