شیما شهرابی
روایت تصویری «مجید سعیدی» از زندگی مردم افغانستان در جنگ، ملموس، تاثیرگذار و تکاندهنده است. زندگی روزانه مردم افغانستان پشت پرده جنگ، دیدنی است. مجید سعیدی سالها از نزدیک رنج آنها را دیده و آن را به تصویر کشیده است. تصاویری که جنگ و زندگی را کنار هم قرار میدهند و بینندگان زیادی را در سراسر دنیا تحت تاثیر قرار دادهاند.
او دو جایزهی معتبر«لوکاس دولهگا» و «کتاب سال عکاسی امریکا» در سال 2014 را برای این مجموعه عکس، به کلکسیون جوایز جهانی خود افزوده است. چند سال زندگی در افغانستان و تصاویری که از این کشور و مردمانش ثبت کرده، جوایز جهانی زیادی نصیب او کرده است؛ از جایزه «یونیسف» تا «جان.اف.کندی» و «ورلد پرس». اما خودش نه تعداد جوایزش را میداند و نه میتواند نام آنها را پشت هم ردیف کند:«بعد از دریافت جایزه، خیلی زود فراموشش میکنم.»
مجید سعیدی در روزی که 40 ساله میشود، از بیمها و امیدهایش حرف میزند؛ از حسرتهایی که حالش را دگرگون کرده تا شادیهایی که در ذهنش ماندگار شدهاند؛ از روزهای داغ دهه 60 تا روزهای سرد سانسور؛ از روشنفکران تا عوام و البته نسبت همه اینها با عکسهایش.
امسال تا کنون دوتا از مهمترین جوایز عکاسی دنیا نصیب شما شده، چه احساسی دارید؟
همیشه وقتی جایزه را میگیری، خیلی خوشحال هستی اما بعد سریع فراموش میکنی. راستش، همیشه پیش از دریافت جایزه، تکاپوی بیشتری دارم ولی بعد از این که جایزه را میگیرم، زود یادم میرود و میروم سراغ کارهای بعدی. البته فکر میکنم این موضوع درباره همه آدمها صدق کند چون همهدوست دارند دیده شوند و برای همین تلاش زیادی میکنند. اما وقتی جایزه را گرفتند و دیده شدند، خیالشان راحت است و میروند سراغ کارهای دیگر.
کدامیک از این جوایز شما را بیشتر خوشحال کرد؛ جایزه «لوکاس دوله گا» و یا «کتاب سال امریکا»؟
جایزه کتاب سال امریکا برای من بهتر بود چون من چند سالی است دنبال چاپ کتابم هستم. همه عکاسان دنیا میدانند که من دنبال ناشر هستم. با یکی، دو ناشر هم صحبت کردهام اما به توافق نرسیدهایم. این جایزه کمک میکند که هم عکسهایم بهتر دیده شوند و هم صدایم شنیده شود. از این بابت خیلی خوشحالم.
چرا عکسهای افغانستان شما بیشتر از دیگر عکسهایتان دیده شدند؟
ببینید، افغانستان کشوری است که در این سالها همیشه روی خط اخبار بوده است. شما هر روز که تلویزیون را باز کنید و پای هرکانالی بنشینید حتما یک خبر درباره افغانستان میشنوید. جامعه جهانی درگیر جنگ افغانستان است. خیلی از خانوادهها پای تلویزیون مینشینند تا از فرزندان خود که در افغانستان درگیر حوادث هستند، خبر بگیرند. خواه ناخواه عکسهایی که از این کشور گرفته میشوند، بهتر دیده میشوند. همیشه همینطور است؛ مثلا الان عکسهای حوادث سوریه بیشتر از عکسهای نروژ بازدید کننده دارند چون در شرایط فعلی، اخبار سوریه برای مردم دنیا مهمتر است.
عکاسان زیادی درافغانستان عکاسی کردهاند. راز موفقیت مجید سعیدی چه بود؟
همکاران من در افغانستان بیشتر روی جنگ فوکوس کردند. مجروحان، کشته شدگان، سربازان امریکایی و... سوژههای عکاسی آنها بود اما نوع نگاه من فرق میکرد. من اصلا روی موضوع جنگ متمرکز نشدم. زندگی مردم افغانستان و به نوعی زندگی پس پرده آنها، سوژه عکسهای من بود. فکر میکنم همین تفاوت نگاه باعث شد عکسهای افغانستان من بیشتر مورد توجه قرار بگیرند.
