«احسان پیربرناش» خبرنگار ورزشی، سردبیر سایت «بانک ورزش» و طنزنویس اجتماعی، ۶آبان۱۴۰۱ توسط نیروهای اطلاعات سپاه بازداشت شد. او که به نوشتن توییتهای اعتراضی و طنزهای سیاسی شهرت یافته بود، از سوی دادگاه انقلاب ساری به ۱۸ سال زندان محکوم شده بود که ۱۰ سال از این حکم لازمالاجرا بود.
«بهناز میرمطهریان»، همسر احسان پیربرناش، ۱۹بهمن۱۴۰۱ در حساب توییتری خود خبر از آزادی همسرش داد. او مشمول عفوی شده بود که بعدها مشخص شد جنبهای نمایشی داشته است. طی ماههای اخیر، بسیاری از روزنامهنگاران، فعالان اجتماعی، یا حتی معترضین و آسیبدیدههای خیزش «زن، زندگی، آزادی»، بار دیگر توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند.
احسان پیربرناش بهار سال ۱۴۰۲ از ایران خارج شد و حالا همراه با همسر و فرزندش، در آلمان سکونت دارد. او در گفتوگویی با «ایرانوایر»، برای نخستین بار از روزهای بازداشت و آنچه بر او گذشته میگوید.
***
پرسیدم من را کجا میبرید؟ گفت تو خفه شو!
احسان پیربرناش در گفتوگو با ایرانوایر، از روزهای اعتراضات و بازداشت شدنش میگوید: «من یک ماه قبل از دستگیریام دیگر خانه خودم نبودم. حتی اگر تهران بودم هم خانه اقوام میرفتم. تعداد تماسهای ناشناس زیاد شده بود و من هم هیچوقت تماسها را جواب نمیدادم. آن روزها، هم خیلی خسته شده بودم، و هم فضا، فضای انقلابی بود؛ چه در خیابانها و چه در فضای مجازی. از زندگی در خانه مردم خسته شده بودم. با خودم گفتم بروم سوادکوه و در ویلای خودمان مدتی سر کنم. حدود ۱۰ روز در روستای پدریام بودم. بعد از ۱۰ روز که خواستم برگردم، وقتی سوار ماشین پسر خالههایم شدم، دو خودرو در همان روستا جلوی ما پیچید.
پسر جوانی دستش را بالا آورد و گفت شما با حکم دادستان سوادکوه بازداشت هستید. من هرچه کف دستش را نگاه کردم که ببینم چیزی کف دستش نوشته یا نه، دیدم هیچ چیزی نیست. یک کف دست سفید بود. ولی با همان دست خالی، من و پسرخالههایم که همراهم بودند را دستگیر کردند. با حالت بدی هم بازداشت کردند، با حالت بدی هم از من پذیرایی کردند.»
احسان پیربرناش در مورد شیوه انتقالش به بازداشتگاه سپاه میگوید: «اولین برخورد این بود که زمان نشستن در خودرو، یک ضربه محکم زدند پشت سرم. طرف گفت "فکر کردی مملکت بیصاحاب است؟" همان جا میفهمی که واقعا مملکت بیصاحب است. چون اگر مملکت صاحب داشت، تویی که نه حکم داری، نه لباس نیروهای انتظامی به تن داری، من را با این وضع دستگیر نمیکردی. پرسیدم خب من را کجا میبرید؟ گفتند تو خفه شو.
وقتی این نوع بازداشتها را میبینید و این مصاحبههایی که گاهی معاون حقوقبشر قوهقضاییه در مورد حقوقبشر در ایران انجام میدهد را میبینید، فقط میتوانید بگویید این حرفها "مضحک" است.»
تلاش بازجوها برای اتهام جدید؛ حمله به نیروهای سپاه
احسان پیربرناش در مورد برخوردهایش با ماموران سپاه میگوید: «در راه، به ماموران سپاه میگفتم قاتل که دستگیر نکردهاید. شما نهایتا نویسندهای بازداشت کردید که عقایدش و سلیقهاش با شما متفاوت است.
من را ابتدا به بازداشتگاهی در زیرآب بردند. آنجا بچههای سپاه ساری آمدند که من را منتقل کنند به بازداشتگاه سپاه در ساری. وقتی دیدند من روی صندلی نشستم و دستبندم را از جلو بستهاند، عصبانی شدند. گفتند این چه وضع دستبند زدن است؟ من را برگرداندند، یک دستم را از بالا، یکی را از پایین کمر رد کردند و دستبند زدند. بدن من باید آنجا تمام حرکات یک ژیمناستکار را اجرا میکرد. حالا من این ماجراها را چون از آن روزها گذشته با حالت طنز تعریف میکنم و میخندیم، اما واقعا دقایق وحشتناکی بود. حقیقت این است که ما طنزنویسها، یک فیلتر طنز داریم که هر اتفاق تلخی را تبدیل به طنز میکنیم.»
او میگوید که در بازداشتگاه سپاه متوجه شده که قرار است او را با اتهامی جدید روبهرو کنند: «در زیرآب به من گفتند آقای پیربرناش میدانید شما را برای چه اتهامی دستگیر کردیم؟ گفتم قاعدتا برای مطالبم. خندید و گفت برای مطالبت؟ همین؟ من فهمیدم ماجرا فقط مطالبم نیست. همانجا تلفنش را درآورد و ویدیویی را به من نشان داد. در ویدیو، یک مرد قوی هیکل و خوشتیپ که تنها وجه شباهتش با من، کچل بودنش بود، داشت به خودرو یک مامور لباس شخصی در قائمشهر حمله میکرد. من هنوز نمیدانم در آن ماجرا کسی هم کشته شده بود یا نه. وقتی ویدیو را دیدم گفتم این بنده خدا خوشتیپ است. این چه شباهتی به من دارد؟
همانجا از اصرارهایشان فهمیدم که میخواهند این اتهام را هم وارد پرونده من کنند. بعدها در بازجوییهایی که با سپاه داشتم گفتم شما میگویید ما رد موبایل تو را از روی تمام دکلهای مخابراتی مسیر تهران تا سوادکوه زده بودیم. شما چطور نمیدانید من قائمشهر نبودم؟ مگر تلفن من در قائمشهر ثبت شده بود؟»
مامور سپاه در مسیر گفت حاجی بزن بغل کارش را تمام کنیم
احسان پیربرناش از دقایقی میگوید که ماموران سپاه او را از بازداشتگاه زیرآب به بازداشتگاه سپاه در ساری ببرند: «من اطلاع نداشتم که قرار است کجا برویم. در طول مسیر، فقط کتک میزدند. یک نفر سمت راستم نشسته بود، یک نفر سمت چپم؛ یکی که جلو نشسته بود و به او میگفتند حاجی بیکار نبود و در تمام مسیر برمیگشت و با مشت من را میزد. همه اینها به کنار، جالب اینجا بود که حتی راننده هم گاهی در طول مسیر میچرخید و میزد. من سرم پایین بود و میفهمیدم که پرتاب دست، از طرف راننده است. یک لحظه وسط همان کتک خوردنها گفتم آقا شما زحمت نکش، بچهها هستند، به مقدار کافی میزنند. این را که گفتم، شروع کردند فحاشی کردن. یکی از مامورانشان گفت حاجی بزن بغل همینجا وسط جنگل کارش را تمام کنیم. کی به کیه؟ اصلا کی میفهمه؟ داریم وقتمان را تلف میکنیم. کجا ببریمش؟ همینجا چالش کنیم.»
وقتی دچار حمله عصبی شدم، هم سلولیها میترسیدند ماموران را خبر کنند
احسان پیربرناش در گفتوگو با ایرانوایر میگوید که از لحظه دستگیریاش انتظار «کتک خوردن» توسط ماموران را داشته است: «من موقع دستگیری از زیرآب تا ساری کتک خوردم. پیشانیام زیر رگبار مشتها باد کرده بود و گردنم را از بس به پایین فشار دادند، چند روز نمیتوانستم گردنم را صاف کنم، اما باز هم فکر میکردم بیشتر میزنند. به نسبت بعضی از بچهها که تا سرحد مرگ کتک خورده بودند و جنازه به بازداشتگاه و زندان آمده بودند، خیلی کمتر کتک خوردم.»
او میگوید که بعد از منتقل شدن به بازداشتگاه ساری، دیگر مورد شکنجه فیزیکی قرار نگرفته است: «من در زمان دستگیری و بازداشت کتک خوردم، ولی در زمان بازجویی نه. هر روز بازجویی داشتم و هر روز انتظار داشتم که دوباره کتک بزنند. آنجا من را نمیزدند، ولی فشارهای عصبی آنقدر زیاد بود که دیگر نیازی نبود حتی کتک بخورم. یک بار به من گفتند ما تابهحال شده در بازداشتگاه تو را بزنیم؟ گفتم نه، ولی روزی که بازداشتم کردید جوری زدید که هر بار صدایم میکنید، منتظر کتک خوردن هستم.»
یکی از خبرهایی که در روزهای نخست بازداشت شدن احسان پیربرناش منتشر شد، خبر حمله عصبیاش در بازداشتگاه بود: «من روز پنجم دچار حمله عصبی شدم. اتفاق عجیب در زمان حمله عصبیام این بود که در سلول بازداشت به سه نفر دیگر گفتم نگهبان را صدا کنید؛ حس میکردم حالم دارد بد میشود. اما آنقدر فشار روی بچهها زیاد بود که میگفتند صبر کنیم شاید حالت بد نشد؛ یعنی حتی میترسند نگهبان سپاه را صدا کنند. یکی از همسلولیهای من مرد ۶۵ ساله بود. اما او هم میترسید نگهبان را صدا بزند.»
او میگوید که بازجوییها و حضورش در بازداشتگاه سپاه ۱۳ روز طول کشیده است و در طی این مدت، ماموران و بازجوهای سپاه به او نگفته بودند در چه مکانی نگهداری میشود: «من سیزده روز در بازداشتگاه "تیرکلا" سپاه ساری بودم، اما کسی به من نمیگفت که کجا هستم؛ در حقیقت سایر بچههایی که آنجا بازداشت بودند با خبر شده بودند که در بازداشتگاه تیرکلا هستند و به من گفتند اینجا بازداشتگاه اطلاعات سپاه ساری است.»
او تا روز سوم اجازه صحبت تلفنی با خانوادهاش را نداشته و میگوید که برخی از ماموران سپاه به برخی از بازداشت شدهها حتی تا ۱۵ روز اجازه تماس با خانوادههایشان را نمیدادند: «در بازداشتگاه سپاه همه چیز یک دست نیست. یکی مثل من را هر روز میبردند برای بازجویی. همانجا کسی بود که ۱۵ روز برای بازجویی صدایش نکرده بودند. چرا؟ چون روز اول گفته بودند اعتراف کن و چیزی که میگوییم را بنویس. طرف قبول نکرده بود. بازجوی سپاه گفته بود اعتراف نمیکنی؟ برو تا صدایت کنیم. اما در مورد ما وضع فرق میکرد. مطالبمان آنقدر واضح بود که چیزی برای انکار وجود نداشت، جز همان موضوع ضرب وشتم مامور سپاه در قائمشهر، که واقعا کار من نبود.»
بازتاب دستگیری در رسانهها
احسان پیربرناش در پاسخ به این سوال که آیا در روزهای بازداشت و زندان، ترس از فراموش شدن و از یاد رفتن را داشت؟ میگوید: «حتی یک لحظه برای من چیزی به نام "ترس فراموش شدن" معنی نشد. تنها ترسی که داشتم، نگرانی و بیخبری اطرافیانم بود. ضمن اینکه در حرفهایشان فهمیدم بیرون از ایران خبرهایی منتشر شده و همین انتشار خبرها، خیلی به من کمک کرد. بعد از آن بود که گفتند بیا تماس بگیر. یعنی میدانستند این یک نفر، کسی را بیرون از اینجا دارد که نگرانش باشد.»
اتهام اول برای یک خبرنگار بازداشت شده، در بازجوییهای سپاه، ارتباط با رسانههای خارج از کشور است. احسان پیربرناش میگوید: «شکر خدا در بازداشتگاه موجودی حسابم به دادم رسید. موجودی حسابم آنقدر خالی بود که گفتند انگار تو با خانوادهات هم بهزور ارتباط داری، چه برسد با رسانههای خارج از کشور. اوایل این اتهام که من با رسانههای اپوزیسیون همکاری میکنم وجود داشت، ولی بعد فهمیدند که ارتباط کاری وجود نداشته. بارها از من در مورد رابطهام با خبرنگاران خارج از کشور پرسیدند. گفتم دوست هستیم و سلام و علیک داریم، اما همکاری نمیکنیم.»
زندان به نسبت بازداشتگاه سپاه، هتل است!
احسان پیربرناش اولین بازداشت شده اعتراضات ۱۴۰۱ نیست که میگوید وقتی وارد زندان شده، حس ورود به محلی امنتر را داشته است. او به ایرانوایر میگوید: «تمام بچههایی که از بازداشتگاه وارد زندان میشوند، حس میکنند که وارد هتل شدهاند. شما را در بازداشتگاههای سپاه در اتاقهای ۲ در ۳ نگه میدارند؛ همراه با سه یا چهار نفر دیگر که حتی نمیتوانید دو قدم راه بروید. سیزده روز من در این اتاقها زندگی کردم. بعد وارد زندان شدم. اجازه ملاقات داشتیم، اجازه تماس داشتیم، بوفه داشتیم که خرید کنیم و کلی آدم جدید که با آنها حرف بزنی. شما از بازداشتگاه سپاه با چشمبند باید جلوی تلفن بنشینی و فقط ۳۰ ثانیه فرصت دارید که از روی اسپیکر با مادرت حرف بزنی. فقط ۳۰ ثانیه فرصت داری با پسرت و همسرت حرف بزنی. آن هم بسته به نظر بازجو پروندهات، شاید هفتهای یا دو هفتهای یکبار. شما فکر میکنید بچه درکی از اینکه تلفن بعد از ۳۰ ثانیه قطع میشود دارد؟ برای همین است که میگویم وقتی شما را از بازداشتگاه سپاه به زندان میبرند، حس میکنید وارد هتل شدهاید.»
او به برخی از اخبار منتشر شده در زمان بازداشتش در زندان قائمشهر اشاره میکند و میگوید: «وقتی در زندان بودم، در خارج از کشور گفتند احسان پیربرناش در زندان شکنجه میشود. این اشتباه است؛ در زندان، لااقل در زندان شاهی (اسم قدیمی قائمشهر) شکنجه نمیکنند. ما شنیدهایم در بند ۲۰۹ زندان اوین بچهها شکنجه میشوند، ولی در مورد زندان خودمان این اتفاق نمیافتاد.
وقتی این خبر منتشر شد، زندانبان من را صدا زد و گفت، احسان، ما اینجا تو را شکنجه میکنیم؟ گفتم نه. گفت همسرت در توییتر نوشته که ما تو را اینجا شکنجه میکنیم. فکر کرده بودند بهناز (همسرم) این خبر را در توییتر منتشر کرده بود. از بهناز پرسیدم و گفت اصلا از چنین چیزی خبر هم نداشته است. پی ماجرا را گرفت و فهمید این خبر را یکی از فعالان خارج از کشور در حساب توییترش نوشته بود.»
احسان پیربرناش میگوید که انتشار این دست اخبار، جمهوری اسلامی را در موقعیت برنده قرار میدهد: «ببینید حرف من این است که ما حتی در زمینه مبارزه هم باید عاقلانه رفتار کنیم. من بارها گفتم که تمام مراحل بازداشت من و تمام مراحل بازجوییهای من غیرقانونی بود. بازداشت من با آدمربایی هیچ فرقی نداشت. من در تمام طول بازجوییها با چشمبند رو به دیوار بودم. درحالیکه در کتاب قانون جمهوری اسلامی نوشته شده که بازجویی و اعترافگیری با چشمبند، قابلاستناد نیست. طرف مقابل ما قاتل و آدمکش و آدمرباست. برای چنین حکومتی نیاز ندارید که پیاز داغ ماجرا را زیاد کنید. وقتی شما یک آمار غلط میدهید، منجر به این میشود که حکومت همه خبرهای واقعی مثل کشته شدن مهسا و نیکا و کیان پیرفلک را رها میکند و میگوید این احسان پیربرناش زنده است و در زندان هم شکنجهای نشده بود. ما خودمان نباید فرصت این استفادهها را به جمهوری اسلامی بدهیم.»
گفتند منظورت از اینکه دیکتاتور نمیفهمد، کیست؟ گفتم آقای جنتی
احسان پیربرناش برای متنهایی که در حساب توییتری و صفحه اینستاگرام خود منتشر میکرد، روزها و ساعتها بازجویی شد. او به ایرانوایر میگوید: «من برای تکتک توییتهایی که نوشته بودم توضیح دادم. بیش از ۲۰۰ صفحه پشتورو، از تمامی توییتهای من پرینت گرفته بودند و گفتند توضیح بده. گاهی در هر صفحه ۴ توییت را پرینت گرفته بودند. مثلا یک مورد این بود که گفتند بگو منظورت از اینکه دیکتاتورها نمیفهمند چه کسی است؟ گفتم حالا این مورد را بیخیال شوید. گفت نه. بنویس! نوشتم آقای جنتی. با تعجب پرسید یعنی منظورت آقای جنتی بوده؟ اشکالی ندارد. همان هم به اندازه کافی سنگین است. بنویس آقای جنتی. بعد پرسید آن توییت مشهورت در مورد "تا اینترنتها قطع نشده…" دقیقا خطابت به چه کسی بود؟ گفتم خب اینکه بسیار واضح است. وزیر ارتباطات جناب آقای آذری جهرمی. بازجو نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد و گفت یعنی حتی همین وزیر ارتباطات فعلی را هم گردن نمیگیری؟ اشکالی ندارد بنویس.»
او میگوید گاهی بازجوها از جوابهایش خندهشان میگرفت: «با اینکه چشمبند داشتم و رو به دیوار مینشستم و آنها را نمیدیدم، اما از پوزخندهایشان میفهمیدم که دارند به جوابهایم میخندند. بعد خیلی سعی میکردند که فضا را برگردانند به همان فضای خوفناک بازجویی. اما خب گاهی هم فضا دیگر برنمیگشت.»
میدانستم ته این داستان دستگیر شدن است، اما زندگی به چه قیمتی؟
احسان پیربرناش میگوید یکی از مهمترین سوالاتی که از او تا پیشاز بازداشت شدنش پرسیده میشد، در مورد چرایی دستگیر نشدنش توسط حکومت بود: «در سالهایی که هم در فضای مجازی و هم در رسانهها کار میکردم، خیلی پیام از مردم میگرفتم که "چرا تو را نمیگیرند؟" خب من را هم گرفتند، خیالت راحت شد؟ مگر این سالها روی دوش شما بودم؟ (میخندد) گرفتند خیالشان راحت شد، هشتگ زدند که احسان پیربرناش آزاد باید گردد.
من همیشه در این سالها فکر میکردم که من را بالاخره یک روزی میگیرند، بهخصوص از روز ۲۸ شهریور که روزهای انقلابی آغاز شد، منتظر این اتفاق بودم. راستش را بخواهید، من سریعترین مصدوم انقلاب مهسا بودم. همیشه میگویم قبل از شروع فصل "رباط صلیبی" پاره کردم. (مثالی مصطلح در فوتبال)
همان عصر روز اول پیشانیام ترکید و رفتم بیمارستان. اتفاقا همان روزهای بازداشت در اطلاعات سپاه میگفتم اگر این کسی که در قائمشهر به من نسبت میدهید من بودم، باید پیشانیاش باندپیچی داشت، چرا کلهاش سالم است؟ در هر صورت من همیشه میدانستم ته این ماجرا چیست، ولی چکار باید میکردم؟ ننویسیم؟ نگوییم؟ بترسیم؟ به چه قیمتی میخواهیم زندگی کنیم؟»
از نظر بعضی، جای خبرنگار نه در خیابان است و نه در اعتراضات
ادبیات نوشتاری احسان پیربرناش از زمان آغاز اعتراضات سراسری تا زمان دستگیری، تندتر از قبل شد. خودش میگوید که آنچه مینوشت، دیگر طنز نبود: «به من میگفتند تو فحاشی میکنی، بیادبانه مینویسی. از نظر من اشکالی هم نداشت، این ابزار من بود. یکی اسلحه داشت و در خیابان مردم را میزد و میکشت، ابزار من هم قلمم بود و همین شکل نوشتار. یادم میآید سال ۱۳۸۸ و اعتراضات به انتخابات ریاست جمهوری هم وقتی من برای اعتراض و تظاهرات به خیابان میرفتم، یک روزنامهنگاری به من میگفت جای روزنامهنگار در خیابان نیست. من هم در جوابش میگفتم از نظر تو، جای مطلب انقلابی هم در روزنامهها نیست. همیشه به این آدمها میگفتم شما رانت دولتی و سهمیه کاغذتان را بگیرید و اعتراض نکنید.»
تمرین دموکراسی در زندان
از احسان پیربرناش در مورد تجربههای متفاوتش در زندان پرسیدیم. او میگوید که در زندان قائمشهر تلاش کرده بود که «دموکراسی» را تمرین کنند: «ما مثلا "وکیلبند" را با انتخابات تعیین میکردیم. بعضی از وکیلبندها آزاد میشدند یا به زندان دیگری منتقل میشدند. بچهها گفتند تو باید وکیلبند بشوی، من و "سعید روزبه" گفتیم برای انتخاب وکیلبند انتخابات برگزار کنیم. بعد بعضیها به شوخی به ما میگفتند شما گند زدید به محیط مخوف زندان.
زمانی که خودم بهعنوان وکیلبند انتخاب شدم، همان زمان تی دستم میگرفتم و میرفتم کف راهروی زندان را تی میکشیدم. بعضیها میگفتند آقای پیربرناش، تو وکیلبند هستی، نکن این کار را. میگفتم مگر خودم دست ندارم؟ من هیچ وقت فراموش نمیکنم که وقتی بچههای ما از جلوی بند زندانیهای شرارتی رد میشدند، احترام میدیدند. طرف زندانی شرارتی بود، تمام صورتش جای قمه بود و خالکوبی. ولی به پسر ۱۶ سالهای که برای آتش زدن سطل آشغال بازداشت شده بود دست تکان میداد و میگفت سلام قهرمان.»
دلم تنگ میشود ولی برای یک ساعت
میان روایت خاطرههایش از زندان، از او میپرسیم که آیا دلتنگ روزهای زندان شده است؟ احسان پیربرناش میگوید: «گاهی دلم برای آن روزها و آن بچهها تنگ میشود، اما نه آن قدر که بخواهم دوباره به آنجا برگردم. شاید اگر تضمین بدهند که فقط یک ساعت با همان بچهها آنجا باشم، چرا. حاضرم یک ساعت بروم ولی تضمین بدهید خیلی زود برگردم.»
او به هجمهای که گاهی به راویان حبس و زندان در فضای مجازی میشود اشاره میکند و میگوید: «ما خیلی روزهای بدی داشتیم، ولی روزهای خوبی هم داشتیم. دلم میخواهد در مورد این ماجرا حتما صحبت کنم. بعضیها را میبینم که در فضای مجازی مینویسند ما روزهای خوبی داشتیم و در زندان به ما خوش گذشت. بعد مورد حمله قرار میگیرند. میآیند برایشان مینویسند که دارید جمهوریاسلامی را سفیدشویی میکنید. این مورد برای خودم اتفاق نیفتاد، اما بسیار دیدهام که به بچههای زندان حمله شده است.
از سویی دیگر بعضیها نوشتند که زندان خیلی شرایط بدی دارد. به آنها گفتند که میخواهی مردم را بترسانی که در اعتراضات شرکت نکنند. خب ما چکار کنیم؟ بگوییم خوش گذشت که حمله میکنید، بگوییم دچار تشنج شدیم که باز هم حمله میکنید؟
ببینید این دو بخش، هر دو، واقعیت ماجرای ما در زندان بود؛ روزهایی داشتیم که دو برادر، بهدلیل فشارهای عصبی به جان هم افتادند و همدیگر را کتک زدند، روزهایی را هم داشتیم که آنقدر خندیدیم که عذاب وجدان گرفتیم. من به خودم میگفتم لعنتی خانوادهات بیرون دارند زار میزنند و گریه میکنند، تو اینجا داری میخندی؟»
احسان پیربرناش از روزی میگوید که با همسرش تماس گرفته و متوجه شده که پسرشان (کیان) را به مطب روانپزشک و مشاور کودک بردهاند: «بهناز گفت بچه حالش بد است، لبهایش را آنقدر به آستینش مالیده که زخم شده. نیاز به مشاوره دارد. همانجا زدم زیر گریه؛ جلوی همه زندانیان و زندانبانها. فضای آنروزها فضای انسانی نبود، خبرهایی که میشنیدید هم خبرهای عادی نبود. وقتی حس میکنید که آن بچه منتظر بود دو ساعت بعد برسی به خانه و هنوز بعد از دو ماه داری پشت تلفن با پسرت حرف میزنی، دیوانه میشوی. چرا گریه نکنم وقتی در همین شرایط حکم دادگاهت برای ۱۸ سال زندان میآید و میدانی که باید ۱۰ سال از این حکم را هم در زندان باشی؟»
مهاجرت از ایران؛ انگار مادر مریضم را تنها گذاشتم
احسان پیربرناش حالا از ایران مهاجرت کرده است. او میگوید طی سالهای اخیر به یک مهاجرت کوتاهمدت فکر می کردم، اما بعد از اعتراضات قیدش را زده بودم: «اینجا از طرفی آزادیهایی برای خانوادهات داری، از طرفی در تبعید هستی. روزی که تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم، فکر میکردم هنوز ممنوعالخروج هستم. وکیل به من گفته بود که حکم دو سال ممنوعالخروجی من، همراه با همان حکم ۱۸ سال زندان، لغو شده است. راستش را بخواهید وقتی از کشور خارج شدم، فهمیدم که اینها بیشتر مایل هستند که ما خارج شویم و اصلا در کشور نباشیم.
روزی که تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم، با یکی از دوستانم نشستیم و حرف زدیم. گفتم میخواهم بروم؛ با هم زدیم زیر گریه. به من گفت میروی آنجا فعالیتهای جدیدی را شروع میکنی، کارهایی که اینجا نمیتوانی انجام بدهی را آنجا تمام میکنی. در جوابش گفتم از خودم متنفرم، احساس میکنم دارم مادر مریضم را تنها میگذارم و میروم.» (بغض میکند)
احسان پیربرناش وضعیت وطن را به مادری بیمار تشبیه میکند که نیاز به مراقبت و حمایت داشته و دارد: «واقعا اگر موضوع بچه در میان نبود، اصلا مهاجرت نمیکردم. به نقطهای رسیدم که به خودم گفتم تو مسولیتی در قبال کشورت داری، ولی وظیفهای هم در قبال تربیت یک انسان سالم داری. پسرم بعد از ماجرای بازداشت من دچار مشکلات روحی شده بود. روزهایی رسیده بود که هر روز صبح بعد از بیدار شدن، باید به سوالات پسرم در مورد خامنهای، سپاه، حکومت و جمهوری اسلامی پاسخ میدادم. بارها به کیان گفتم این ماجراها به تو مربوط نیست. گفتم اجازه بده ما بزرگترها این موضوعات را حل کنیم. واقعا عصبی شده بودم از اینکه بچهای با این سن، باید به این موضوعات فکر کند. من عذاب میکشیدم از اینکه بچه ۷ ساله باید بداند مسول بدبختیهای مملکت ما شخصی به اسم "علی خامنهای" است. من "بمان و پس بگیری" بودم که "نماندم و آمدم"، ولی روزی رسید که حس کردم باید این بچه را از مبارزه کنار بگذارم و در فاز دیگری مبارزهام را ادامه بدهم.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر