این گزارش، روایت خانوادهای است که در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ سه فرزندشان آسیب دیدند؛ دختر خانواده جنین دو ماهه خود را بر اثر ضرب و شتم ماموران سقط کرد، پسر کوچکتر بینایی یک چشمش کم شد و پسر بزرگتر شنوایی یک گوش خود را از دست داد. مادر خانواده از ناحیه ساق پا و کبد او هم به دلیل ضرب و شتم آسیب دید. این خانواده شش نفره به دلیل تهدیدهای شبانهروزی نیروهای امنیتی و هجوم گاه و بیگاه به خانهشان، همگی مجبور به ترک اجباری ایران شدند.
در روزهای اعتراضات سراسری، نیروهای سرکوبگر در برخی شهرها با مسدود کردن برخی خیابانها، مردم معترض را در دام انداخته به آنها شلیک میکردند یا با باتوم به خودروهای شخصی آسیب میزدند. خانواده «دیرمینا» هم قربانی یکی از همین شبها است.
***
غروب ۱۹ آذر ۱۴۰۱، در شلوغیهای شهر رشت، یکی از خودروهایی که با پنج سرنشین خود میان ترافیک مربوط به اعتراضات در خیابان «معلم» گیر افتاد، متعلق به خانواده «دیرمینا» بود.
این خانواده در مسیر بازگشت از مراکز خرید به سمت خانه خود بودند. به میانه خیابان که رسیدند، نه راه بازگشت داشتند و نه راه پیش رفتن. حرکت خودروها متوقف شده بود و کمی بعد حمله ماموران با لباس گارد ضدشورش آغاز شد.
«سلیمان دیرمینا» میگوید: «با باتوم به سقف ماشینها، پنجرهها و آینهها میکوبیدند. اگر کسی اعتراض میکرد، به جان او هم میافتادند. همه در ترافیک مربوط به اعتراضات گیر افتاده بودند، چون خود ماموران خیابانها را بسته بودند و اجازه عبور و مرور به مردم نمیدادند. اگر کسی اعتراض میکرد، به قصد کشتن او را میزدند. هیچ راهی برای فراری دادن زن و بچهها و دامادم نداشتم.»
«نگین دیرمینا»، دختر ۲۵ ساله خانواده میگوید: «بعدازظهر آن روز برای اطلاع خبر بارداری خود به خانه مادر و پدرم رفتم. پدرم گفت باید جشن بگیریم و همگی روانه بازار و خرید برای نوزاد در راه شدیم. در مسیر بازگشت، همه زندگی ما زیر و رو شد.»
به گفته نگین، وقتی گارد ضد شورش به مردم و خودروهای آنها در ترافیک خیابان معلم حمله میکنند، «آرمان»، برادر ۱۷ ساله او از ماشین پیاده میشود و به ماموران میگوید ما کار اشتباهی نکردهایم، در ترافیک گیرافتادهایم اما با حمله ماموران مواجه میشود.
سلیمان دیرمینا میگوید: «وقتی از ماشین پیاده شدم که جلوی مامور مهاجم را بگیرم، با لگد محکم به شکم و سینه من هم ضربه زدند و از پشت سر روی زمین پرتاب شدم.»
او که در تمام طول گفتوگو سعی دارد بغض فروخورده خود را نگه دارد، میگوید:«پسرم آرمان را از یک دست گرفته بودند و با شکم روی زمین میکشیدند؛ انگار یک گونی را روی زمین بکشید و ببرید. اینقدر به سر و صورت و پهلوی او لگد زدند که تقریبا بیهوش بود. مردم کمک کردند تا توانست از چنگ نیروهای انتظامی خلاص شود.»
این پدر در تشریح وضع پسر ۱۷ ساله خود میگوید: «آرمان وضع مناسبی نداشت. با قنداق اسلحه، مستقیم و به قصد نابینا کردنش به چشم و صورت او ضربه میزدند. استخوان گونه او را شکستند. خون از چشم آرمان جاری بود. اصلا مجال حرف زدن به او ندادند. ماموران دیگر هم با باتوم به جان او افتاده بودند. طوری میزدند که امان نمیدادند. کم کم پلیسها به ماشین ما رسیدند و با باتوم شیشههای ماشین را شکستند.»
به گفته او، قبل از درگیری، آرمان مدام به ماموران میگفته است «ما در تظاهرات نبودیم، ما در ترافیک گیر افتادهایم» اما ماموران فحاشی میکرده و داد میزدهاند: «خفه شو! خفه شو!»
