براساس گزارشی که کمیته پیگیری وضعیت بازداشتشدگان روز پنجشنبه ۳۰شهریور۱۴۰۲ منتشر کرد، اعلام شده بود که در تاریخ ۲۵شهریور سال جاری و همزمان با نخستین سالگرد قتل حکومتی «ژینا (مهسا) امینی»، دستکم ۶۰۰ زن در تهران دستگیر شدهاند.
در این گزارش آمده بود که از این تعداد دستگیری، تا تاریخ ۳۰شهریور، دستکم ۱۳۰ زن در بند قرنطینه زندان زنان قرچک در انتظار رسیدگی به وضعیت خود بودند. شماری از این زنان چند روز بعد با ارجاع پرونده به دادگاه با قرار وثیقه آزاد شدند و از برخی نیز برای آزادی تعهدی اخذ شد و به آنها گفته شد که در صورت نیاز به حضور در دادگاه، با آنها تماس گرفته خواهد شد.
این گزارش، روایت یکی از زنان بازداشت شده در روز ۲۵شهریور است. او جزییاتی از نحوه دستگیری، بازداشت و بازجوییها ارائه داده است.
***
صبح روز ۲۵شهریور۱۴۰۲، در اولین سالگرد جانباختن ژینا مهسا امینی، فراخوانی از سوی برخی گروههای مستقل در تهران منتشر شده بود و بنا بود شهروندان ساعت ۱۱ صبح از میدان آزادی تا تهرانپارس تجمع کنند.
راوی این روایت، یکی از افرادی است که در این تجمع حاضر بوده و همراه با شمار دیگری از زنان حاضر در خیابان بازداشت شده است. او را «سمیه» مینامیم.
سمیه به «ایرانوایر» میگوید: «گفته بودند که اگر ماموری دیدید مقاومت نکنید، اگر گفتند چرا اینجا ایستادهاید، مسیرتان را عوض کنید. من با یک تاکسی خودم را به بیمارستان امام خمینی رساندم. دو دختر کوچک دارم و چون بچهها را پیش مادرم گذاشته بودم، گفتم اگر خبری نبود، برمیگردیم.
توی خیابان جمالزاده جمعیت بیشتر بود، اما همه مثل عابر بودند. همینطور که پیش میرفتیم دیدیم در ضلع شمالی خیابان انقلاب گوش تا گوش مامورها ایستادهاند. نزدیکیهای مترو دو نفر را با لباس بلوچی دیدیم، گفتند مترو را گم کردهاند، راهنماییشان کردم و به راهم ادامه دادم. نزدیکیهای دانشگاه چند خانم مسنتر را دیدم و با هم همراه شدیم. دقیقا جلوی در ورودی دانشگاه، اولین صحنه خشونتآمیز آن روز رخ داد.»
ماموران درست مقابل دانشگاه تهران یکی از مردان جوان حاضر را کتک میزنند، اتفاقی که کمی فضا را متشنج میکند: «با اینکه کمی شلوغ شد، ما به مسیرمان ادامه دادیم. سر خیابان فلسطین جنوبی اما مامورها یکباره به مردم حمله کردند؛ هیچ تجمعی هم نبود. یک دختر و دو تا پسر فرار کردند. دختر را جلوی چشم ما با تیر زدند. خانمهای مسنتری که همراهم بودند ایستادند و به من هم گفتند بایست. یک دکه روزنامهفروشی بود که دختری که تیر خورده بود رفت پشت آن دکه؛ پسرهای همراهش به ما گفتند بروید. مسوول دکه روزنامهفروشی هم آمد و گفت شما همه پراکنده شوید من با وسیله دخترک را استتار میکنم که دیده نشود.»
سمیه و زنان دیگری که همراه هم شده بودند، به پارک دانشجو میروند: «آنجا نشستیم و دیدیم که مامورها مدام میآیند بچههای جوانتر و دانشجوها را میگیرند. یک نفر که مامور لباسشخصی بود آمد و به ما گفت که اینجا نشینید و بروید. تقریبا پارک پر از لباسشخصی بود. یک نفر را مشخصا دیدیم که اسمش رسول بود، بیشتر شبیه لاتها بود تا مامورها، هرکس را میدید با مشتولگد میگرفت و میبرد.»
همزمان یک گروه موتورسوار از سمت میدان انقلاب به سمت پارک دانشجو میآیند. سمیه میگوید: «من سمت چپ صندلی نشسته بودم. یکی از موتوریها با باتوم به شانهام زد و فریاد زد بروید گم شوید از اینجا. آمدیم به سمت خیابان که تاکسی بگیریم که یک آقای لباسشخصی باتوم را گذاشت روی پهلوی من و گفت تو سوار تاکسی نمیشنوی، بیا اینور. اگر کیفم را میگشتند میفهمیدند برای تجمع آمدهام، برای همین خیلی ترسیده بودم. وسط اینهمه لباسشخصی، جوانی که کادر نیروی انتظامی بود گفت مقاومت نکنید وگرنه میزنند، اما اگر ببینند که مجرم نیستید، ولتان میکنند.»
سمیه و دوستانش به یکباره ونی را میبینند که برای سوار کردن آنها نزدیک میشود: «من هول شدم، ولی دیدم فقط هی دارند آدمهای عادی و عابر را در همان حدود میگیرند و میآورند. بچهها میگفتند انگار همه را به یک مسیر خاص هدایت کرده بودند که راحت دستگیرشان کنند و تجمعی هم شکل نگیرد.»
فریادهای خشم؛ کیفات را بده
سمیه و همراهانش داخل ون ماموران، زن جوانی را میبینند که هیچکدام لباس فرم یا نشان نهاد خاصی را نداشتند: «اغلب دخترهای ۱۹ یا ۲۰ ساله بودند. شروع کردند دادوبیداد که کیفات را بده. دستهام میلرزید. توی کیفم اسپری و لباس اضافه بود. شیشه را بسته بودند و دورتادور هم مامور بود. من اسپری را انداختم زیر صندلی که یکی از مامورها فریاد زد یک چیزی انداخت زیر صندلی، گفتم بطری آبم بود، از دستم افتاد. خلاصه کیفم را تحویل دادم. پرسیدم کجا میرویم، کسی جوابی نداد و راه افتادیم.»
سمیه میگوید وقتی کدملی همه بازداشتشدهها را گرفتند، راه افتادند به سمت میدان فردوسی. یک مامور مرد بود که مثل مامورهای نوپو لباس پوشیده بود، او محترمانه گفت کاری با شما ندارند، یک تعهد میگیرند و ولتان میکنند؛ اگر سروصدا کنید بهتان بیحرمتی میشود.
این شهروند بازداشتشده میگوید در نهایت او و همراهانش را به یگان فاتب در افسریه بردهاند: «وقتی رسیدیم دیدیم نزدیک ۲۰ تا ون فقط مرد گرفته بودند و ۱۰ تا ۱۵ ون هم فقط زنها را آورده بودند. حدود ۸۰۰ یا ۹۰۰ نفر در یگان فاتب جمع بودند. بیشتر از ۸۰۰ تا تلفن را ضبط کرده بودند. بعد یک سری فرم مشخصات دادند که پر کنیم و گفتند همینجا بنشینید، ون برمیگردد سوارتان میکند، اما ساعتها انتظار کشیدیم و هیچ خبری نشد. نگو که همه اینها بازی های روانی بوده که اینها خردخرد روی ما اجرا میکردند.»
سمیه میگوید در یگان فاتب لباس هیچ ماموری آرم و علامت نداشت: «همه با ماسک بودند و يکديگر را با اسم صدا نمیکردند. فقط دو-سه نفر لباس کادری داشتند و بقیه همه لباسشخصی بودند. من یک قسمتی رفتم که دیدم پزشک نشسته آنجا. مردی آنجا بود به اسم سروان قاسمی که اجازه داد به برادرم پیام بدهم که مرا گرفتند، اما گفت بگو فعلا دنبالت نیاید، چون کسی را راه نمیدهند. بعدا فهمیدم که کلی از خانوادهها آمده بودند جلو در تجمع کرده بودند.»
اعزام به زندان؛ فریبمان دادند
سمیه میگوید بعد از اینکه او به برادرش خبر داد که بازداشت شده، چند نفر دیگر هم اجازه پیدا کردند به خانوادههایشان خبر بدهند: «بعد یک سری فرم دادند که پر کنیم. فرمها را که جمع کردند، اسمها را صدا میزدند و سوالوجواب میکردند. جرمت چیست؟ کجا دستگیر شدی، به چه دلیل این ساعت توی خیابان بودی. بعد هم میگفتند که اگر اعتراضی نداری، بنویس من بیگناه بودم و اثر انگشت بزن و برو. یک سری خانم بودند که به ما گفتند قاضی هستند. ده بار از ما اثر انگشت گرفتند و مدام میگفتند پرونده تشکیل میشود و بعد آزاد میشوید. یک پرده کشیده بودند و وقتی پرده را کنار میزدیم، انگار یک دالان بلند بود و باید راه خروج را پیدا میکردی. انتهای این مسیر یک نمازخانه بود، همه رفتیم آنجا نشستیم و برایمان غذا آمد. خیلیها ترسیده بودند نکند توی غذاها چیزی ریخته باشند.»
حوالی ساعت ده و نیم شب یکییکی دوباره سمیه و زنان دیگر را فرا میخوانند: «فکر کردیم قاضی آمده، اما وقتی آمدیم بیرون، تمام کادرهای نیرو انتظامی صف بسته بودند مقابل چند ماشین. از یکی از مامورها سوال کردم که قاضی آمده؟ گفت قاضی این موقع شب کجا بیاید؟ میبریمتان پایین، اگر قاضی کشیک تصمیم گرفت میاید وگرنه تا صبح میمانید.»
سمیه و زنان دیگر را به سالنی منتقل میکنند که وسعتش حدود ۳۰۰ متر بوده، اما تقریبا ۵۰ مترش را مفروش کرده بودند: «همه داشتیم از خستگی میمردیم، حوالی یک شب بود. یکی-دو نفر اعتراض کردند، مامورها فقط از همه فیلم میگرفتند. چند نفر روسری نداشتند و شروع کردند به شعار دادن. حدودا ساعت ۴ صبح بود که آمدند و دوباره اسم خواندند. دوباره سوالوجوابهای تکراری؛ این ماجرا تا هفت صبح طول کشید.»
سمیه میگوید شدت فشار روانی وارد شده به افراد بازداشت شده تا اندازهای بود که میخواستند شیشههای آن سالنی که داخلش بودند را بشکنند: «در نهایت صبح ساعت ۷، نفری یک نان و پنیر به ما دادند. از تمام این پروسه فیلمبرداری شد، بعد هم بردندمان توی حیاط. هیچکس نمیگفت قرار است چه بلایی سرمان بیاید. نیم ساعت بعد دوباره ما را برگرداندند توی همان سالن و گفتند منتظر باشید. ۹:۳۰ گفتند قاضی آمده و تکتک ما را صدا زدند. ما را بردند داخل یک اتاقی که بیشتر شبیه خوابگاه بود و بهجای میز، تخت داشت.»
این شهروند بازداشت شده میگوید وقتی نزد قاضی همه آنچه اتفاق افتاده بود را تعریف میکرد، یکباره قاضی بلند شده و شروع به فحاشی کرده است: «یکهو بلند شد و داد زد گوه خوردی، زر اضافه نزن کثافت، همه شما یک مشت آشغالید که ریختید تو خیابانها. من گفتم شما هنوز صحبت من را نشنیدهاید، چرا بدون قضاوت مجرم خطابم میکنید؟ قاضی گفت تو با قاتل و دزد هیچ فرقی برای من نداری! حیرت کردم در نهایت گفتند اظهاراتت را امضا کن. من را قانع کردند که بنویسم نسبت به این بازداشت اعتراضی ندارم، بعد هم شروع کردند از ما عکس گرفتند. گفتند هرکس عکس بگیرد، بعد از ناهار آزاد میشود.»
بعد از غذا سمیه و دیگر زنان بازداشت شده را توی حیاط ستاد فاتب بهصف میکنند که یکی از زنها چیزی میبیند و شروع به فریاد زدن میکند:« چشمش خورده بود به ماشینهای زندان. در عرض ۳۰ ثانیه به همه ما دستبند پلاستیکی زدند و لباسشخصیها ریختند که ما را سوار ماشینهای زندان کنند. یکیشان گفت داستان خوبه غافلگیرانه باشه، اگه از اول بهتان میگفتیم میروید زندان، میافتادی سکته میکردی، لذتش را نمیبردیم.»
۵ روز در زندان قرچک
سمیه و زنان بازداشت شده دیگر، حوالی ساعت چهار بعدازظهر به زندان قرچک تحویل داده میشوند: «وقتی رسیدیم توی زندان زنی را دیدم که آنقدر با پوتین لگدش زده بودند که همه بدنش کبود بود. خیلیها آنجا بودند که از شدت ضربات باتوم سرشان شکسته بود و زندان اینها را تحویل نمیگرفت و میگفتند باید بروید بیمارستان نامه بیاورید که این اتفاق افتاده. بعدتر که آن خانم را دوباره دیدم، گفت وقتی او را بردند درمانگاه، مامور لباسشخصی بالای سرش با مشت ایستاده و به او گفته اگر بگویی تو را زدهایم، همین مشت را جوری میکوبم توی سرت که بلند نشوی؛ باید بگویی خودت زمین خوردی.»
سمیه ۵ روز در زندان قرچک مانده و در تاریخ ۲مهر از زندان با قرار وثیقه آزاد شده است، اما این پایان ماجرای آزار روانی او و دیگر زنان بازداشت شده در ۲۵شهریور۱۴۰۲ نیست: «جدا از اینکه ما را مدام مسخره میکردند و میخندیدند، چندینبار برایم پیامک آمده که باید بیایید برای تعهد. یک بار دو روز بعد از آزادی در تاریخ ۴مهر رفتم دادسرای اوین و تعهد دادیم که دیگر در اعتراضات خیابان شرکت نکنیم. بعد از گذشت دوهفته، دوباره برایم پیامک آمد که باید برای اجرای احکام بروم. دوباره رفتیم اجرای احکام و یک امضا دادم و وثیقهام آزاد شد، با این شرط که اگر تا یک سال جرمی مرتکب شوید، این پرونده معلق دوباره باز خواهد شد. تقریبا همه کسانی که آن روز بازداشت شدند حس میکنند زیرنظر و تحت رصد هستند و آرامش از زندگیشان رفته است.»
ثبت نظر