هنگام گرفتن عکسها، حضور دوربین شما آدمها را معذب نمیکرد. این موضوع به خوبی در عکسها قابل درک است. چه کردید که آدمها با دوربین غریبهگی نکردند؟
همیشه دوربین به عنوان یک ابزار مکانیکی وقتی وارد زندگی میشود، آدمها را معذب میکند. شما وقتی عکس خانوادگی هم میگیرید، خانوادهتان جلوی دوربین ژست میگیرند. برای همین، خیلی سخت بود. من از تجربهام استفاده کردم و برای اینکه سوژههایم مثل یک نامحرم به دوربین نگاه نکنند، خودم را هم سطح و یا حتی پایینتر از آنها نشان دادم. من با آنها زندگی میکردم، غذا میخوردم و در مراسم عزاداری یا شادی آنها شرکت میکردم. بنابراین، آنها من را جزیی از خودشان میدانستند. با اینحال، اگر عکسها را نگاه کنید، کاملا فاصلهام را با آنها حفظ کردهام؛ یعنی در عین این که وارد حریم خصوصی زندگی آنها شدهام اما دوربین را خیلی به آنها نزدیک نکردهام. به همین دلیل، آنها خود واقعیشان هستند و اصلا حواسشان به دوربین نیست.
پس میتوانیم بگوییم یک نوع کار روانشناسی انجام دادید تا آدمهای اطراف، دوربین را فراموش کنند؟
همه اینها تجربه من بودند. میخواستم کاری کنم که این آدمها دوربین را نامحرم ندانند. فکر کنند بخشی از زندگیشان است و فارغ از هرگونه ژست و ادا، زندگی واقعی آنها جلوی دوربین ثبت شود.
با اینحال، من فکر میکنم این نوع عکاسی در ایران سختتر است، برای این که مردم ما نسبت به دوربین یک حس خجالت همراه با ترس دارند.
دقیقا. ایران کشور خود من است، من در این کشور بزرگ شده و زندگی کردهام و طبیعتا باید راحتتر کار کنم اما مردم کشور من با دیدن دوربین چنان احساس عدم امنیت میکنند که کار سخت میشود. در سالهای دهه 60 روی همه در و دیوارهای شهر عبارت «عکاسی ممنوع» دیده میشد. ترس از شناسایی مناطق در روزهای جنگ باعث میشد عکاسی در بسیاری از جاهای شهر، یعنی تقریبا همه ادارهها و شرکتها، حتی اداره ثبت احوال ممنوع باشد. اگر کسی دوربین عکاسی داشت و از شهر عکاسی میکرد، انگ جاسوسی به او میچسبید. این موضوع در اذهان عمومی ماندگار شده است. ضمن این که در همین سالهای اخیر، برخی سایتها از عکسها برای شناسایی آدمها سوءاستفاده میکردند. جدای از اینها، ما در ایران پنج، شش ارگان داریم که خودشان را حافظ امنیت میدانند؛ بسیج، سپاه، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات و... . وقتی کسی با دوربین مشغول عکاسی است، بالاخره یکی از ارگانها جلوی او را میگیرد و از او حکم میخواهد. در این مواقع، خواه ناخواه عدهای گرد عکاس را میگیرند. این موضوع را برای دیگران هم نقل میکنند و یک نوع بیاعتمادی نسبت به دوربین و فردی که عکاسی میکند در جامعه شیوع پیدا کند. همه این موارد باعث شده مردم ما دوربین را نامحرم بدانند. برای همین، من به عنوان یک عکاس نمیتوانم در شهر خودم با خیال راحت عکاسی کنم حتی از میدان آزادی.
در کشورهای دیگر چگونه است؟ ممنوعیتی برای عکاسان وجود دارد؟
در بیشتر کشورها به عنوان عکاس خبری، در هر جایی میتوانی عکاسی کنی. حتی در فرودگاههای امریکا اجازه داریم از هواپیماهای بدون سرنشین هم عکاسی کنیم؛ یعنی به جز ساختمانهای امنیتی، عکاسی از بقیه جاها کار سختی نیست. شاید به خاطر همین است که مردم کشورهای دیگر با دیدن دوربین لبخند میزنند. برای من جالب بود که در افغانستان با این که مدام جنگ و خونریزی است و شهرها پر از پادگانهای نظامی هستند، مردم با دیدن دوربین نه تنها اذیت نمیشدند، حتی با لبخند از عکس گرفتن استقبال هم میکردند.
فکر میکنم احساس ناامنی با دوربین فقط در مردم عادی ایران دیده نمیشود، در قشر روشنفکر جامعه هم افرادی هستند که از دوربین بیزارند؛ مثلا اگر خاطراتان باشد، بعد از مراسم خاک سپاری «نعمت حقیقی»، «بهمن فرمانآرا» در نامهای نسبت به حضور عکاسان اعتراض کرد.
در هر کاری سختی وجود دارد و صرف این که یک نفر به ما توهین کرده، چیزی از ارزش کار ما کم نمیکند. بسیاری از افراد نسل قدیم هنوز جایگاهی برای عکاس مطبوعات در نظر نمیگیرند برای این که در قدیم، سردبیر و یا مدیر مسوول روزنامهها عکاس را از بین اطرافیان خودشان که دنبال کار میگشتند، انتخاب میکردند. آنها بدون هیچ علاقهای، فقط برای این که دنبال کار و درآمد بودند، جذب روزنامهها میشدند. این موضوع باعث شد که در برههای از زمان، عکاسی خبری در ایران نه تنها پیشرفت نکند بلکه عقب بماند. بنابراین، نسل قدیم بیشتر عکاسان مطبوعات را به عنوان لمپنهایی میشناختند که بدون هیچ ایدهای، در کادری که خبرنگار میخواست، عکس میگرفتند. اصلا عکاس خبری را به عنوان مولف نمیشناختند و به نظرم هنوز هم برایشان باورپذیر نیست که عکاسان امروز، افرادی هستند که کتاب و روزنامه میخوانند، در جریان اتفاقات روز هستند، مینویسند، شعر میگویند، کتاب چاپ میکنند و مولف هستند.
عدهای معتقدند که عکس همه حقیقت نیست. نظر شما در این مورد چیست؟
عکس همه حقیقت نیست چون فقط یک صدم ثانیه را روایت میکند. اما همین یک صدم ثانیه، بخشی از حقیقت است که به عنوان شاهد، مبنای کل حقیقت قرار میگیرد.
وقتی حقیقتی که تصویرش را منعکس میکنید سانسور میشود، چه حسی دارید؟
در این جا فقط من مطرح نیستم. سانسور برای نویسنده، هنرمند، خبرنگار، عکاس یا نقاش اتفاق ناخوشایندی است؛ حذف ناخواستهای است که صاحب اثر به خاطر ادامه کار و زندگی مجبور است به آن تن بدهد. تجربهاش را همه ما داریم. در کشور ما که همیشه منافعی را قربانی منافع دیگری میکنیم، سانسور وجود دارد اما ممیزی فقط مختص ایران نیست، در همه کشورهای دنیا سانسور وجود دارد در بعضی کشورها کمتر و در جاهایی بیشتر.
تا به حال شده که ثبت واقعهای را از دست بدهید و بعد حسرت بخورید؟
بسیار. تقریبا حسرت جزیی از زندگی من شده است. وقتی لیبی درگیر جنگ بود، من آن جا بودم. دو، سه هفتهای من در خرابهها زندگی میکردم، بدون آب و برق. آخر سر یک روز با دفتر لندن تماس گرفتم و گفتم به عقیده من، این جنگ، یک جنگ فرسایشی است و گمان نمیکنم راه به جایی ببرد. آنها هم حرف مرا تایید کردند و گفتند برگرد. من آن جا را ترک کردم. حدود شش ساعت بعد از رفتن من، «قذافی» از یکی از همان خانههای اطراف خرابه بیرون آمده و دستگیر شده بود. تا یک هفته ناراحت بودم.
شما تا کنون جوایز بینالمللی و داخلی زیادی دریافت کردهاید. کدام یک از این جوایز بیشتر در ذهنتان مانده و شما را خوشحال کرده است؟
واقعیت این است که من در زندگی حرفهای خود بیشتر از نمایشگاههایم راضی هستم تا جوایز. زمانی که مردم جلوی تابلوهای عکس میایستند و در مقابل صحنههایی که ثبت کردهام احساساتی میشوند، لحظاتی شیرین و دلچسب برای من به وجود میآید که در ذهنم ماندگار میشوند؛ مثلا سال گذشته در بیست وپنجمین دوره «فستیوال عکاسی پرپینیان» در جنوب فرانسه، هزاران نفر از عکسهای من دیدن کردند و من از واکنش بینندگان در مقابل تصاویر واقعا مسرور شدم و هرگز آن لذت ناب را فراموش نمیکنم. اما باور کنید بیشتر جوایزی را که دریافت کردهام را به یاد ندارم و حتی نمیتوانم از آنها نام ببرم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
majid saiiedi bara mae ke salha kenaresh boodim dar iran yani 1 ostoreh