نگین ادامه میدهد: «برادرم آرمان پیاده شد و گفت ما که در اعتراضات نیستیم، چرا شیشههای ماشین را میشکنید؟ خانواده من در ماشین هستند و ترسیدهاند. ولی توجهی نکردند. آرمان را هم زدند. من از ترس جیغ میکشیدم و التماس میکردم که نزنید، ما کاری با شما نداریم. بعد مادرم پیاده شد. شال از سر من افتاده بود. یکی از پلیسها از موهایم من را روی زمین کشید و به من لگد میزد. سر من داد میزد که چرا بیحیایی میکنید؟! موهایتان را ببندید، روسری سر کنید! مادرم داد میزد دخترم باردار است، چه کار به او دارید، روسریش افتاده است، سر میکند! ولی در آن شرایط کسی گوش نمیداد.»
نگین میگوید: «ماموری که به من حمله کرده بود، سرم داد میزد و میگفت شما فقط در اعتراضات شرکت کردید که روسریها را بردارید! به قدری برادرم را کتک زدند که چشم او خونریزی کرد. استخوان گونهاش را شکستند. او را از صورت روی زمین میکشیدند. از طرف دیگر، پدرم را هم کتک میزدند ولی او فقط تقلا میکرد برادرم را از دست آنها نجات دهد که بیشتر کتک نخورد.»
به گفته نگین، در شب حادثه، مردمی که در محل بوده، کمک کردهاند تا این خانواده به بیمارستان «الزهرا» در نزدیکی محل حادثه منتقل شوند.
یکی از پرستاران این بیمارستان در رشت که آرمان و نگین به آنجا منتقل شدند، به خانواده گفته بود چند مامور مرتب آرمان را سرکشی میکردند. آرمان تا یک هفته در بخش مراقبتهای ویژه همین بیمارستان بستری بود.
نگین میگوید: «در اثر لگدهایی که به پهلویم خورده بود و خونریزی شدید، بچه را سقط کرده بودم. پزشکان گفتند هیچ کاری نمیتوانیم انجام بدهیم، در خانه بمان تا جنین در اثر خونریزی کامل تخلیه شود! دردهای شکمی شدیدی داشتم، چون جنین کامل سقط نشد. روز ۲۷ آذر در یک بیمارستان خصوصی به نام موسسه مهر مجبور به عمل جراحی شدم.»
فکر میکردیم پای مادرم آسیب دیده ولی کبدش خونریزی کرده بود
نگین میگوید: «چند ماه پس از ترک ایران، مادرم مدام از بدن درد و درد پهلو شکایت داشت و میگفت نمیتوانم به پهلو بخوابم، درد دارم. بیتاب بود. در ترکیه به پزشک مراجعه کردیم و متوجه یک خونریزی کبدی شدیم که بر اثر ضربات محکم ایجاد شده است. شب ۱۹ آذر که در خیابان به ماشین ما حملهور شدند، مادرم برای کمک به ما از ماشین پیاده شده بود. در حالی که تلاش میکرد به من کمک کند، با لگد به پهلوی او زدند و به زور داخل ماشین کردند. هنگامی که به زور در ماشین را به روی او میبستند، پای مادرم بین بدنه ماشین و در گیر کرده بود. همه حواس ما به پای مادرم بود و نمیدانستیم بر اثر لگدی که به پهلوی او زدهاند، کبدش آسیب دیده است. پزشک در ترکیه به ما گفت مادر به بیماری مادرزادی همانژیویم کبدی مبتلا است و ضربه شدیدی که به کبد او زده شده، همانژيوم خونریزی کرده و خود به خود جمع شده است.»
خروج اجباری از ایران به دلیل شرکت در اعتراضات
اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ بر اساس اخبار و تصاویر ویدیویی که در شبکههای اجتماعی و رسانههای خبری منتشر میشدند، در بیش از ۸۰ شهر ایران جریان داشت ولی در برخی از شهرها شدت اعتراضات و تعداد کشته شدهها بیشتر بود. شهر رشت در میان اولین و پرتکرارترین شهرها از لحاظ حضور مردم معترض بود.
«عرفان دیرمینا» ۲۲ ساله و آرمان دیرمینا ۱۷ ساله نیز در این اعتراضات چندباری از بازداشت جان سالم به در برده ولی چون توسط نیروهای سرکوبگر شناسایی شده بودند، تحت تعقیب قرار گرفتند.
به گفته سلیمان دیرمینا، پدر آنها، در یکی از اعتراضات که عرفان و آرمان سعی کرده بودند با قاطی شدن میان عابران فرار کنند، توسط سه فرد لباس شخصی شناسایی شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند. گوش عرفان ۲۲ ساله در این ضرب و شتم مورد آسیب قرار میگیرد و یکی از گوشهای او در اثر این حادثه کمشنوا میشد.
عرفان و آرمان توانسته بودند با کمک مردم، یکی از این ضاربین را همراه خود برای شکایت به کلانتری ببرند. در کلانتری فرد ضارب کارت شناسایی نشان مامور کلانتری میدهد و بدون هیچ بازجویی و پرسشی محل را ترک میکند.
به وکیل گفتند هیچ کس حق شکایت ندارد
پس از این حادثه، عرفان را فراری میدهند. سلیمان دیرمینا میگوید: «وکیل گرفتم و شکایت کردم. در خلال پیگیری پرونده متوجه شدیم هیچ مشخصاتی از فرد ضارب لباس شخصی در کلانتری ثبت نشده است.»
پس از مدتی، ضابطان قضایی به منزل خانواده دیرمینا مراجع کرده و به آنها اخطار دادند شکایت خود را پس بگیرند. به آنها گفته شده بود حق هیچگونه شکایتی ندارند و باید بگویند دیگر هیچ شکایتی از ماموران لباس شخصی و نیروی انتظامی نخواهند داشت.
ماموران در مراجعه به خانه، از پدر خانواده با تهدید خواسته بودند دو فرزند معترض خود را تحویل دهد.
سلیمان دیرمینا میگوید: «گفتند فرزندان تو در اعتراضات شرکت کرده بودند و باید برای پاسخگویی در دادگاه حاضر و محاکمه شوند. وکیل ما را تهدید کردند و به او گفتند شکایت خود را پس بگیرید، ما نباید جواب پس بدهیم، شما باید جواب پس بدهید! من اصرار داشتم باید ضارب توسط ضابطان قضایی شناسایی و مجازات شود. در نهایت شکایت را مسکوت گذاشتیم.»
نگین میگوید: «شخصی که با ما صحبت میکرد، لباس شخصی بود و رانندهای که در ماشین بود، لباس بسیج به تن داشت.»
در پی شکایت خانواده، ماموران لباس شخصی مدام برای بازداشت عرفان به خانه آنها مراجعه میکردند. در هر مراجعه گفته بودند کسانی که در اعتراضات بودهاند، باید بازجویی شوند، شما هم از شکایت خود صرفنظر کنید!
ماموران چون عرفان را پیدا نمیکنند، برادر کوچکتر او، آرمان ۱۷ ساله را به عنوان گروگان با خود میبرند. پدر آنها با تلاش بسیار موفق میشود آرمان را آزاد کند.
نگین میگوید: «آرمان را هم در منزل آشنایان پنهان کردیم. هربار که ماموران به خانه هجوم میآوردند، میگفتیم اصلا اطلاعی از آرمان و عرفان نداریم.»
آرمان در زمان اعتراضات، دانشآموز سال آخر دبیرستان و ۱۷ ساله بود. بعد از اتفاقاتی که برای او رخ داد، مجبور به ترک تحصیل از مدرسه شد. او در دبیرستان غیرانتفاعی راه دور مشغول به تحصیل بود.
نگین میگوید به دلیل آسیب چشمی که آرمان دید، وقتی میخواهد بخندد، یک چشمش باز میشود و چشم آسیب دیده نیمه باز میماند.
هجوم در نیمههای شب به خانه؛ میگفتند پسرانت کجا هستند؟
ماموران لباس شخصی ساعت سه و نیم بامداد بدون اطلاع قبلی در خانه را باز میکردند و وارد منزل این خانواده میشدند.
سلیمان دیرمینا میگوید: «هربار میگفتند کاری با پسران شما نداریم، فقط دو سه تا سوال میپرسیم و آزاد میشوند. بدون این که در بزنند یا اجازه بگیرند، بدون اطلاع قبلی در خانه را با کلید یا تجهیزات مخصوص خود باز میکردند و به زور وارد میشدند. دفعات اول ما فکر کردیم دزد به خانه ما آمده است.»
میگوید نصف شب با کلت و بیسیم به خانه آنها میریختند، وقتی همه خواب بودند، نور چراغ قوه داخل چشمهای آنها میانداختند: «یک بار ساعت سه و نیم بامداد صدای در آمد. من هراسان از خواب پریدم و به همسرم نگاه کردم و پرسیدم نگین یا رضا بیرون رفتهاند؟ یک دفعه دیدیم یک سری مرد آمدند داخل خانه و پرسیدند چراغتان از کجا روشن میشود؟! با یک چراغ قوه کوچک که نور آن را مستقیم روی صورت من انداخته بودند، از من بازجویی میکردند و میگفتند بنشین، کاری با تو نداریم، فقط چندتا سوال داریم و میرویم ولی باید درست جواب بدهی! پرسیدم من آدم کشتهام؟ کاری کردهام که با این وضعیت خانه مرا میگردید؟ میگفتند پسرهای خود را تحویل بدهید، کاری با شما نداریم!»
پدر خانواده اضافه میکند: «جلوی چشم همه ما یقه من را میگرفتند و تهدید میکردند اگر پسرهایت را تحویل ندهی و خودمان پیدایشان کنیم، آنها را میکشیم؛ اعدام میکنیم! هر روز مادرشان گریه میکرد.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر